در زیر این توییت میخوام براتون از احکام فقهی در مورد سکس با حیوانات بگم و حکم علما و فقها در این مورد بر بشمرم تا با آغوش باز به اسلام بگرویید
اگر فردی اعم از مرد یا زن با حیوان حلال گوشت جماع کند باید هرچه سریعتر آن حیوان به طرز فجیع کشته و جسدش هم سوزانده شود،اگر چنانچه گوشت حیوان قابل خوردن نباشد مثل خر،اسب و سگ باید آن حیوان شیطان صفت از شهر یا روستا خارج شود و بعد بفروش رسد،دقت کنید عزیزان تو شهر خودتون نمیشه
در اینجا یکی از امام خوبی ها پرسیده یه بنده خدایی یه گوسفندی داشته که بهش تجاوز میکرده،چندین سال این عملو انجام میداده و هی گوسفندا زادو ولد میکردن و این هی میکرده تا اینکه یه روز نادم و پشیمان به خودش میاد ولی نمیتونه تشخیص بده کدوم یکی از گوسفندا از نسل گوسفند خطا کارن کدوما /
نیستن،فلذا میان پیش امام،حضرت دست میکنن تو جیب شلوارشون یه جعبه کبریت توکلی در میارن با وسواس خاصی درشو باز میکنن یه چوب کبریت در میارن از وسط نصف میکنن و در حالی که دندان مبارکشونو تمیز میکردن میفرمایند ،پالام پلوم پلیش کن هر کدوم سوخت باید بسوزونیش
مسأله 2632 ] اگر با گاو و گوسفند و شتر نزدیکی کنند، بول و سرگین آنها نجس میشود و آشامیدن شیر آنها هم حرام است و باید بدون آن که تأخیر بیفتد آن حیوان را بکشند و بسوزانند و کسی که با آن وطی کرده پول آن را به صاحبش بدهد بلکه اگر به بهیمه دیگری هم نزدیکی کند، شیر آن حرام میشود. [1]
اگر کسی حیوانی را وطی کند(نزدیکی با حیوان داشته باشد) و منی از او بیرون آید غسل تنها کافی است و اگر منی بیرون نیاید چنانچه پیش از وطی وضو داشته باشد باز هم غسل تنها کافی است و اگر وضو نداشته باشد، احتیاط واجب است که غسل کند و وضو بگیرد.[1]
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
بابای ما کلن با مسائل و مباحث دنیوی و مادی خیلی میونه ای نداره،از این رو از همون اول کلیه امور مالی خانواده ره تنفیذ کرد به مادرم،یعنی کلیه امور حقوقی،تنخواه،پول تو جیبی و هر آنچه که با پول سرو کار داشت از کانال مادر ما عبور میکرد،اونایی که زندگی کارمندیو تجربه کردن خوب
میدونن که مطالبات و درخواست های بچه کارمند جماعت باید همواره در چهارچوب یک اساس کلی مطرح بشه ،یعنی شما خیلی بیجا میکنی که خواهان چیزی باشی که مثلا دلت خواسته یا دست کسی دیدی خوشت اومده ،حالا اگه اون چیز یه بار علمی یا فرهنگی داشته باشه شاید،شاید بودجه ای براش تعریف شد در غیر
این صورت باز شما غلط میکنی دلت فلان چیز خواسته ،حالا خواه آن چیز دلبخواه لباس باشه یا اسباب بازی یا وسیله عیش و عشرت کودکانه،ما در این چهارچوب سختگیرانه منطبق شدیم و هر خواسته معقول و غیر معقول ما با واکنش مناسب در نطفه خفه میشد،برای منو خواهرم که دوران کودکی
از زندان که تماس بگیرن،قبل از برقراری ارتباط،اعلام میشه این تماس از فلان زندان برقرار میشه.یه همچین تماسی با این پیام زده شد به خونه ما.بعد اعلام اپراتور یه خانمی اومد پشت خط و گفت من دختر فلانیم!!از دوستان همسایه های مشهد ما.میشناختمش،تو همون سفر اتوبوسی که گفتم رفتیم مشهد
خانواده اونام اومده بودن.یه نیمچه رفتو آمدی هم تو تهران وقتی دوستای مشهدی میومدن داشتیم باهاشون.دختر بزرگه رفته بود تو کار تجارت.پول بهره ای گرفته بود از نمیدونم کجا جنس بیاره،محموله به قای سگ رفته بود اینم افتاده بود زندان.دختره با خواهرم کار داشت.گفت فقط تلفن 5 دقیقه ایه زود
قطع میشه.مرجانو صدا کردم اونم وقتی دید من هنوز تو شوک صدای اپراتورم که گفته:این تماس از زندانه،پرسید کیه؟منم گفتم از زندان تورو کار دارن!خنگول باور نکرد اولش.خلاصه صحبت کرد و تلفن قطع شد و مرجان برگشت اومد پیش چشمای متعجب ما.من قبلش سریع خانواده رو مطلع کرده بودم که مرجان افتاده
همونطور که قبلا گفتم و میدونید،بابام نظامی بود و ما به فراخور شغل پدر،خانه به دوش بودیم و تو شهرهای مختلف زندگی کردیم.اوایل ازدواج بابا و مامانم،ارتش بابامو منتقل کرد مشهد.منو خواهرمم مشهد بدنیا اومدیم.شهر مشهد برای خانواده ما خیلی خوب و پربرکت بود و بابام اینا دوستان فوق العاده
خوبی اونجا داشتند و دارن که هنوز بعد از 40 سال رفتو آمد میکنن و تو شادی و غم هم شریکند.این شهر برای شروع زندگی مامان و بابای من از هر حیث خوب بود غیر از دوری از خانواده و یه مشکل بزرگ دیگه که مامانم بابامو مجبور کرد انتقالی بگیره و چوب حراج بزنه به زندگیش و هجرتی دوباره آغاز کنه.
