, 37 tweets, 8 min read
My Authors
Read all threads
روایت ناشناس - سوء‌استفاده روان‌شناس

ماجرا از اونجا شروع شد که در جلسه‌ای در یک مدرسه به عنوان سخنران دعوت شده بود. سال هشتاد و دو بود و من به تازگی هجده سالم شده بود و ترم دو دانشگاه رو می‌خواستم شروع کنم. تازه پای روان‌شناسی‌های زرد به ایران باز شده بود و جز اولین کسانی بود/
که پا تو این مسیر گذاشته بود و کم‌کم اسمش داشت سر زبان‌ها می‌افتاد و شروع به چاپ کتاب‌هایی کرده بود که عملا دزدی بود. سخنرانی‌هایی که ملقمه‌ای از جملات شخصیت‌های مذهبی، شوپنهاور، مترلینگ، ناپلئون و هرچی شخصیت تاریخی معروفه. همین‌ها رو ازش کتاب تالیف کرده بود./
( تمام سخنرانی‌هاش بدون جا انداختن "و" تو سمینارها تکرار می‌شدن).
خوب خیلی جدید و جذاب بود و حضار رو میخکوب می‌کرد. هنوز این مدل سخنرانی باب نشده بود و خیلی مورد توجه قرار گرفته بود. دست گذاشته بود روی موضوعات ممنوعه اون زمان، مثل رابطه دختر و پسر./
اما من؛ به طور اتفاقی در یک رابطه بیمار با دوست‌پسر سابقم، بکارتم رو ناخواسته از دست داده بودم و بعدش از زندگیم خارج شده بود. تصور کنید عمق بدبختی ماجرا رو برای یه دختر به سن و سال من و بزرگ شده در یک خانواده مذهبی و سنتی. خودم رو سیاه بخت می‌دونستم و به شدت نیازمند کمک بودم/
تا از نظر خود کم تجربه‌م از این منجلاب بیرون بیام. ( تصور کنید فقط برای یک تیکه گوشت!)
اون سخنران برای من فرشته نجات شد و منبع نورانی امید برای نجات از این فلاکت!
بعد از تمام شدن جلسه زن‌ها حلقه به دورش زده بودن و راجع به مشکلاتشون حرف می‌زدن و تقاضای کمک می‌کردن./
تو این گیر و دار تونستم شماره‌ش رو که به بقیه داده بود گیر بیارم. روزهای بعد باهاش تماس گرفتم اما جواب نداد تا بالاخره جواب داد. خیلی گوش نمی‌داد چی می‌گم و می‌خواست قطع کنه تا این که اسم از دست دادن بکارت رو آوردم. یک دفعه لحنش تغییر کرد و شنوده شد! قرار تماس بعدی رو گذاشتیم./
من هم حس یه برنده رو داشتم که تونسته بودم نظر همچنین آدمی برای کمک به خودم رو جلب کنم و ماجرا رو به دوستام گفتم و اونها هم با مشکلات روابط و ازدواج با دوست‌پسر و راضی کردن خانواده‌ها و ... به من ملحق شدن برای قرار ملاقات با اون شخص.
اتفاقات عجیب شروع شد./
اول اینکه که ما رو در مطب نخواست ببینه و بیرون قرار گذاشتیم. حتی من رو برای کاری به محل کارش که مدیریت کلان سازمان عریض و طویل کشوری بود دعوت کرد. من هم مست و مغرور که آدمی تو این اندازه می‌خواد بی‌منت به ما کمک کنه. خیلی برام عجیب بود و می‌ترسیدم،/
اما اینکه من رو به همچین محیط‌های حساسی می‌برد و پنهان نمی‌کرد وجهه به نیتش می‌داد. حتی ما ترتیب یه سخنرانی براش در دانشگاهمون دادیم که خیلی هم مورد توجه قرار گرفت. در سخنرانی بعدیش در دانشگاه تهران ازم خواست همراهش باشم در کنار دانشجو‌ها و دوستانش. من رو به همه معرفی می‌کرد./
