من متاسفم که مسائل کاری رو میارم اینجا اما پرونده #افیلیت#دیجیکالا هنوز برای ما باز هست و در کنار مسائلی که قبل توییت کردم، ما هنوز دریافتی تیرماه، یعنی ۳ ماه پیش، رو دریافت نکردیم. سایتهای تولید محتوایی خوابیدن، دو سال زحمت تولید محتوا و کار شبانه روزی ما معلق مونده.
دیجی کالا طبق قانونی که وضع کرده اعلام داشته که پرداختی پس تایید، نهایتا تا ۴۰ روز تسویه میشه. این مهم در اطلاعیهای که دیروز دیجی کالا منتشر کرد هم روش تاکید شده. bit.ly/33qOaa7 @Digikalacom
لازم به ذکره که سایتها از کلیه جوانب تایید شده، موارد دریافتی تایید شده و بیش از دو ماه از این قضایا میگذره. این موارد مورد تایید ده سایت برتر محتوایی ایران هست و مجموعه ما در این بین با بیش از ۱۰ نفر پرسنل یکی از شرکتهایی است که از این مسئله ضربه خورده.
وقتی شما بیزنسی رو لانچ میکنین که در اطراف اون، بیزنسهای کوچکتری شکل میگیرن، در قبال کلیه امور مسئول هستین. طی این دو سه ماه دهها میلیارد تومان برای دیجی کالا فروش داشتیم و هر بار با قوانین عجیب و غریب از ادامه کار دلسرد شدیم.
دو سال زحمت شبانه روزی برای تولید محتوا، ایجاد کار مستقیم برای چندین نفر در این وضعیت بد اقتصادی و هزینه کردن برای توسعه کار، جز پشیمانی و حسرت چیزی برای ما نداشته. وقتی محصولی رو لانچ میکنین ولی از ابتدا نمیتونین و نمیدونین چطور پالیسی اون رو معین کنین، جز ضربه زدن به شرکتها
هیچ ارمغانی برای ما نداره. سیستم افیلیت دیجی کالا با این متد که 《بریم جلو ببینیم چی پیش میاد》داره کار میکنه. یعنی اینکه ناشر میاد با الگو گرفتن از سایتهای خارجی برای محتوایی هزینه میکنه، یهو میبینی دیجی کالا میاد این رو ممنوع میکنه و میلیونها تومن هزینههای شرکتیت از بین میره
در وضعیت اقتصادی فعلی با این نرخ تورم، هر روزی که این مبلغ پرداخت نمیشه، برای ما هزینه فرصت محسوب میشه و ما مستاصل و ناتوان از دریافت حق خودمون، به آب شدن داراییهامون نگاه میکنیم. بازاریابی کردیم، جنس فروختیم، ولی کمیسیون ما رو پرداخت نمیکنن. الان ۴ ماه شده.
منی که به عنوان یک کارآفرین میام از جیبم هزینه میکنم و کسب و کاری رو راه میندازم که در اون بیش از ۱۰ نفر دارن امرار معاش میکنن، اینطوری دیجی کالا با این شیوهها در دوره نابسامانی اقتصادی با پرداخت دیر موقع، ما رو شرمنده پرسنلمون میکنه.
از آقای محمدی عزیز میخواهم که شخصا به این مورد ورود کنن و این موارد رو فیصله بدن. در این دوران سخت انتظار داریم دیجی کالا فشار مضاعفی به ما وارد نکنه تا بتونیم این همکاری رو ادامه بدیم
برای بزرگترین فروشگاه خاورمیانه حقیقتا این موارد زیبنده نیست و امیدوارم با ما به عنوان بچه سر راهی برخورد نکنن و قدر ناشران رو بدونن. جزئیات اقدامات واحد مهر و موم شدهی افیلیت دیجی کالا رو دوستان ذکر میکنن. من حقیقتا دیگر توانی برام نمونده ادامه بدم.
