کریس اسمیت Chris Smith یک کارآفرین در سیلیکون ولی بود که پس از فروش شرکتش، به قیمت یک میلیون دلار، یه ایمیل به خانوادهش زد و گفت آقا ما رفتیم دور دنیا بچرخیم. اینم عکس دوست دخترمه که از مدلهای پلی بوی هم هست.
کریس از حرفهایهای اسکی روی آب بود. عاشق تکنولوژی هم بود و همیشه دوست داشت یه شرکتی بسازه، بزرگش کنه و بفروشتش؛ بعدش بره دنبال عشق و حال دور دنیا. یه خلق تئوری توطئه هم داشت که میگفت آمریکا با این قرصاشون دارن مارو مسموم میکنن. سیاست کثیفه و فلان. و هی میگفت من از اینجا میرم
آدم با انگیزه و جاه طلبی بود و همیشه دنبال فکرای بزرگ میرفت. میخواست خیلی سریع پولدار بشه و البته به سختی هم کار میکرد. سال ۲۰۰۴ میاد یه سایتی راه میندازه به آدرس . یه موتور جستجو برای فروش عمده کالا، که مردم رو وصل میکرد به انبارها. ایدهش گرفتLocalprofit.com
و دو سال بعد ماهی ۷۲ هزار دلار درآمد داشت. از اونجایی که به اسکیت هم علاقه داشت یه سایت زد به اسم Swellster که البته دیده نشد و فقط عشقی این رو راه انداخت. در جستجو برای پیدا کردن یه ایدهی ناب، نقل مکان کرد به کالیفرنیا و سیلیکون ولی و سعی داشت در حوزه تبلیغات کاری انجام بده
اونجا با مردی به اسم shin آشنا شد که اونم مثل خودش جاه طلب و پر از ایده بود. این دو تا با هم مچ شدن و سعی میکردن ایدهای رو لانچ کنن که سریع پولدارشون کنه. سال ۲۰۰۹ شرکتی زدن به اسم 800Xchange که کارش فروش دیتا بود
کار این شرکت فروش lead generation به شرکتها بود که در حوزه بازاریابی مرسومه. یعنی یه شرکتی میاد میگه من کارم پوشاکه، روی چه حوزهای فعالیت کنم بهتره؟ اینا میان میگن طبق آمار ما اینا رو بفروش و برای فروش این دیتا از کمپانیها پول میگیرن
این کارشون گرفت و همون ۵ ماه اول حدود ۸۰۰ هزار دلار درآمد داشتن که ۸۰ درصدش سود خالص بود. سال دوم حدود دو سه میلیون شد سودشون و سال سوم تا ۸ میلیون هم پیش رفتن. شین هم بخاطر این موفقیتها تو لاس وگاس پارتی میگرفت. ویلا اجاره میکردن، زن میاوردن و حسابی شلوغ میکردن.
شین معمولا از هر طیفی آدم زیاد میشناخت؛ از خلافکار گرفته تا آدمهای کله گنده سیلیکون ولی. خیلی زور میزد شرکت رو بزرگ نشون بده و با مهمونیهایی که میگرفت سعی میکرد این رو تو بوق و کرنا کنه که ما کول هستیم. اما سال ۲۰۱۰ کریس گفت آقا من دیگه کار نمیکنم، سهممو میفروشم و میرم بیرون
در ایمیلی که به برادرش زد گفت من سهمم رو به یک میلیون دلار فروختم. دیگه حوصله شلوغی کار رو ندارم و میخوام برم دور دنیا. ایمیل زد به برادرش پاول که من رفتم آمریکای جنوبی با دوست دخترم. یه قایق (yacht) کرایه کردیم و رفتیم سمت پرو و شیلی. عکسهای مناطقی هم که میرفتن رو میفرستاد
ایمیل میزد که این اطراف حدود ۲۵ تا جزیره بکر داره داریم میریم اونورا. جاتون خالی. شاید هرگز برنگردم آمریکا - بعد آخر نامه مینوشت شوخی کردم. ولی پنج هفته بعد در ایمیلی که به پدر مادرش زده بود نوشته بود حالم خوش نیست، دارو میخورم. بوی خودکشی میومد از لحنش
اما برادرش اخلاق کریس رو میشناخت؛ میگفت دمدمی مزاجه از این حرفا زیاد میزنه. چیزیش نمیشه. حدود دو ماه بعد ایمیل بهتری دریافت کردن که گفت الان هندوستانه. تو این مسیر جدید میخوام به ترکیه، قبرس، مصر و مراکش هم برم. گفت یه آدم رو تو مصر پیدا کرده قراره بریم دریا نوردی
چند ماه بعد ایمیل زد که من رسیدم کنگو و یه چیزی پیدا کردم شبیه الماس. با خودم آوردمش. از این ایمیلا زیاد میزد. سفرش حدود یکسال طول کشید. به برادرش گفت برمیگردم کاستاریکا بیا اونجا منو ببین و ازین حرفا.
