در زمان سکونت در خمین متوجه شدم بین سالهای ۵۸-۶۲ شدیدترین و خشنترین سرکوبها در این شهر صورت گرفته است. اعدامها با کشیدن اتومبیل از زیر پای اعدامیها، در دست گرفتن سر و دست قطع شده توسط جلاد، سنگسار با سنگهای بزرگ به قصد متلاشی کردن صورت،...برای معتادان، قاچاقچیان
متهمین به زنا، دزدی،... هر هفته اجرا شده است. کاسبین مجبور به تعطیلی مغازهها بودهاند. کارکنان دولتی و آموزگاران و دانشآموزان مدارس در صحنه اجرای حکم حضور و غیاب میشدهاند. حاضرین به وضوح توسط کمیتهچیان و مامورین تهدید میشدهاند تا با شعار این اعمال انقلابی را تایید کنند.
دو شعار درود بر روحالله و مرگ بر منافق کلیدی بودهاند و انتخابشان بیدلیل نبوده است.
چرایی این سرکوب وحشیانه را باید در عدم پذیرش و مقبولیت سیدروحالله مصطفوی و مقاومت خمینیها در به رسمیت شناختن او و همچنین کینه شدید روحالله از خمینیها دانست. او در همه مدت بازگشت به ایران
حتی یکبار هم به زادگاهش بازنگشت ( به اضافه ۱۴ سال تبعید مطمئنم که او حداقل۲۴ سال پیش از مرگش خمین را ندید). آخرین بازدید ثبت شده او از خمین سال ۱۳۰۰ میباشد( احتمالا در خاطرات پسندیده سال مهاجرت مادر و عمهاش به قم ذکر شده که اکنون در دسترس من نیست). خودش در سال ۵۹ در یک سخنرانی
میگوید؛ هرجایی که زندگی کنم، شهر من قم است؛ و به این واقعیت افتخار میکنم. قلب من همیشه با قم و مردمانش است اما علت کینه او به خمین چه میتواند باشد؟ شاید قتل پدرش و آسیبهایی که به یک کودک یتیم و در یک محیط خشن ۱۲۸۱-۱۲۹۹ میتواند وارد شده باشد.
نمونه: در تابستان سال ۵۷ و با
اوجگیری شایعات درباره کرامات امام خمینی (بودن عکس امام در ماه، پیدا شدن موی ابروی امام در سوره فتح قرآن،...)پیرمردی به نام حاج عبدالله محمدی مدعی شد که در کودکی بارها به روحالله دخول داشته و حالا چطور یک مفعول صاحب این همه کرامات شده؟ (توجه داشته باشید که در آنزمان فاعل
جنسی بودن مایه تفاخر بوده ). از بخت بد حاج عبدالله چندی بعد روحالله رهبر میشود. حاج عبدالله متوجه شرایط خطرناک شده و سکوت اختیار میکند، اما کار از کار گذشته بود. مردم جنوب خمین و روستاهای قرچهباشی به ویژه امانآباد که کینه خانواده #سید_هندی را در دل داشتند آتش ماجرا را روشن
نگه داشتند. در بهار ۵۸ ملا غلامرضا رضوانی از شاگردان روحالله با تلفن به احمد پسر روحالله خبر میدهد، احمد سریعا مسئله را به توسلی محلاتی اطلاع میدهد و تعدادی افراد مسلح از شهر محلات(۵۰ کیلومتر فاصله) به خمین اعزام و حاجعبدالله را دستگیر میکنند ( گروهی از این افراد اکنون
در بنیاد شهید سمتهای مدیریتی دارند). انقلابیها آفتابه به گردن همبازی دیروز امامشان انداخته و چند روز در شهر میچرخانندش. پس از مدتی او در اثر شکنجههای جسمی، جنسی و روانی کشته میشود و خانواده هم تن به دفن بی سروصدا جنازه میدهد. جو خمین ملتهبتر میشود، ادعا میشود که
نامبرده به علت پیری مرده و بازداشتش به خاطر شکایت چند خانواده آبرومند درباره تعرض او به کودکانشان بوده است که متاسفانه به علت فوت زودهنگام مجازات پرتاب از کوه بوجه در موردش اجرا نشد( کوه بوجه شیب ملایم دارد و مناسب پرتاب و کشتن انسان نیست). از همانزمان برای لاپوشانی این افتضاح و
ارعاب مردم دلاور خمین کشتارهای وحشیانه کسانی که یا براستی مرتکب بزه حتی کوچک شده بودند و یا به دروغ متهم شدند آغاز و تا ۶۲ پرتواتر و تا میانه ۶۴ کجدار و مریض ادامه یافت. حتی مکان این جنایات هوشمندانه انتخاب شده بود؛ در جنوب خمین میدانگاهی برای جنایت احداث کردند که بعد از سال ۶۹
تبدیل به میدان مدرس شد.