کمیسیونهای افیلیت دیجی کالا دیروز تغییر کرده و از ۱۵ این ماه اعمال میشه و خیلی از حوزههای کلیدی یا صفر شدن یا تا ۸۰ درصد کم شده و ازینرو ادامهی همکاری فکر نکنم مقرون به صرفه باشه.
(لینک کمیسیونهای جدید در توییت دوم)
جزئیات این پروسه از طرف یکی دیگر از گردانندگان سایتهای محتوایی
سال، سال ۱۹۴۸ هست. ماه نوامبر. کشور استرالیا. ساعت هفت بعد از ظهر یک آقا و خانمی میرن سمت ساحل سومرتون Somerton در آدلید استرالیا. چشم که میچرخونن میبینن یک مرد خوشتیپ با کت و شلوار شیک، کفش براق، کراوات و موی سر شانه زده، تکیه داده به دیوار ساحل.
توی همین نگاهها مشاهده میکنن که مرد دست راستشو با حالت خسته طوری بلند میکنه و سپس میندازه پایین. حدود یک ساعت بعد یک زوج دیگری هم میبیننش. تکیه داده به دیوار ساحل، انگار به خواب رفته. چشماش بستهست و با اون لباسهای به ظاهر گرون، در آرامش عمیقی به سر میبره.
صبح روز بعد بعضی از همون آدمای دیروزی که برای شنا برمیگردن ساحل، میبینن که این آقا با همون سر و وضع دیروزی همونجا نشسته. نزدیکش میشن میبینن بدنش سرد شده. شاید دیشب مرده، شایدم همین دم دمای صبح. کسی نمیدونست. حدود پنجاه سالش بود.
روز هفتم دسامبر سال ۱۹۹۲ روزی بود که خیلی از جنگها تموم شده بود؛ ویتنام، کره، جنگ خلیج فارس. دورهی جنگ سرد هم تموم شده بود. دنیا تقریبا داشت روی آرامش رو بالاخره میدید. توی این آرامش دنیا، انگار یک صدا از اعماق اقیانوس آرام تازه داشت به گوش بشر میرسید.
در یک پایگاه هوایی در غرب آمریکا در جزیرهی Whidbey یک سری هیدروفون (میکروفون دریایی) وجود داشت که در طول دههها کارشون ضبط تحرکات زیردریاییهای شوروی بود. حالا که همه چی تموم شده بود، پرسنل پایگاه کنجکاو شدن ازینا برای شنیدن صداهای دیگهم استفاده کنن، اگر چیزی میبود.
همین روز هیدروفونهای این پایگاه شروع کرد به ضبط کردن یک صدا از اعماق دریا. یک صدایی که تابحال نشنیده بودن. طیف نگارهای پایگاه روشن شدن و صدا رو چاپ میکردن روی کاغذ؛ صفحهها پشت سر هم پرینت میشد و یک سری اصوات نامفهوم داشت روی کاغذ شکل میگرفت.
یکی از کتابهای بحث برانگیز و تاثیرگذار بر قرن بیستم کتابیه به اسم «روانشناسی تودهها» اثر گوستاو لوبون. کتابی که لنین، هیتلر، موسولینی، محمد عبدو، فروید و خیلیهای دیگه خوندن و ازش تاثیر گرفتن. درباره شناخت مردم بصورت گروه هست و اینکه تفاوت فرد بصورت تک و فرد در جمع چیه.
لوبون توضیح میده که توده یعنی افرادی که با تکیه بر یک ایدئولوژی، عقیده و ایده با هم متحد میشن. روانشناسی فرد بصورت مستقل با فرد در گروه به شدت متفاوته و فرد در هر کدام از اینها به نحو مشخصی رفتار میکنه.
وقتی فرد در گروه یا توده قرار میگیره، رفتارش عوض میشه. شما فردی رو در نظر بگیرین که بصورت مستقل خیلی انسان متمدن و بی آزاری هست، همین فرد اگر به واسطهی یک ایدئولوژی در یک گروه قرار بگیره ممکنه به یک وحشی بی رحم تبدیل بشه.
