هرجا که قدرت هست، مقاومت هم هست.
-میشل فوکو #بدیهیات
به عبارت دیگر، هر جا «کرئون» هست، «آنتیگونه» هم هست.
کرئون یک دیکتاتور خودرای نیست،او پیچیدهتر از این حرفهاست.او ضامن«قانون انسانی»ست،همانطور که آنتیگون ضامن«قانون الاهی»ست،نوعی تقابل دو اخلاق،شکلی از مواجهه فردودولت،خانواده وجامعه مدنی،اخلاق و قانون و...در جریان است.بله،هر دو طرف به یک میزان محقند و مفهوم تراژدی دقیقا همین است.
تمام نکته در همین است که بدانیم : «آنتیگونه» یک «تراژدی»ست، «فیلمفارسی» نیست که لیست خوبها و بدها داشته باشد.
آنتیگونه، به یک معنا خط بطلانی بر ایده استمرار «سیتلیشکایت» است، و بی دلیل نیست که برای هگل بیاندازه مهم است.
بر اساس این تفسیر از مفهوم تراژدی، باید جمله فوکو را مجدد بازخوانی کنیم: نسبت «قدرت» و «مقاومت» نسبتی سرراست و صاف و ساده و مبتنی بر «تقابل/تضاد» نیست، بلکه رابطهای دیالکتیکیست، حتی اگر فوکو خود را ضد هگلی بداند.
به زبان ساده: ما همواره توی تراژدی هستیم، نه مخاطب آن.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
در ایران روحی نا آرام سر به طغیان برداشته و درجستجوی پیکر خویش از کالبدهای گوناگونی گذر کرده است؛ در76به خاتمی رای داد،در88 میخواست رایاش به موسوی را در خیابان پس بگیرد،در92 کوشید در آشتی با صندوق رای به قدرت مستقر «نه»بگوید، در 96 آخرین تتمه امیدش را به سبد رای روحانی ریخت
/1
اما بعد فریاد زد از اصلاحطلب و اصولگرا عبور کرده است، در آبان 98 آکنده از خشمْ غریو براندازی سرداد و در 1401 گمان کرد در حال انقلاب است؛ در حال تکرار 57.
این روح چه میخواهد؟ از کجا آمده است؟ سرنوشتش چه خواهد شد؟ پیکرش را کجا خواهد یافت؟ نامش چیست؟ دشمنانش کیستند؟ دوستانش؟
/2
فرض کنید ایران دارای دولت قانونمند ملی(دولت مشروطه*) بود که فارغ از هر نوع گرایش ایدئولوژیک یا منفعت سیاسی-اقتصادی باندهای حاکم بر آن، با واقعیتی به نام اشغال افغانستان توسط گروهی جهادی-سلفی به نام طالبان مواجه شده و وظیفه ذاتی آن تدبیر امور با هدف تامین حداکثری منافع ملی است.
1
دستور کار چنین دولتی در مواجهه با طالبان چه میتوانست باشد؟
به نظر من قبل از هر چیز ضروری بود یک دولت ملی، واقعیت را برای خود و شهروندانش به شیوهای واقعبینانه و صحیح، بدون هر نوع آرایۀ ایدئولوژیک تبیین کند؛ یعنی به طور مشخص از دادن لقب «جنبش اصیل منطقه»
2
دوستان عزیزم،
دوران عجیبیست، نمیدانم چه بگویم یا چگونه توصیفش کنم.
مرا یاد شرح ویلدورانت از وضعیتِ اروپای پس از شکست ناپلئون میاندازد؛ دکتر عباس زریاب خوئی چه زیبا آنرا ترجمه کرده است؛ چه قلمی دارد؛ چقدر فخیم و حزنآلود و در عین حال با صلابت. یادش گرامی.
/1
حتما بخوانید، کوتاه است. در مقدمهاش بر شرح زندگی «شوپنهاور» آنرا خواندم.
