1) بیایید دربارهی #مغالطه_هزینههای_ازکفرفته (Sunk Costs) یا «اونکه رفته دیگه رفته دیگه برنمیگرده» صحبت کنیم. شده سینما رفته باشید و همان نیمساعت اول—از فرط حوصلهسربَری—چشمانتان سنگین شده باشد اما بنشیند و فیلم را تا آخر ببینید؟
2) این همان مغلطهایست که کاری میکند زمانمان را سر یک فیلم بیخود هدر دهیم چون تا الان هم پول بلیط از جیبمان رفته هم نیمساعت از وقتمان.
اینطور نیست که ما آدمها هر روز، زندگی را دوباره از نو آغاز کنیم. گذشته و خاطراتمان و درسهایی که از آن آموختهایم برایمان مهماند.
3) اما اگر بخواهیم گزینههایِ پیشرویمان را بر مبنایِ کارهایی که در گذشته انجام دادهایم بسنجیم—بهجایِ سنجش بر مبنایِ هزینهها و منافعِِ از الان به بعد—سرگردان میشویم و تصمیمِ بهینه نمیگیریم. یکی از بزرگترین تبعاتِ این نوعِ نگاه، همین مغالطهیِ هزینههایِ از کفرفته است.
4) منطقا وقتی داریم دربارهیِ ادامه دادن به کاری تصمیم میگیریم، باید بیخیالِ هزینههایی شویم که تا الان برایِ آن کردهایم و بر هزینهها و منافعی تمرکز کنیم که این تصمیم در آینده برایمان خواهد داشت؛ اما معمولا این کار را نمیکنیم.
5) از گروهی پرسیده بودند فرض کنید یک بلیطِ 100 دلاری برای اسکی در پیستِ میشیگان و یک بلیطِ 50 دلار برای پیستِ ویسکانسین خریدهاید. دوزاریتان میافتد که هر دو بلیط برایِ یک روزند و باید قیدِ یکیشان را بزنید. گفته بودند البته ویسکانسین بیشتر خوش میگذرد.
6) 54% بهرغم آگاهی به بهتر بودنِ ویسکانسین، میشیگان را انتخاب کرده بودند.
چرا منطقا باید فقط به هزینهها و منافع آینده توجه کنیم؟ چون مستقل از همهیِ هزینههایی که تا الان کردهایم، چه کار را ادامه دهیم چه نه، آن هزینهها از جیبمان رفتهاند.
7) خیلی جاها درگیرِ این هستیم: ول نکردن رشتهای که دیگر مثلِ قبل بازارِ کار ندارد؛ ماندن در رابطهای که دیگر مثلِ قبل گرم نیست؛ یا هر جایِ دیگری که داریم به معنای واقعی کلمه، «آفتابه را خرجِ لحیم میکنیم».
8) ما هیچوقت کاملا منطقی تصمیم نمیگیریم و همیشه احساسات بر تصمیماتمان سایه میافکنند. برای چیزی تا الان هزینه دادهایم؛ اگر به هر دلیل مجبور باشیم رهایش کنیم، عذابوجدان و پشیمانی ولمان نمیکند.
9) مغالطهی هزینههای از کفرفته، تنهای هم به #سوگیری_شناختی_تعهد (Commitment Bias) میزند؛ همان تمایلی که به موجب آن، بهرغم شواهدِ مبنی بر درست نبودنِ تصمیمِ گذشتهمان، هنوز سنگش را به سینه میزنیم و از آن طرفداری میکنیم.
10) این مغالطه یک تنه هم به مفهومِ #ریسکگریزی میزند؛ همانی که گفتیم «از ضرر کردن بیشتر میسوزیم تا از سود کردن خوشحال شویم»؛ یعنی بیشتر دنبال ضرر نکردنایم تا سود کردن. برای همین میگوییم «اگر وا بدهم "ضرر" کردهام».
11) یک دلیل این است که کل فرایندِ تصمیم را بهجای مرحلهبهمرحله، در یک قاب و بهصورتِ کلی روایت میکنیم. اگر کار را ادامه ندهیم، روایتمان روایتِ شکست است حتا اگر تصمیمِ بعدی برای ادامه ندادن واقعا بیشتر بهنفعمان باشد.
12) داستان را اینجوری میبافتیم که «فلانقدر عمر و زمان از کفم رفت» نه اینکه «عقل کردم و چیزی را که دیگر برایم سودی نداشت رها کردم».