ساعت نه و نیم یک شبی در ژانویه یک پیرمرد ۷۱ ساله ویتنامی در کالیفرنیا دم در ساختمونی توقف میکنه و منتظر مسافراش میشه که زنگ زده بودن قبلا و تاکسی خواسته بودن. پیرمرده از دور نگاه کرد دید سه نفر با لباس کم در اون شب سرد اومدن که سوار ماشین بشن.
یکی از اون سه نفر که ویتنامی بلد بود با همون زبون به راننده گفت مارو ببر والمارت. پیرمرد راننده تاکسی هم یه نگاه به سر و وضعشون کرد و پیش خودش گفت با این لباسای نازک تو این شب زمستونی این وقت شب میخواین برین خرید؟ ولی چیزی نگفت. ماشین رو روشن کرد و بردشون سمت والمارت.
رسیدن دم والمارت، پیاده شدن، رفتن داخل و پس از چند دقیقه برگشتن. اینبار به رانندهه گفتن مارو ببر Target (یک فروشگاه زنجیرهای دیگه). پیرمرده یه کم من من کرد که آخه این وقت شب تو این سرما، تارگت هم که یک ساعت راهه. یکی از اون سه نفر گفت ۱۰۰ دلار بیشتر بهت میدیم فقط مارو ببر اونجا
مایکل تویس Michael Thevis سال ۱۹۳۲ در آمریکا به دنیا اومد. بچگی فقیرانهای داشت؛ روزا درس میخوند و شبا تا نصف شب روزنامه میفروخت. تو نوزده سالگی با یه دختر ۱۶ ساله ازدواج کرد. خودش میگه انقدر فقیر بودم که پول خرید ضد یخ برای ماشینم رو نداشتم.
تویس اما آدم جاه طلبی بود و به زنش قول داده بود که تا قبل ۳۰ سالگی میلیونر بشه. بخاطر کار روزنامه فروشی و معاشرت زیاد با آدمها، خیلی خوب بلد بود حرف بزنه. بلد بود بقیه رو متقاعد کنه. صاحب کارش رو راضی کرد که یه دکه روزنامه رو در اختیارش بزاره.
با زحمت و شب نخوابیدن و کار زیاد، تو ۲۳ سالگی خودش سه تا دکه روزنامه فروشی رو مدیریت میکرد. دهه پنجاه میلادی تو آمریکا هنوز بحث رابطه جنسی تو نشریات و مدیا تابو بود. تو سریالهاشون، مثل ما، زن و شوهر جدا میخوابیدن و برهنگی یک چیز مگو و در خفا بود.
تونی شهی Tony Hsieh از آدمهای موفق و نامدار سیلیکون ولی بود که دو هفته پیش تو آتش سوزی کشته شد. اصالتا تایوانی، اولین شرکتش رو در اواسط ۲۵ سالگی به اسم LinkExchange فروخت به مایکروسافت. دومین شرکتش رو به اسم Zappos فروخت به جف بزوس و در جوونی میلیاردر شده بود.
آدمی بود با نگاه متفاوت و خلاق که بهش میگفتن استیو جابز ثانی. اما رفتارهای عجیبی داشت که باعث شد چندان کارهاش دیده نشه. چند سال پیش یک بخش از لاس وگاس رو بهش دادن که طراحی کنه. مدل مدیریتیش هم ظاهرا خیلی خلاقانه بوده و اعتقادی به سلسله مراتب سازمانی نداشته.
این مدل مدیریتیش در شرکت Zappos خیلی معروف شد و باعث شد بعد از فروش شرکت به آمازون، مدیریت مجموعه رو با اختیارات کامل همچنان در دست بگیره. خیلی آدم دست و دلبازی بود. برای دوستاش خونه و رستوران و آپارتمان میخرید و همیشه تو خونهش همه رو جمع میکرد به پارتی و خوشگذرونی.