به خواهر دوستم کمک کرد که خانواده‌ش رو راضی کنه با دوست‌پسرش ازدواج کنه. به خود دوستم کمک کرد مشکلش حل شه. حالا شما تصور کنید تمام این قرار‌های مشاوره بیرون توی کافی‌شاپ اتفاق می‌افتاد، بدون درخواست پول!! خیلی گیج بودم، از طرفی هم به نظرم تنها کسی که می‌تونست راه رو نشونم بده/
این آدم بود. این‌که منم پنهان نمی‌کرد بین اون همه گنگی علامت مثبت بود برام. تا اینکه بعد از دو ماه اولین قرار‌ تنهاییم رو گذاشتیم. روانشناسی که من برای ترمیم آسیب‌های ناشی از سکسی که در ناآگاهی کامل انجام داده بودم و دنبال (از نظر خودم) راه نجات به خاطر بکارت از دست رفتم بودم،/
بهش پناه آورده بودم، حالا در نقش یک عاشق شیدا و دیوانه داشت رابطه‌مون رو پیش می برد. فکر کنید کسی که به تمام لایه‌های روانی و پیچشش ذهن انسان قاعدتا باید آگاه باشه این بازی کثیف رو شروع کرده بود. دو ماه وقت گذاشت و تمام اصول روانی جلب اعتماد رو، روم پیاده کرد./
حالا مسیر باید عوض می‌شد.
تا اینجا رو نگه دارید تا بازی سن و تاهل رو که جا انداختم بگم.
یادتون گفتم به اون سازمان که مدیر کلش بود رفتم. بیرون دفتر کنار منشی که منتظر بودم اجازه ورود بده، دو تا پسر حدود یازده سال و هفده سال که شباهت زیادی بهش داشتن نشسته بودن‌./
از نوع رفتار و چهره مشخص بود بچه‌هاش هستن. وقتی ازش پرسیدم پسرهات هستن، گفت نه اینها برادر‌زاده‌هام هستن. داستان رو اینطور تعریف کرد که؛ برادر من با سه تا بچه شهید شده و من به خاطر اصرار پدرم با زن برادرم ازدواج کردم تا از بچه‌ها بتونیم محافظت کنیم./
هیچ رابطه‌ای با هم نداریم یه ازدواج کاملا سوری و فرمالیته‌س. اونم مثلا قربانی این داستان بوده! سنش رو ازش پرسیدم گفت چقدر می‌خوره؟ گفتم حدود ۴۵. جواب داد من زیر ۴۰ دارم!!! دروغ خیلی واضحی بود ولی چون اهمیتی تو رابطه‌مون نداشت خیلی پی‌ش رو نگرفتم./
از طرفی هم بهش ایمان داشتم و تو مخیله‌م نمی‌رفت بخواد دورغ بگه. اصلا چه اهمیتی داشت چند ساله‌شه!
• خوب هم متاهل بود هم بالای ۲۵ سال ازم بزرگتر بود! برگردیم به قرار تنهایی. اون عاشق من شده بود و چیزی که با مهارت به من القا می‌کرد؛ که ما یک روحیم در دو بدن/
و سالها انتظار همو کشیدیم تا دنیا ما رو کنار هم قرار بده! نیمه گمشده همیم و.. از این دست وصف‌هایی که تا حالا به گوشم نخورده بود! یعنی آدمی تو این اندازه، عاشق من شده! اینقدر استادانه تو لایه‌های روانم رسوخ کرد و سکس رو حداقل اتفاق بین دو عاشق می‌دونست و ما متعلق به همیم/
و به خاطر بچه‌های برادرش فعلا نمی‌تونیم ازدواج کنیم و ولی در آینده نزدیک ما به وصال هم می‌رسیم و چه اشکالی داره زودتر طعم تن هم رو بچشیم!
•یکی دو جلسه به همین منوال گذاشت تا من هم راضی شدم. اینطور بگم که خودم رو تو یک رابطه عاشقانه عمیق و فرا زمینی می‌دیدم و به شدت درگیرش شدم./
دیگه خودم نبودم. دو تا بال داشتم که به اوج عارفانه‌های زمینی رسیده‌ بودم و یک نظم روحی عجیبی رو تجربه می‌کردم. جسم که چیزی نیست! می‌تونستم قلبم رو از تو سینه در بیارم و تقدیمش کنم... رابطه ما به این شکل ادامه پیدا کرد. من رو به تعدای از دوستانش معرفی کرده بود/