روحالله هیچ دستاوردی برای زادگاهش به جز درد و رنج و کشتار و ویرانی نداشت. پیش از انقلاب خمین قرار بود قطب کارخانجات نساجی شود. کارخانه نخطلا که بزرگترین کارخانه ریسندگی خاورمیانه بود در سال ۵۳ در کیلومتر ۵ جاده اراک-خمین تاسیس شد، اما پس از انقلاب
مصادره و به سازمان صنایع ملی ایران به ریاست محسن سازگارا سپرده، تعطیل و سرفرصت با همدستی گنگ اموال خصوصی روحالله الموسوی (بنیاد ۱۵ خرداد) غارت شد و سپس در سال ۸۶ برونسپاری شد.
محسن میلانی مینویسد اطلاعاتی از دوران کودکی خمینی در دست نیست، اما نمیگوید عمدا پرده ابهام بر سابقه
و تاریخچه این خانواده انداخته شده است. پسندیده ادعا میکند که اجدادش از نیشابور به کینتور هند رفتهاند، پس
۱- چرا روحالله موسوی و مرتضی پسندیده نام خانوادگی خود را نیشابوری یا مانند نورالدین برادرشان هندی بر نگزیدند؟
۲-چرا روحالله و مرتضی شهرت آخوندیشان را کینتوری انتخاب
نکردند؟
۳-چرا روحالله تا پایان عمر در انتخاب نام خانوادگی بین هندی، مصطفوی و موسوی سرگردان بود؟
۴-چرا مرتضی پسندیده که ادعا دارد به واسطه موسیبنجعفر نسب به محمد پیامبر اسلام میرساند فامیل موسوی را برنگرید؟
۵-چرا روحالله که مدعی است از طریق میرحامد حسین نسب به حسینبنعلی
میرساند فامیل حسینی را برنداشته است؟
...
و بسیار تناقضهای دیگر نشان میدهد که روایت ج.ا از تبار و زندگی روحالله کاملا ساختگی و به وضوح توخالی است
پانوشت: وقایع خمین مستقیم از حافظه به خامه در آمده است، درباره نام درست فاعل امام مفعول اندکی نامطمئن هستم. نتوانستم و نمی خواستم
دو روز پیش و یک روز پیشتر از اعلام جانباختن #نوید_افکاری این را در پاسخ یکی از کاربران نوشتم. اکنون کیوان عباسی و عباس فارسانی #شاهزاده_رضا_پهلوی را مقصر مرگ نوید دانستند. این را بگذارید در کنار توئیتهای بیوقفه صدها کاربری چون نایتواچ و اوسلیت،... که بیوقفه صحبت از
خیابان میکنند. یک حضور هیجانی و بیبرنامه در برابر نیروهای سرکوبگر تا دندان مسلحی که پیشتر به حالت آمادهباش درآمدهاند منجر به #آبان_خونین دیگری و کمای موقت ملت میشود. وظیفه محوله به نیروهای اطلاعاتی رده بالایی که خود را برانداز جا زدهاند کشاندن مردم ناآماده به خیابان در
برابر نیروی سرکوب تا دندان مسلح ج.ا است. آنها سالها آموزش دیدهاند و با پشتیبانی لجستیک وسیع براندازنما شدهاند.
کیوان عباسی: از زیرکترین نیروهای اطلاعات که توسط محمود سریعالقلم کشف و پرورده شد. او به عنوان رابط امنیتیهای ج. ا با حلقه گلوبالیستی لندن به انگلستان اعزام
حتی لازم نمیبیند حفظ ظاهر هم بکند. در بخش خبری تلویزیون منوتو به سه نفر درباره کشتن #نوید_افکاری تریبون داده شد
۱- شادی صدر: فمنیست خاتمیست که هیچ ابایی از ابراز نفرت به جنس مذکر ندارد اعلام کرد نوید به علت قتل نفس و محاربه به اعدام محکوم بوده و ضمنی از نحوه کشتن نوید ابراز
دلخوری کرد
۲- محمد مقیمی: وکیل نزدیک به اصلاحطلبان که درباره دو پرونده دادگاه انقلاب و دادگاه عمومی سخن گفت و بدون اشاره به ادله ناکافی و اعتراف زیر شکنجه از عجله در اجرای حکم دادگاه عمومی پیش رای تجدیدنظر دادگاه انقلاب انتقاد کرد(همان مدیریت بد کشتن نوید)
۳- علیحسین قاضیزاده
از عشاق سینهچاک میرحسین موسوی از تاییدکنندگان اعدامهای جمعی دهه ۶۰ که او نیز بدون اشاره به بیگناهی نوید گفت این اعدام برای ج.ا اقتدار نمیآورد
هیچکدام از احتمال مرگ زیر شکنجه نگفتند، خونسردی زایدالوصف این سهنفر و تلطیف فضا و سعی در مجرم نشان دادن نوید افکاری شرمآور بود
#احمد_شاه_مسعودتان را دریابید
سیاست مقوله «خواستنْ، توانستنْ است» نیست، بلکه خواستن چیزی است که بدانی توان انجامش را داری، سیاست در حقیقت «خواستنِ توانستنْ است». این را برای این میگویم که با دیدن اینکه یک جمهوریخواه نگران جان #شاهزاده_رضا_پهلوی است نگرخید و توهم توطئه نزنید.
