مارتین سیلگمن در سال ۱۹۶۷ آزمایشی طراحی کرد که در اون سگی رو داخل قفسی گذاشت که دو سطح جدا از هم داشت. وقتی روی یک سطح شک الکتریکی وارد میکرد سگ از این طرف به اون طرف میپرید. یک گروه از سگها که همیشه شک به صورت منظم به از یک طرف بهشون وارد شده بود، سریع یاد گرفتن که باید با/
پریدن به طرف مقابل از خودشون محافظت کنن. ولی یه گروه از سگها بودن بودن که شک الکتریکی گاهی در هر دو سطح بهشون وارد میشد و زمان رندومی طول میکشید. این گروه از سگها به مرور دیگه دست از این طرف و اون طرف پریدن برداشتن و آروم در جای خودشون باقی موندن و درد کشیدن.
حتی بعد از مدتی /
شک الکتریکی وارد شده به اونها رو هم منظم کردن و همیشه یک طرف بود که برقی بهش وصل نبود. ولی اونها دیگه هیچ وقت تلاش نکردن برای فرار از شک به سمت دیگه بپرند. به این میگن درماندگی (درماندگی آموخته شده و یا Learned Helplessness)./
چرا #اسکرام اولین قدم اشتباه در مسیری درست است؟ #رشتو در حسن و قبح اسکرام
بعد از یه تبادلات توییتی تصمیم گرفتم تجربیات و مشاهدات از پیادهسازی اسکرام توی شرکتهایی که بودم بگم و در نهایت مدل پیشنهادی خودم رو توضیح بدم.
من تو سه شرکت تا الان کار کردم. پیچک، اسنپ و الان آروان/
پیچک وقتی من رفتم یه استارتاپ کوچیک در حال رشد بود و دغدغه مدیران، مدیریت رشد و بهینه شدن کار نیروها. به طبعش با جستجوهای فراوان به اسکرام رسیدن! اسکرام توی پیچک تقریبا ۳ بار پیاده شده و هر سه بار شکست خورد به این دلایل:
۱- بجز برای تیمهای دولوپمنت برای سایرین (از ops تا بقیه)/
قابل استفاده نبود.
۲- حتی در تیمهای دولوپمنت امکان پایبندی به تسکهایی که در شروع اسپرینت برنامهریزی شده بود وجود نداشت چون اولویتها ممکن بود در حین اسپرینت تغییر کنه و عملا اسپرینت (طبق قوانین اسکرام) باید میشکست.
هر بار که این پیادهسازی شکست میخورد ما فرض میکردیم که ما داریم/