و این موجه‌تر جلوه می‌دادش. حتی خونه یکی از دانشجو‌هاش رفتیم و در حضور او‌نها تو اتاق رفتیم. من رو به یکی از گالری‌های معروف دکوراسیون داخلی این زمان برد و خیلی جاهای دیگه که اگر من قرار بود پنهان باشم و سرکار گذاشته باشم قاعدتا نباید به اون مکان‌ها می‌برد./
من اون موقع موبایل نداشتم و با تلفن عمومی باید باهاش تماس می‌گرفتم. فقط همون شماره موبایل رو ازش داشتم. گاهی اوقات تا دو هفته گوشیش خاموش بود و منم تو بی‌خبری و تشویش. حالا توجیه چی بود؛ که من دارم روی یک پروژه سلامت روان کارکنان سکو‌های نفتی کار می‌کنم و اونجا/
شبکه‌های موبایل در دسترس نیستن! و به صورت اقماری اونجاست. من‌ِ هیجده ساله روز به روز بیشتر درگیرش می‌شدم. حدودا ماهی یک بار همو می‌دیدیم و دوباره انتظار دیوانه کننده. از طرفی تعارض‌هاش رو می‌دیدم از طرفی هم دیوانه‌وار عاشقش بودم و برای همین دچار اضطراب و تنش وحشتناکی شده بودم./
دچار کابوس‌های ممتد شده بودم و حالت روانی بختک تو خواب اومد سراغم. حالا این حجم از فشار روحی رو باید تنهایی به دوش می‌کشیدم چون نه خیلی می‌دیدمش و زمان‌هایی که حالم بود نمی‌تونستم حتی باهاش تماس بگیرم. اینم اضافه کنم که خانواده‌م هم از وجودش اطلاع داشتن ولی/
به عنوان شخص بسیار قابل احترام که من زمانی باهاش برای سمینار دانشگاه و مشکلات دوستام در ارتباط بودم می‌شناختنش، همین و بس!
• تمام دغدغه‌ام این بود چطور به خانواده بگم و چطور با سنش کنار میان. چه اهمیتی داشت ازم ۲۵ سال بزرگتره و متاهل بود و هزاران مانع دیگه./
همش شیرینی و لذت بود. فکر می‌کردم حالم خوبه ولی داشتم زیر اون همه فشار له می‌شدم. احدی از طرف من، از ماجرا اطلاع نداشت و نمی‌تونستم در موردش حرف بزنم و سبک شم. یعنی درد عشقی کشیده‌ام که مپرس مصداق عینی اون یک سال من بود. بله یک سال گذشت تا اون روز کذایی رسید./
دو ماه ندیده بودمش و دو، سه هفته ای بود گوشیش خاموش بود. مثل مرغ پر کنده بودم. این اندازه بی‌خبری داشت به جنون می‌رسوندم. تا اینکه یکی از این روزها تو سرویس دانشگاه کنار یکی از هم دوره‌ای ها نشسته بودم. نمی‌دونم چطور حرف به این آدم رسید،/
کلمه‌ها بود که از دهنش خارج می‌شد و چاهی بود که آروم داشتم توش سقوط می‌کردم! که خواهرش تو جمعی باهاش آشنا شده و بهش پیشنهاد رابطه آزاد داده! در یک آن دچار فرو پاشی شدم، دیگه هیچی نفهمیدم. مثل آدمی بودم که تو اتاق تاریکی بودم و تلاش می‌کردم بفهمم دور و برم چه خبره،/
یک آن دستم کلید برق رو پیدا می‌کنه همه چیز روشن می‌شه. تکه‌های پازل کنار هم چیده می‌ش و بالاخره تمام اون تضادها یه ارتباط منطقی بینشون به وجود میاد. دونه دونه دروغ‌هایی که می‌گفت و نمی‌خواستم باور کنم جلوی چشمم رژه می‌رفتن. من بازیچه شده بودم./
از من در موقعیت روانشناس سواستفاده کرده بود. من بهش پناه آورده بودم برای رهایی از رابطه‌ی آسیب زننده و اون هم از همون نقطه ازم به غیر انسانی‌ترین نحو سواستفاده کرده بود.
• رسیدیم دانشگاه، اسفند ماه بود و برف می‌اومد، رفتم یه گوشه‌ی خلوت مثل عزیز از دست رفته‌ها زجه زدم./