چه من بخواهم و نخواهم ایشان تنها کسی است که میتواند خواستهمن یعنی سرنگونی ج.ا و برپایی یک رژیم سکولاردمکرات در ایران را به پیش ببرد حالا شکلش جمهوری باشد چه بهتر
برویم سر اصل مطلب؛ اگر خارجیها بخواهند ج.ا را به زیر بکشند (مانند حمله نظامی یا...) طبیعی است که وجود کسی را که
پس از سرنگونی رژیم ممکن است مزاحم اجرای نقشههاییشان مانند تجزیه، جنگ داخلی و به قدرت رسیدن نوچههایشان بشود را تحمل نکنند و پیش از سرنگونی او را حذف کنند. نمونه بارزش کشتن احمد شاهمسعود دو روز پیش از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به دست آمریکاییها بود. نیازی به اشاره به تجربه در دیگر کشورها
اگر میخواهید مدل کلاسیک یک استمرارطلب بیشرف را به کسی نشان دهید آیدین نمونه خوبی است #فرقه_تبهکار برای زدن جیب مردم حباب کاذب درست میکند رهبرشان یکبار و رییسجمهورشان ۳ بار مردم را تشویق به قمار بیبازگشت میکنند. خیرخواهان به مردم هشدار میدهند، آیدینها مسخرهشان میکنند
سرانجام اطلاعات غلط و حس عقبافتادن از گلهای که هفتگی ۷۰٪ سود میکند باعث میشود عدهای طعمه را ببلعند و بدبخت شوند. آیدینها به فرموده، سریع رنگ عوض کرده و جای قربانی و جلاد و نیکخواه و بدخواه را عوض میکنند تا خشم مالباختگان نسبت به شیادان را متوجه خیرخواهان کنند.یکی از شکنجه
های مرسوم مرشدهای مظلوم اصلاحات اسدالله_لاجوردی و خلخالی شبیه همین بود. غروبها شکنجهگران برای تفریح و رفع خستگی زندانیان را چشم بسته به حیاطی پر از ضایعات فلزی و چوبی و شیشه میبردند. زندانیان را چشمبسته میآوردند و بهشان میفهماندند اگر بایستند شلاق میخورند. قربانی کورکورانه
در چند رشته توئیت حکایت واقعی کودکی خمینی که حاصل تحقیق شخصی ام در شهر دوست داشتنی خمین است را به نگارش در می آورم. مردم خمین ابایی ندارند که بیعلاقگی شان را به سید روح الله موسوی (اکثر اهالی خمین ترجیح می دهند او را آقا روح الله {حکومتی ها} و روح الله {غیرحکومتی ها}صدا بزنند)
نشان بدهند. بسیار شنیدم که به مزاح می گفتند که شاه اشتباه کرد روح الله را به ترکیه تبعید کرد. اگر او را به خمین فرستاده بود مانند پدرش او را هم می کشتیم.
شهر مبداء او خمین از شمال و غرب با روستاهای ترک زبان و از جنوب مجاور روستاهای فارسی زبان هست. اما غرب خمین شرایط متفاوت تری
دارد روستاهای ترک و فارس زبان تو در توی یکدیگرند و حتی یک روستای ارمنی زبان در گذشته بوده است (روستای لیلیان در ۸ کیلومتری جنوب جاده اراک-خمین که زادگاه آندرانیک مدادیان یا اندی هست). به نظر من این ناهمنگونی زبانی و قبیله ای تاثیر زیادی بر مرگ پدرش، زندگی خانوادگی و در نهایت
داستان بسیار طولانی است. در اوایل انقلاب خمینی دستور داده بود آب آشامیدنی قم از حالت شور در بیاید. میرحسین در جنگ هم به دنبال اجرای این فرمان بود. روزی نبود که مراجع و ملاها سرکوفت زمین ماندن فرمان امام را به دولتیها نزنند.۱۶ سال بود که دولتها میخواستند به هر نحو
و هزینهای سدی بر روی رودخانه فصلی اناربار بزنند اما مشکل بستر شنی (از روستای گلماگرد گلپایگان تا روستای نیزار{کیلومتر ۲۵ جاده دلیجان-سلفچگان} و رسی شدن بستر از نیزار تا قم) مانع سدسازی بود. هیچ شرکت معتبر خارجی و داخلی حاضر نشد این خیانت زیستی را مرتکب شود. کارشناسان وزارت نیرو
نیز مقاومت میکردند. در اثر فشار ملاهای قم، دستور خمینی و به پیشنهاد عسگراولادی کارفرمایی پروژه از وزارت نیرو گرفته شد و به بنیاد ۱۵ خرداد (در حقیقت بنیاد نیست یک هیئت با بودجه سالیانه به اضافه ۲۰ میلیون دلار جایزه سر سلمان رشدی است که ملا حسن صانعی آن را تعیین کرده است)سپرده شد