پس از ایمیل کنگو، کریس دیگه ایمیل نزد. یک هفته شد. دو هفته شد. سه هفته. جواب ایمیل نمیداد و هیچ خبری ازش نشد. کم کم خانواده نگران شدن. پلیس رو در جریان گذاشتن. پلیس اطلاعاتش رو گرفت و گفتن بررسی میکنن.
پلیس پس از چند روز بررسی اطلاعات، دادن شماره پاسپورت به دفاتر هواپیمایی و مواردی از این دست، برگشت پیش خانوادهی کریس و خبر عجیب و ترسناکی بهشون داد. پلیس گفت کریس اصلا از کشور خارج نشده! هیچ کجا شماره پاسپورتش ثبت نشده و اصلا کشور رو ترک نکرده!
یعنی چی کشور رو ترک نکرده؟ پس این ایمیلا چیه؟ پلیس سعی کرد در ناحیهای که دفتر کاری کریس تو سیلیکون ولی بود اطلاعات بگیره. رفتن از شریکش شین پرسیدن که خبری نداری. گفت آها، شاید با پاسپورت دیگهای رفته خارج. چون میدونم یه مدت دنبال خرید یه پاسپورت جعلی بود
خب اگه با پاسپورت جعلی رفته خارج، چرا جواب ایمیل نمیده دیگه؟ خودکشی کرده؟ سر اون الماسه که گفتیم پیدا کرده شاید عدهای خواستن ازش بدزدن، آیا به قتل رسیده؟ هزاران سوال این شکلی اومد و رفت و کسی نمیدونست جریان چیه. پلیس گفت عکس بهمون بدین
عکس کریس رو گرفتن و سعی کردن از طریق دوربینها و با تکنولوژی facial recognition یه جایی پیداش کنن. حالا که پاسپورتش میگن مال خودش نبوده، شاید بشه چهرهش رو شناسایی کرد تو فرودگاهی جایی. یه مدت هم سر همین قضیه تلف شد و هیچی که هیچی. هیچ خبری از کریس نبود
پرونده رو از پلیس محلی به اف بی آی منتقل کردن. اف بی آی گفت اصلا چرا باید پاسپورت جعلی باید درست کرده باشه؟ از چیزی فرار میکرده؟ یه جا از شین پرسیدن گفت یه مشکلی با یه شرکتی داشت و همیشه نگران بود که متهم و مجبور به پرداخت بشه. بخاطر همین شاید خواسته کسی آماری ازش نداشته باشه
ژانویه ۲۰۱۱ شین کل وسایل دفتر 800Xchange رو جمع میکنه و بار میزنه. صاحب ملک که ناراحته از اینکه این واحد پولش رو نداده، پیگیر میشه ببینه مالکش کیه. از یه دوستی میخواد بیاد بررسی کنه که اینا چرا مشکوکن و کسی دفتر نبوده و حالا یهویی خالی کردن.
وارد دفتر 800Xchange میشن که حالا خالیه، بعد از چند دقیقه متوجه یه رد خونی میشن که رو در هست، روی دیوار پاشیده و حتی چند قطره هم روی سقفه. بیشترش هم برای واحد کریس هست. اف بی آی رو خبر میکنن. اف بی آی خون رو آزمایش میکنه و متوجه میشن که بله، برای کریس هست.
تحقیقات زیاد پلیس رو میکشونه به یه ویلایی که چند ماه قبل از رفتن کریس به سفر اجاره کرده بودن. آدمایی که مهمون بودن رو پیدا کردن و ازشون بازخواست کردن. یکی دو نفرشون میگفت که آره کریس میخواست بفروشه و بره ولی از دست شریکش ناراضی بود و میگفت آدم زبون نفهمیه.
کریس گفته بود که برای فروش شرکت باید مطمئن بشم که شین سرم کلاه نمیزاره. باید کاری کنیم که هنگام امضای قرارداد، اون مقدار پول مشخص رو جایی بلوکه کنه تا نتونه بعدا دبه در بیاره.
پلیس شین رو بازداشت میکنه و میپرسه آقا جریان چیه و این خونا چیه پاشیده اینور اونور. شین میگه ما یه جمعه عصری که بچهها همه زود رفته بودن، دو تایی نشستیم تو دفتر. قرارداد رو امضا کردیم. کریس پول رو گرفت و رفت از اینجا. همین. نمیدونم از چی حرف میزنین.
