" با همراه آقای احدی وزیر دادگستری به اوین رفتیم جهت رسیدگی به پرونده چند تن از مفسدین و ضد انقلاب .....
دیدم یه آقای تقریبا جا افتاده ایی تو محوطه بیرون زندان بالا و پایین میپرد ... گفتم : این کیه آقای وزیر ؟
..
گرچه در طول دادگاه و زیر دادگستری گفت که این وجوه بصورت وام بوده و پس داده میشوند و خودش ( خوش کیش ) هم در دادگاهش گفت : من فکر میکردم اگر برای یک مورد از من قدردانی شود همان پرداخت این
گفتم برای کشور یا برای اربابت...
زندانی میخواست مسائل متفرقه را پیش بکشد از کارهای بانکی و جهانی که ما را ازاصل موضوع غافل کند ...و حتی گفت که من بیمارستان ساختم ... گفتم از جیبت که نساختی ....
پرونده را بستم و گفتم : مفسد فی الارض ... اعدام ... و از دادگاه خارج شدم
آقای وزیر که حسابی جا خورده بود بدنبال من دویده و میگفت: حاج آقا... این بانکدار است ... دنیا او را می شناسد....
همان روز بعد از ظهر اورا در زندان اوین به جوخه اعدام دادیم .... وزیر دادگستری کابینه بنی صدر ( احدی ) مات و مبهوت مانده بود ...
خاطرات خلخالی از کتابی بقلم خودش... .
.