روشنفکر عصر مشروطه و قبلاز شهریور ۱۳۲۰، دغدغهاش ایران است. اگر قدمی (به درست یا اشتباه) برمیدارد، برای ایران است. روشنفکر آن دوران اهل خطر کردن است. در کنج عافیت ننشسته و اهل غرزدن نیست. هر جا که توسط سیستم و حاکم فراخوانده میشود [لعن و نفرین مردم را به جان خریده] و...
مشغول خدمت میشود و چهبسا در بسیاری جاها خود را به حکومت تحمیل میکند. (فروغی و بهار و داور و امینالدوله و ملکم خان و مستشارالدوله و... هر جا که دعوت به همکاری میشوند بی هیچ منتی و با جان و دل میپذیرند)...
عمدهٔ روشنفکران آن عصر نه به فکر اداهای انتلکتوئلی و استفاده از جملات دهانپرکن و فلسفی «هگل چه گفت» و «مارکس چه گفت» و «دیلوز چه گفت» بودند و نه اصلاً کافهای به این صورت بود که در آن جلوس کنند و ساعتهای پس از نشئگیشان را با موشکافی آدورنو و بنیامین و لنین برای زیبارویان...
بالاشهری عشق چگوارا، بگذرانند.
روشنفکر عصر مشروطه عافیتطلب نبود. اهل تمسخر نبود. خود را تافتهای جدابافته از جامعه نمیدانست. سنگ شوروی و انگلیس و آمریکا را به سینه نمیزد. کاسهلیس تئورسینهای آدمکش روسیه نبود...
با هوای بارانی مسکو چتر برنمیداشت [خلیلی ملکی میگفت وقتی در مسکو باران میآید، تودهایها در تهران چتر برمیدارند]، روشنفکر مشروطه هم و غمش ایران و ایرانی بود. دربهدر دنبال این بود که دبستان و مدرسه بسازد. دربهدر دنبال این بود که فردوسی و حافظ و سعدی و بیهقی را از...
پستوهای گَرد گرفتهٔ تاریخ بیرون کشیده و با معرفی آنها به تودهها، پایههای فرهنگی جامعه را استوار کند. با به جان خریدن تمام خطرات، دنبال آگاه کردن جامعه بود. در آن سوی دنیا روزنامه چاپ میکرد و مخفیانه به کشور ارسال میکرد. با بیبیسی و صدای انگلیس و صدای آمریکا سخن نمیگفت بلکه
یک صدا را بلد بود و آن صدای ایران بود.
پس از تشکیل حزب توده جریان روشنفکری ایران دچار انحراف شد. پس از آن دیگر دغدغه بسیاری از روشنفکران، وطن نبود. عمده روشنفکران پس از شهریور ۱۳۲۰ جسمشان ایران بود و قلب و روحشان در شوروی و چین و آلمان شرقی سیر میکرد...
دنبال ویران کردن بودند تا ساختن. به نام خلق با خلق سر ستیز داشتند. یک روز پادوی شوروی بودند و یک روز در خدمت و خیانت روشنفکران مینوشتند. از ابوذر و سلمان سوسیالیست و مارکسیست میتراشیدند و دنبال جامعهٔ بیطبقهٔ توحیدی بودند...
فردوسی را دهاتی و بیسواد و ستایشگر شاهان معرفی میکردند و ضحاک را آزادیخواه میدانستند. عنصری و منوچهری و فرخی را با انگ درباری بودن میراندند و در هوای رژی دبره و چگوارا تنفس میکردند. روشنفکران و اساتیدی بیحاشیه [بهمانند زریاب خویی و بدیعالزمان فروزانفر و خانلری و...] را
که بهدنبال خدمت به فرهنگ ایرانی بودند را به اسم کهنهپرستی و وابستگی به دربار تحقیر می کردند. در برج عاجی نشسته بودند و همه را با یک چوب میراندند و به جای پهلوانان و قهرمانان اساطیری و تاریخی سرزمین خود، مائو و لنین و استالین و هوشیمن را مینشاندند...
این روشنفکری یک تفاوت عمده با روشنفکری قبل داشت و آن اینکه صدای هر کسی بود جز صدای ایران.
اگر مایل بودید #ريتوييت کنید.
«نخستین دهه انقلاب مشروطه ایران (۱۳۲۴–۱۳۳۴ ق)» / منصوره اتحادیه
ایران بین دو انقلاب / یرواند آبراهامیان
«سوسیال دموکراسی و انقلاب مشروطیت»/ ژانت آفاری
«جنبش مشروطهخواهی ایرانیان؛ خیالی ناممکن یا برنامهای ناتمام» / محمدعلی اکبری
فرهاد قنبری /روشنفکرانی که صدای وطن بودند
Share this Scrolly Tale with your friends.
A Scrolly Tale is a new way to read Twitter threads with a more visually immersive experience.
Discover more beautiful Scrolly Tales like this.