این اون لحظهایه که داره بهش میگه:
«خانومم؟ گلم؟ یه لحظه تشریف بیار»
زن شال سفید با تعجب و زن شال صورتی با ترس بهش نزدیک میشن. هنوز مطمئن نیستن چه اتفاقی قرار بیفته. امیدوارند در حد یه تذکر ساده باشه.
اولش با «گلم این چه لباسیه، موهات که همه بیرونه، مانتوت هم که خیلی تنگ و کوتاهه، همه جات زده بیرون» شروع میشه. هنوز مطمئن نشدن اوضاع چقدر جدیه.
کمکم حلقهی محاصره تنگتر و تنگتر میشه. حالا دیگه کاملا متوجه شدن راه فراری نیست و خودشون رو باختن.
از هم جداشون کردن. زن شالصورتی بیشتر ترسیده. کشیدنش کنار. به دستهاش نگاه کنید. و مامور گشت ارشاد که چطور داره خودش رو تحمیل میکنه. زن شال سفید هنوز داره اونطرف بحث میکنه.
زن شال صورتی رو به زور سوار ون میکنن. از ترس تمام بدنش یخ کرده و بیحس شده. گیجه و احتمالا مامور گشت انقدر بازوش رو محکم گرفته که درد میکنه و قراره جاش مدتی بمونه.
حالا نوبت شال سفیده است. ترسیده، یخ کرده، و نگاهش گویای همه چیزه. شاید از ترس تمام بدنش کرخت شده و نای راه رفتن نداره. با این حال داره شالش رو درست میکنه. چه کار دیگهای از دستش ساخته است؟
در آخرین لحظه تلاش میکنه قانعشون کنه که لباسش مشکلی نداره. که حق داره توی این شهر راه بره. شاید تلاش میکنه قانعشون کنه کار مهمی داره که باید بهش برسه. که نباید اینطوری تو روز روشن کسی رو از وسط زندگی روزمرهاش بدزدید. البته که بحثکردنه کمکش نمیکنه.
کار به خشونت بیشتر میکشه. زن رو به داخل ون پرتاب میکنند. شاید مشت و لگدی هم حوالهاش میکنند. حتما فحشهای ناجور شنیده. تهدید شده. تحقیر شده. و تصویر آخر ترسه. یه وحشت بیانتها. ازینکه یه روز بیخبر از زندگی خودت دزدیده شدی. تو رو توی شهرت، نزدیک خونه یا محل کارت دزدیدن.
هشتگش یادم رفت.
#حجاب_بی_حجاب
#LetUsTalk
Share this Scrolly Tale with your friends.
A Scrolly Tale is a new way to read Twitter threads with a more visually immersive experience.
Discover more beautiful Scrolly Tales like this.