یک جایی میگوید «قرن بزرگ به پایان رسیده بود»، شرح وقایع حوالی 1818 است؛ لحظهای که مینویسد «قبر هر شهیدی از مسکو تا بولونی و اهرام یک سئوال مبهمی از عالم بالا میکرد که خدایا! تا به کی و چرا؟»
/2
انسان یکه میخورد.
بگذریم.
غرضم بیان مختصر ایدهای بود که مدتهاست مرا درگیر خود کرده است: مسئله پیشرفت و نسبت آن با ناتوانی ما در ساختن و استمرار دولتملی.
این موضوع شاید بالاخص اکنون برای خیلیها جذاب نباشد. بالاخره دوران غلیان احساسات متناقض است.
/3
1-لینکهای بالا حاوی متن و فایل مقالهای با عنوان «سالار مگسها: پوتین» است که به مسئله بحران نظم جهانی و وضعیت پیچیده ایران در بطن آن میپردازد.
2-این متن پس از آن نگاشته شد که برخی از دوستان در گفتوگوها و تماسها، نظر بنده را درباره چشم انداز تحولات داخلی و بینالمللی پس از جنگ اوکراین که بیتردید بر آینده ما تاثیری محسوس خواهد داشت، پرسیدند.
ما به زبان جدید،به مفاهیم جدید،به واژگان جدید ودایرهالمعارفهای جدید نیازمندیم.
ما با چیزهای جدیدی روبرو هستیم؛با«رواج همخانگی 2خانوار در 1واحد»،«باند فروش نوزاد»،«اجاره پشتبام،شبی 50هزارتومان».
سیمای جدیدی از فقر درحال رخنماییست که حتی خودِ مفهوم فقر نیز درتوصیف آن«فقیر»است.
معیارها درحال تغییرند،سنجش عیار واقعیت دیگر نه با قراردادهای زبانی قبلی در انطباق مفاهیم با وضعیتها،بلکه با تجاوز و تخطی از آنها ممکنست.
ما باید وضعیت جدید را دوباره بنحوی با مفاهیم مرتب کنیم که از ادراکش به لرزه بیافتیم.
به این لرزش،تجاوز و تخطی میگویند:آگاهی،آگاهی تاریخی.
مادیگر نه به کلههای حجیم،بلکه به سرانگشتان ظریفی نیازداریم که رگههای برملا کننده وضعیت جدید را از لای خروارها خروار«پرنوگرافی فلاکت»و«صنعت نیکوکاری»که دررسانهها پمپاژ میشود،سوا کند.
بیدلیل نبود که زیمل میگفت برای فهم تحولات جوامع باید کارتپستالها را نگاه کرد،نه سرخط اخبار را.
درجریان «جنبش اشغال والاستریت» که به نابرابری «99%نابرخوردار»و«1%برخوردار»،سوای رنگ،جنس،نژاد و ملیت اعتراض شد،بیش از 8000 تن بازداشت و صدها تن زخمی شدند.
در آن زمان(2011) یک سیاهپوست رئیسجمهور آمریکا بود و خود را میراثدار مارتین لوترکینگ میدانست. #تاریخبخوانیم_اخبارنبینیم
در جریان جنبش اشغال والاستریت نیز که یک سیاهپوست رئیس جمهور ایالات متحده بود، از این تصاویر «مکشمرگما» که جان میدهد برای «هِدِر» صفحات مجازی زیاد خلق شد.
بله، مسئله «رنگ» نیست، مسئله «بانک» است.
اعتراضات اخیر، از حیث مطالبه برابری، نه تنها به گرد پای جنبش اشغال والاستریت با شعارِ به غایت مترقیِ «ما 99 درصدیم» نمیرسد، بلکه به یک معنا نشانه عقبگردی شدید نه تنها از آن، بلکه حتی از جنبش حقوق مدنی دهۀ 50 است.