داستان ازین قرار بود که بابای مامانم تا میفهمید یکی از همشهری ها ره امام رضا طلبیده،پا میشد میرفت سراغش و اصرار اصرار که خدا شاهده بری مشهد نری خونه دختر من مشغول ذمه منو خانوادمی،هچی دیگه این دعوت همگانی بابابزرگ مهمان دوست ما باعث شده بود خونه ما حکم کاروانسرای شاه عباسیو داشته
من 11 ساله بودم و ممدرضا دو سال از من بزرگتر بود.ممد رضا بچه محلمون بود،ما کوچه دهم میشستیم.از خیابون اصلی که میومدی تو مجتمع،آخرین خونه شمالی کوچه دهم خونه ممد رضا اینا بود و یدونه مونده به آخرین آپارتمان های جنوبی،طبقه اولش ما ساکن بودیم.
یعنی خونه هامون به فاصله یه خونه روبروی هم بودن تقریبا.کوچه دهم غیر از منو ممدرضا ده دوازده تا پسر همسنو سال دیگم داشت که هروز با اتفاق بساط فوتبال و گل کوچکمون ردیف بود.هوا که تاریک میشد،جملگی زیر چراغ برق میشستیم و به فراخور اتفاق های روز حرف میزدیم و میگفتیم و میخندیدیم.
بیشتر بحث ما در مورد فوتبال بود،جام جهانی،قهرمانی دانمارک تو یورو و روبرتو باجو.توماس بروکلین بور و چشم رنگی و اتفاقات مدرسه بود که به مرور زمان با رسیدن سن بلوغ کم کم سمت و جهت صحبت ها پیرامون مباحث دیگه گرایش پیدا میکرد.حالا نه اینکه امکانات بدرد بخوری داشته باشم راجع بهش حرف
بچه که بودیم یه پرستار تمام وقت داشتیم به اسم "بی بی" بی بی یه خانم خیلی مهربونی و دوست داشتنی بود که یه خصوصیت اخلاقی خاصی داشت،بدجوری پسر دوست بود و این ویژگی تو تقسیم عدالتش به چشم میومد.ازین رو 99.99% محبتش به من میرسید اگه چیزی تهش میموند نثار خواهرم میکرد.بی بی منو "دادو"
صدا میزد(دقیق نمیدونم چرا ولی گویا مشهدی ها به پسر میگفتن دادو)من وقتی به سن عکس بالا که بودم،هر وقت سیر میشدم غذارو تف تف میکردم و این پیام روشنی بود که دیگه نمیخورم.بی بی هم وقتی غذا درست میکرد اول به من میداد بخوزم و به مرجان خواهرم میگفت:هر وقت دادو تف کرد بقیشو تو بخور.
مرجانم خیلی شکمو بود و بیچاره مجبور بود بشینه و زل بزنه به من تا به محض تف کردن رخصت پیدا کنه بقیه غذای تفی رو بخوره.بی بی چپ میرفت و راست میومد برای من مدیحه سرایی میکرد هنوز آوازش تو گوشمه که میخوند"امین آقا قندی... اسبتو کجا میبندی؟ زیر درخت نرگس!!! داغتو نبینم هرگز"
کارای مهاجرتم که ردیف شد آخرین برنامه پیش از سفرو گذاشتم برای ترمیم و رسیدگی به بهداشت دهان و دندان،تحقیقات مبسوط من تارنمای(نمیدونم معنیش چیه خوشم اومد ازش نوشتم)واضحی از قیمت خانمانسوز هزینه دندانپزشکی در خارج داشت.یعنی اگر بیمه سلامت هم نداشته باشی اونت پارست خلاصه.منم همه
هم و غم خویشتن خویش ره گذاشتم رو این موضوع.پنجشنبه 14 مرداد من 12 شب پروازم بود همون روز تا 9 شب مطب دندون پزشکی بودم.انقدر گفتم دکتر جون یه جوری دندونامو آچارکشی کن که تا حداقل 5 سال من نخوام برم دندونپزشکی.بدبخت دکتره هی میگفت هیچ مشکلی نداره من اصرار که نه خوب نگاه کن قشنگ
حتی پافشاری کردم دوتا از دندونایی که قبلا پر کرده بودم خالی کنه یه ملق توش بزنه دوباره پر کنه که دیگه هیچ نقطه تاریکی تو پرونده دهانو دندان من نباشه.سه ماه اول مهاجرت که هزینه های کمر شکن به فارسی سخت من ره داشتن جر میدادن و بیکاری و بی پولی کانال منو بیش از ده سانت باز کرده بود