روز ۲۸ آگوست سال ۲۰۱۱ پلیس پس از تحقیقات، شین رو به اتهام قتل دستگیر میکنه. شین بالاخره مجبور میشه اعتراف کنه که بله سر ماجرای تغییر دکوراسیون دفتر، دعوامون شد، خیلی اتفاقی هلش دادم سرش خورد به میز. خون زیادی ازش رفت.
شین زنگ میزنه به یکی از این دوستاش: ازینا که میان جنازه میبرن و محل رو پاکسازی میکنن، اونم میگه ۱۵۰۰۰ دلار بزار تو اتاق، در رو نبند، ما میایم جمعش میکنیم. غیب شدن جنازه همان روز اتفاق افتاد و تا الانم که ده سال میگذره هنوز پیدا نشده
شین به پلیس اعتراف کرد که بعد از این مرگ اتفاقی (که پلیس میگه دروغه و عمدی بوده) کنترل شبکههای اجتماعی و ایمیل کریس رو دست گرفته و این سفر خیالی رو مدیریت میکرده. عکس اون دوس دختر کریس رو از اینترنت برداشته اصلا. ایمیلا همه کار من بوده
چون همه میدونستن کریس میخواسته از آمریکا بره، شین از این موقعیت استفاده کرده و این سفر خیالی رو ترتیب داده و یکسال همه رو سرکار گذاشته بود. هنوز اون شخصی که جنازه رو برد پیدا نشده و خانوادهش هم منتظرن خبری بشه که بگن فلان جا دفن شده. شین به حبس ابد محکوم میشه.
و پرونده البته هنوز در جریانه. شین میگه عمدی نبوده اتفاق و فقط یه دعوا بود که این اتفاق ناگوار توش افتاد. پلیس هم میگه خب چرا زنگ نزدی اورژانس چرا رفتی جنازه رو محو کردی. تحقیقات مشخص کرد که شین کلا آدم کلاهبرداری بوده و چندین پرونده مالی دیگه هم داره
اگر این 800Xchange رو سرچ کنین پروفایل لینکدین کریس بیچاره رو میاره براتون. این متن رو از منبع زیر گرفتم: gq.com/story/chris-sm…
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
روزی «خان» دست برد تو سطل آشغال شرکتی که توش کار میکرد و چند قطعه «سانتریفیوژ» از توش در آورد و گذاشت تو جیبش. آخر وقت بدون هیچ سو ظنی، از شرکت اومد بیرون و رفت خونه. خان اون روز یک کارمند معمولی بود که کسی نمیشناختش. یک دهه بعد، تمام کشورهای غربی دنبالش بودن. (۱/۴۶)
🟢 این رشته توییت بلند رو میتونید با جزئيات بیشتر همراه با فیلم و تصاویر مرتبط در ویدیویی که روی یوتیوب آپلود کردم ببینید. اگر هم حوصلهی یوتیوب ندارید، همین متن رو بخونید کافیه.
در دشتهای شمالی ایالت پنجاب تو پاکستان شهری به نام راولپندی با ۲ میلیون نفر جمعیت وجود داره. این شهر آب شربش رو از یک دریاچه تامین میکنه و از اونجایی که این دریاچه برای این شهر خیلی مهم و حیاتیه، حکومت اجازه نمیده در شعاع بزرگی کسی ساخت و سازی اطرافش انجام بده.
استالین چند سال پایانی عمرش رو میگن تنهایی براش قابل تحمل نبود و خیلی زود افسرده میشد و به همین خاطر اغلب چند نفر از اعضای حلقهی درونی حزب رو احضار میکرد تا سر میز غذا بهش ملحق بشن و با هم غذا بخورن یا اینکه باهاش فیلم ببینن. اغلب وقتش رو هم تو ویلاش در حومهی مسکو سپری میکرد.
از بین این رفیقای غار استالین میشه به مالنکوف اشاره کرد که جانشین احتمالی استالین بود. بعدش لاورنتی بریا، رئیس مقتدر و بانفوذ پلیس مخفی استالین. کنار اینا نیکیتا خروشچف بود که استالین دعوتش کرده بود بیاد مسکو تا داینامیک قدرت مابین بریا و مالنکوف رو متعادل کنه.
نیکلای بولگانین، وزیر دفاع استالین هم بود. خروشچف بعدا جایی گفت که به محض اینکه از خواب بیدار میشد، به ما چهار نفر زنگ میزد و دعوتمون میکرد بریم اونجا که یا بشینیم با هم فیلم ببینیم یا یه بحث بیخود و طولانی درباره سوالی رو شروع کنیم که جوابش رو میشد در عرض دو دقیقه پیدا کرد!