13) حالا چطور از این مغلطه اجتناب کنیم؟ گفتیم غلبه بر #سوگیریهای_شناختی کار سختیست، اما آگاهی به آنها میتواند کمک کند. یکی از راهها این است که بهجای تمرکز بر حسِ هدر رفتن یا عذابوجدانی که در پیِ رها کردن کارهای قبلی ایجاد میشود، روی اقدامات قاطع برای آینده تمرکز کنیم.
14) پژوهشها نشان دادهاند وقتی در تصمیمگیری جلوی احساسات را میگیریم، آثار این مغالطه کاهش مییابد. اما غلبه بر احساسات سخت است؛ میتوانیم برایِ تصمیمگیری از فناوریها و نرمافزارهایی استفاده کنیم که فقط بر مبنای عدد و رقم کار میکنند و به احساسات ما بیتوجه میمانند.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
۱. خودم را خوششانس میدانم چون در مسیر شغلیام با چند نفر آشنا شدم که، با راهنماییهایی که کردند، حق پدری بر گردنم دارند. چند نکته که از هر کدامشان یاد گرفتم را مینویسم؛ شاید بدرد بخورد:
۲. عقیل یک چشمانداز داشت و همه زندگی و رفتارش بر مبنای همان چشماندازش بود. مستقل از درست یا غلط بودن چشماندازش از نظر ما، فقط کاری را میکرد که بتواند چشماندازش را محقق کند. این به او سازگاری در رفتار میداد.
۳. کمال با تازهکارها فوقالعاده صبور بود. میدانست که اگر بخواهد آدم خبره تربیت کند، باید پِی خوندل خوردن از رفتارهای ناشیانه آدمها را به تنش بمالد. میدانست علاوه بر صبر، باید منابع لازم را هم به تازهکار بدهد و میدانست چطور کاری کند که یک قدم به جلو برود.
1) بیایید از یک #سوگیری_شناختی دیگر به نام #خطای_بنیادی_اِسناد (Fundamental Attribution Error) صحبت کنیم؛ تمایلمان برای قضاوت درباره رفتار دیگران با پررنگ کردنِ ویژگیهای شخصیتیشان و کمرنگ کردن شرایط محیطی که در آن قرار دارند.
2) طرف با ماشین جلویمان میپیچد و راه میگیرد و چند تا فحش نثار شخصیت نداشتهاش میکنیم در حالی که ممکن است اتفاقا یکی از مبادی آدابترین آدمها باشد و فقط دارد خود را برای یک وضعیت اورژانس به بیمارستان میرساند.
3) در واقع در اینجا وضعیت «پیشفرض» ذهنیمان این است که ویژگیهای شخصیتی آدمها بیشتر روی رفتارهایشان تأثیر میگذارد تا شرایط محیطی و وضعیتی که در آن قرار دارند. برای همین هم ممکن است قضاوتهای شتابزده و بعضا ناعادلانه بکنیم. این مورد در ساحت اجتماع هم صادق است.
1) بیایید از یک #سوگیری_شناختی دیگر به نام #اثر_گوگل (Google Effect) یا نسیان دیجیتال صحبت کنیم؛ تمایلمان برای فراموش کردن اطلاعاتی که خیلی راحت در اینترنت میتوان پیدایشان کرد. این جور اطلاعات را به خاطر نمیسپاریم چون میدانیم راحت در دسترس هستند.
2) فرض کنید دارید کتابی میخوانید و کلمه جدیدی به چشمتان میخورد. سریع با موبایل معنیاش را جستجو میکنید و رد میشوید. چند روز بعد دوباره همان کلمه را میبینید اما معنیاش یادتان نمیآید. این همان اثر گوگل است. چون میدانیم بعدا دوباره میتوانیم پیدایش کنیم، دیگر حفظش نمیکنیم.
3) این سوگیری فقط به اطلاعاتی مربوط نیست که در اینترنت بشود آنها را جستجو کرد. اطلاعات روی هارد کامپیوتر و موبایل را هم در بر میگیرد. نگاه کنید ببینید شماره تلفن پدر و مادرتان را بدون نگاه به گوشی حفظ هستید؟ معمولا جواب نه! است. عکس هم میتواند نقش حافظه بیرونی را بازی کند.