📚 باب پنجم : در عشق و جوانی
🌺 حکایت ۱۹
💫 ماجراى ليلى و مجنون و عشق شديد و سوزان مجنون به ليلى را براى يكى از شاهان عرب تعريف كردند كه مجنون با آنهمه فضل و سخنورى و مقام علمى، دست از عقل كشيده و سر به بيابان نهاده و ديوانه وار دم از ليلى مى زند. شاه دستور داد تا مجنون را نزد او
حاضر سازند. هنگامى كه مجنون حاضر شد، شاه او را مورد سرزنش قرار داد كه از كرامت نفس و شرافت انسانى چه بدى ديده اى كه آن را رها كرده، از زندگى با مردم رهيده و همچون حيوانات به بيابان گردى پرداخته اى ؟ مجنون در برابر اين عيب جويی ها با ياد ليلى مى گفت:
🔸كاش آنانكه عيب من جستند
🔹رويت اى دلستان بديدنى
🔸تا به جاى ترنج در نظرت
🔹بى خبر دستها بريدندى
مجنون با توصيف ليلى، مى خواست حقيقت آشكار گردد و بر صداقتش گواه شود همچون زليخا که در مورد يوسف
به زنانی که از شدت زیبایی یوسف دستان خود را بریدند گفت: فَذٰلِکَ الَّذی لُمتُنَّنی فیه (اين همان كسى است كه بخاطر عشق او مرا سرزنش كرديد.) (يوسف / 31 )
شاه مشتاق ديدار ليلى شد، تصميم گرفت تا از نزديک او را ببيند.
مگر این ليلى كيست كه مجنون آنهمه شيفته او شده است. به فرمان شاه، ماموران به جستجوى ليلى در ميان طوايف عرب پرداختند تا او را پيدا كرده و نزد شاه آوردند، شاه به قيافه او نگاه كرد او را سيه چرده باريک اندام ديد و در نظرش حقير و ناچيز آمد از اين رو كه كمترين
كنيزكان حرمسراى او زيباتر از ليلى بودند. مجنون كه در آنجا حاضر بود بى توجهى شاه به ليلى را دريافت به شاه گفت:
بايد از روزنه چشم مجنون به زيبايى ليلى نگاه كرد تا راز بينش درست مجنون بر تو آشكار شود.
🔸تندرستان را نباشد درد ريش (۳)
🔹جز به هم دردى نگويم درد خويش
🔸گفتن از زنبور بى حاصل بود
🔹با يكى در عمر خود ناخورده نيش
🔸تا تو را حالى نباشد همچو ما
🔹حال ما باشد تو را افسانه پيش
🔸سوز من با ديگرى نسبت نكن
🔹او نمک بر دست و من بر عضو ريش
۱_بیت عربی: چه بسا دوستان که مرا در عشق او سرزنش کردند. مگر روزی او را ندیدند تا عذر من آشکار گردد
۲_بیت عربی: آنچه از یادکرد، از ملامتگران به گوش من رسید اگر کبوتران آن مرغزار می شنیدند با من به ناله و فریاد در می آمدند
ای گروه دوستان، به آن کس که در عافیت و تندرست است بگویید: تو از دل دردمند خبر نداری
۳_ريش : زخم #سعدی
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
ترانه ای از ابی عزیز که همیشه و در هر حال من را عاشق و عاشق تر می کنه، تقدیم به همه دوستان خوب ؛
وقتی تو نیستی گم میشه آفتاب خاکستر میشه حریر مهتاب
از رفتنت من پر میشم از شب شب دلهره شب اضطراب
وقتی تو نیستی دنیا شب میشه شب از دل من شب تا همیشه
بی تو هر نفس تکرار ترسه لحظه لحظه نیست نبض تشویشه
بی تو نه صدا مونده نه آواز نه اشک غزل نه ناله ساز
بالی اگه هست از جنس کوهه از رنگ خاک و حسرت پرواز
هیچکی عاشقت اینجور که منم
ابی وقتی تو نیستی
نبود و نشد لاف نمیزنم من از تویی که بد کردی با من
گله میکنم دل نمیکنم هیچکی عاشقت اینجور که منم
نبود و نشد لاف نمیزنم من از تویی که بد کردی با من
گله میکنم دل نمیکنم بی تو نه صدا مونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز بالی اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز
به مناسبت گذر از عدد ۵۰۰۰ دنبال کننده، از کتاب گلستان سعدی دیباچه انتخاب کردم که در ادامه می آید؛
🌹دیباچه
✨بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود مُمِدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات
پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب.
🔸از دست و زبان که برآید
🔹کز عهده شکرش به در آید
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
🔸بنده همان به که ز تقصیر خویش
🔹عذر به درگاه خدای آورد
🔸ورنه سزاوار خداوندیش
🔹کس نتواند که به جای آورد
باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای منکر نبُرد
🔸ای کریمی که از خزانه غیب
🔹گبر و ترسا وظیفه خوَر داری
🔸دوستان را کجا کنی محروم
🔹تو که با دشمنین نظر داری
#سوسن#خواننده ای به معنای واقعی کلمه "مردمی"
گفتنى ها در باب سوسن بسيار گفته شده ، اما يادى كنيم از بيمارستانى كه در همان سالهاى اوج خود در كرمانشاه ساخت و گويا در اين سالها رو به تخريب رفته و يادى كنيم از شبى كه درلاله زار كنسرت داشت و ماشين او در ترافيك عصر پنجشنبه تهران در
خيابان مانده بود و مردمى كه او را شناخته بودند به كمك او مى آيند و اتوموبيل او را سردست بلند كرده و از ترافيك آن منطقه خارج مى كنند .
وهمچنین زمانی که شهبانوفرح پهلوی گردن بندی را از گردن خود باز میکند و برای قدردانی به گردن سوسن می اندازد...
سوسن قبل از انقلاب در کابارههای
بسیار مشهور، پول خوبی میگرفت اما همه را خرج فقرا میکرد و در بین خواننده های زمان خود بیشترین کار خیر و کمک به محرومان را او میکرد؛ به طوریکه بعد از انقلاب چیزی برای خودش به آن صورت نمانده بود.
زمان انقلاب سوسن پس از دستگیری در دو مهمانی و تحمل دو مرتبه 74 ضربه شلاق، تعهد داد
زن: مگه اینجا مدرسهی دولتی نیست؟!
مدیر: اگه دولتی نبود که میگفتن 4 میلیون تومن بریز!
زن: آقا! آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن.
مدیر: این که شهریه نیس.اسمش همیاریه!
زن: اسمش هر چی هست...
تلویزیون گفته به همهی مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچگونه وجهی نمیتونن دریافت کنن.
مدیر: خب برو اسم بچت
رو توو تلویزیون بنویس!! این قدر هم وقت منو نگیر!
زن: آقای مدیر!
من دو تا بچه یتیم دارم!
آخه از کجا بیارم؟!!
مدیر: خانم محترم!
وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش
نوشته بود یتیمخونه یا مدرسه؟!
آقای مستخدم ، این خانم رو
به بیرون راهنمایی کن!!!
زن با چشمهای پر از اشک منتظر
اتوبوس واحد بود.
اتومبیل مدل بالائی ترمز کرد و زن سوار شد.
روزنامهای که روی صندلی جا مانده بود رو برداشت و بهش خیره شد.
کمیتهی مبارزه با فقر در جلسهی امروز
ستاد مبارزه با بیسوادی
تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود:
با ۲۰۰۰۰۰ زن خیابانی چه میکنید؟