روز ششم سپتامبر سال ۱۹۷۶، تو دوران جنگ سرد، هواپیمای بزرگی تو آسمون ژاپن مشاهده شد. یه پرندهی خاکستری خیلی بزرگی بود که معلوم بود دنبال باند میگرده که فرود بیاد. هواپیما، غریبه و ناشناس بود و نه ژاپنیها و نه غربیها تابحال همچین پرندهای ندیده بودن. یک جواهر بود. (۱/۳۲)
هواپیما نزدیکتر که شد، دیدن که پرچم سرخ شوروی روش نقش بسته و قصد داشت رو باند بتنی فرودگاهی در Hakodate در شمال ژاپن فرود بیاد. اما باند براش کوچیک بود. انقدر طول نداشت که این پرنده راحت بتونه بشینه. اما خلبان زبدهای داشت که هرطور که بود این هالک رو اونجا فرود آورد.
فرود که اومد، خلبان خیلی سریع از کابین خارج شد و دو تا تیر هوایی شکلیک کرد تا کسی بهش نزدیک نشه. خدمهی فرودگاه که قصد نزدیک شدن به هواپیما رو داشتن، دور موندن و پلیس رو خبر کردن. دقایقی بعد ماموران فرودگاه با اسکورت به هواپیما نزدیک شدن.
بقایای این زن نئاندرتال در غاری در کردستان عراق پیدا شده که حدود ۲ ساعت با مرز ایران فاصله داره. این استخوانها سال ۲۰۱۸ پیدا شدن و قدمتش به ۷۵ هزار سال پیش برمیگرده. اینجا به چند نکته درباره این استخوانها اشاره میکنم.
وقتی که پیداش کردن، جمجمهش توسط سنگها خرد شده بوده و از اونجایی که دهها هزار سال از قدمتش میگذشته، رسوب زیادی این استخوان رو در بر گرفته بود بطوری که ضخامتش به چیزی حدود ۱ اینچ میرسید. جمجمهش حدود ۲۰۰ قطعه شده بود.
اما طی این پنج سالی که از این ماجرا میگذره، محققان با زحمت زیادی جمجمهی این زن نئاندرتال رو دوباره تکه تکه کنار هم قرار دادن و بهم چسبوندن و این تصویر بازسازی شدهی سه بعدی که میبینید، شمایلیه از این زن که اسمش رو گذاشتن شانیدار زد که شانیدار همون اسم غاره.
اون موقع که بانک زدن مد نبود، بلشویکهای روسیه برای تامین مالی حزبشون بانک میزدن. در یکی از این موارد، یکی از بزرگترین سرقتهای انجام شده در دنیا، یک دزدی تمام عیار از بانکی در تفلیس گرجستان بود که ژوزف استالین از سازمان دهندگان اصلیش بود.
این سرقت از بانک بودجهی زیادی به بلشویکها تزریق کرد، و در عین حال استالین جوان رو به عنوان یک مهرهی کلیدی در حزب بالا آورد. سرقتی بود ماهرانه و با جزئیات دقیق که تا دههها، و حتی امروز هم، بحث زیادی پیرامونش وجود داره. اما ماجرا از کجا شروع شد؟
سال ۱۹۰۷ روسیه اوضاع مناسبی نداشت. مردم ناراضی و سردرگم بودن. دو سال قبلترش یعنی سال ۱۹۰۵ یک قیام مردمی شکل گرفته بود برای به ثمر نشوندن یک انقلاب که شکست خورد. رژیم تزار نیکلای دوم با رعب و وحشت بالایی همهی انقلابیون رو سرکوب کرد و همین باعث گسترش موجی از ناامیدی بین مردم شد.
یک سال در تاریخ داریم که به عنوان «طولانیترین سال تاریخ» معروفه و ۴۵۵ روز داشته و هرچند که با منطق جور در نمیاد اما واقعا همچین سالی داشتیم. ماجراشم اینه که رومیهای باستان از یه تقویم قمری استفاده میکردن که به مراسم مذهبی مهمشون گره خورده بود.
اما این تقویم یک مشکلی داشت و اونم این بود که با سال خورشیدی که هماهنگ با چرخش زمین به دور خورشیده، همخونی نداشت. سال قمری فقط ۳۵۵ روزه و میدونیم که تقویم قمری نسبت به سال خورشیدی هر سال ۱۰ تا ۱۱ روز عقب میافته. این تقویم با تغییرات فصلی هماهنگی کامل نداشت.
مسئولیت تنظیم تقویم هم با رهبران مذهبی روم بود. اونا هرچندوقت یک بار، روزای اضافی یا حتی ماههای اضافی به تقویم اضافه میکردن تا تقویم رو با فصلا هماهنگ نگه دارن. چون میدونیم که، ممکنه یه سال تاریخ تولدت بهار بیافته و یه سال تو زمستون. و این برای مردم پیچیده بود.