ظرف کریستالی بودم که شکسته شده و به کوچک‌ترین ذره‌های ممکن تبدیل شده بود.
• پاهام توان راه رفتن نداشت، با زور خودم رو سرپا کردم و رفتم امام زاده صالح و یک گوشه نشستم و ساعتها گریه کردم. دلم می‌خواست به خانواده‌م بگم من رو ببرید بیمارستان روانی بستری کنید، تا من گذر زمان رو/
حس نکنم. به شدت نیاز به آرام بخش داشتم ولی مهر به دهنم زده شده بود و نمی‌تونستم کلمه‌ای به کسی بگم.
• فکر خود‌کشی به سرم زده بود، اما جراتش رو نداشتم و از تصور بدبختی‌ای که خانواده‌م بعدش دچارش می‌شدن، منصرف شدم./
• تا بعد از عید دانشگاه نرفتم. صبح‌ها می‌زدم بیرون، سوار مسیر‌های طولانی اتوبوس‌رانی می‌شدم، سرم رو به شیشه تکیه می‌دادم و تا شب سر گردان تو شهر بودم.
• اون ترم مشروط شدم و از هم دوره‌ای هم عقب افتادم. چند ماه طول کشید تا روال عادی زندگی رو تونستم از سر بگیرم./
• تو این مدت نه تماسی گرفتم نه اون پیگیر من بود. آدرس و شماره تلفن خونه رو داشت ولی انگار نه انگار که من وجود داشتم! هیچ! که این هم هنوز برام سواله.
به این فکر کردم زنش رو پیدا کنم و همه چیز رو بگم ولی واقعیتش می‌ترسیدم بهم آسیب بزنه. مطمئن بودم بیمار‌های زیاد دیگه‌ای مثل من/
مورد تعرض و سو‌استفاده‌ش قرار گرفتن ولی ناتوان‌تر از اون بودم که بخوام پی ماجرا رو بگیرم.
زندگی و جوانی من به قبل و بعد از حضور اون آدم تو زندگیم تقسیم شد. تو اوج دوران جوانی تا شش سال بعد از اون اتفاق که ازدواج سنتی کردم نتونستم با هیچ مردی ارتباط بگیرم و اعتماد کنم./
درست دورانی که باید به ارتباط و کشف با جنس مخالف برای من می‌گذشت در انزوای کامل و بدون هیچ ارتباط و دوستی‌ای طی شد. بعد از شانزده سال هنوز این زخم رو به دوش می‌کشم. درسته که امروز فراموشش کردم و جریان زندگی برام ادامه داره، اما تاثیر اون رابط و آسیب وحشتناک روانی‌ای که بهم خورد/
قابل ترمیم نیست و قطعا دختر‌های بی‌دفاع زیادی مثل من این شبیه این تجربه رو باهاش داشتن. امیدوارم این پایان زندگی کاری و اجتماعی این شخص باشه. تو قامت روانشناس، تعرض عاطفی و سواستفاده، به معنی واقعی ضعیف کشیه. تا اون جایی که می‌دونم هنوز کار می‌کنه و تو روانشناسی بازاری صاحب‌نامه.
Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh.

Keep Current with Guy

Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

Twitter may remove this content at anytime, convert it as a PDF, save and print for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video

1) Follow Thread Reader App on Twitter so you can easily mention us!

2) Go to a Twitter thread (series of Tweets by the same owner) and mention us with a keyword "unroll" @threadreaderapp unroll

You can practice here first or read more on our help page!

Follow Us on Twitter!

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3.00/month or $30.00/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal Become our Patreon

Thank you for your support!