ویکتور بوت میگه به ۶ زبان تسلط کامل داره، به ۱۰ زبان میتونه وارد داد و ستد بشه و کلا به ۱۶ زبان میتونه متن بخونه. سال ۲۰۱۴ به خبرنگار نیویورکر گفت که داره فارسی یاد میگیره و عاشق شاهنامهست. اما این آدم کیه که بهش لقب «بازرگان مرگ» یا «مظهر شیطان» رو بهش دادن؟
بوت در تاجیکستان در دوره شوروی به دنیا اومده. در جوانی عضو یک دورهی مترجمی اطلاعاتی میشه و برای سرویس جاسوسی شوروی به اسم G.R.U فعالیت میکنه. اوایل دهه ۹۰ میلادی دست زنش رو میگیره و میاد به شارجه، امارات و یک شرکت حمل نقل هوایی تاسیس میکنه.
یه چند تا هواپیمای قدیمی روسی رو تهیه میکنه، باهاش تلویزیون، مبلمان خانگی و چیزای این شکلی رو جابجا میکنه. عمده سفرهاش هم به آفریقاست و شرق آسیا. طی یکی از این سفرهاش با احمد شاه مسعود روبرو میشه. اون دوره برهان الدین ربانی رئيس جمهور افغانستان بود و احمد شاه مسعود وزیر دفاع
طالبان کم کم داشت تو افغانستان قدرت میگرفت، احمد شاه مسعود به ویکتور بوت میگه آیا لابلای این کارهات، میتونی یه بار اسلحه هم برای ما بیاری؟ بوت میگه آوردنش رو که میارم، ولی باید آدمش رو پیدا کنم. با توجه به این نکته، با فردی آشنا میشه به اسم میرچف که کارش معامله اسلحه و مهماته
میرچف این رو وصل میکنه به انبار بزرگی از اسلحه و مهمات در اوکراین که از دوره شوروی به جا مونده. ازین به بعد زندگی برگ دیگری از زندگی ویکتور شروع میشه. میرچف میگه من اسلحه برات پیدا میکنه، تو جابجاش کن. ویکتور شروع میکنه به فروختن و تامین کردن اسلحه به دولت افغانستان
جنگ دولت افغانستان به رهبری احمد شاه مسعود با طالبان داشت بالا میگرفت و سفارشاتشون به ویکتور زیاد شد. طی یکی از این حمل و نقلها، طالبان یکی از هواپیماهای بوت رو میزنه و خلبان با چتر نجات میپره پایین. طالبان به رهبری ملا عمر این رو میگیره. یارو بازداشت میشه
چون خلبان روسی بود، مقامات روسیه خیلی تلاش میکنن این رو نجات بدن. کار به جایی نمیرسه. ویکتور خودش پا میشه میره افغانستان و تو اون کوهها با ملا عمر دیدار میکنه. چند هفته بعد اون خلبان روسی آزاد میشه. اینجا اتفاق مهمی رخ میده که بعدها روشن شد و اون موقع کسی خبر نداشت
ویکتور به ملا عمر هم یه قرارداد میبنده که بهشون اسلحه و مهمات بده! اینطوری هم به دولت مهمات میده هم به طالبان و هر دو طرف رو تامین میکنه و اونا رو به جون هم میندازه و مدل جدیدی از بازاریابی مهات رو پایه ریزی میکنه!
برای توسعه کارش، سال ۹۷ پا میشه میره ژوهانسبورگ در آفریقا. اونجا با فردی آشنا میشه به اسم اسمولین که رابطش میشه با کشورهای آفریقایی. همونطور که میدونید، خرید و فروش اسلحه قانونیه. مثلا اینا دنبال بازارهای غیر قانونی بودن. برای اینکه قانون رو دور بزنن
اینکارو میکردن. مثلا میومد تو دوبی یک قرارداد بزرگ مهمات رو انجام میداد، به اسم یک کشور قانونی میخرید که مشکل تحریم نداشت ولی در اصل مهمات رو میبرد میداد به این گروههای افراطی. رفت آنگولا، دولت آنگولا با یک سری گروهک میلیشایی تو جنگ بود
یکی از طرف دولت اومد گفت آقا ما اسلحه میخوایم. این گفت چشم. چند صد هزار تن اسلحه بهشون داد. از اون طرف میرفت با همون گروهی که دولت باهاش میجنگید هم مذاکره میکرد و به اونا هم اسلحه و مهمات میداد. یا مثلا رفت رواندا، هم به دولت توتسی اسلحه میفروخت و هم به اپوزیسیون رواندا
رفت کنگو باز همین کارو کرد. سالهای ۹۰ تا ۲۰۰۰ میگن ویکتور بوت حجمی از مهمات رو به آفریقا وارد کرد که در تاریخ بی سابقهست. جالب اینجاست که نه دولتها و نه مخالفان خبر نداشتن که این داره به هر دو سمت مهمات میده. ویکتور مولتی میلیونر شده بود و شرکت هواییاش به اسم Air Cess
بعد از لوفت هانزای آلمانی، بیشترین پرواز رو از دوبی داشت. طی همین سالها مثلا معمر قذافی درخواست مهمات میده، اینم براش مهیا میکنه. این آدم به تنهایی داشت کل یک قاره رو به خاک و خون میکشید. اخبار رو نگاه میکرد ببینه کجا جنگه، میرفت سراغشون و قرارداد میبست و تجهیزشون میکرد
طی سالهای ۹۵ تا ۲۰۰۵ میگن حدود ۳۰ کشور رو مسلح کرده بود و همه رو به جون هم انداخته بود. تحقیقات سازمان ملل اینجا شروع میشه و فهمیدن که شخصی به این اسم داره نفت رو این آتیش میریزه. هم کشورهای اروپایی هم آمریکا برنامههایی داشتن برای صلح در منطقه
و میدیدن اینا روز به روز مسلحتر میشن. تا اینکه فهمیدن همچین شخصی داره این کارو انجام میده. اسمش اومد بیرون تو رسانهها و یک سناتور آمریکایی بهش لقب بازرگان مرگ رو داد که روش موند. یه مصاحبهای باهاش کرده بودن به شوخی گفت ظاهرا بعد از بن لادن من دومین فرد خطرناک تحت تعقیب هستم
وقتی اسمش اومد بیرون، چند کشور اروپایی و آمریکا دستور بازداشتش رو به اینترپل دادن. بوت برمیگرده روسیه و چون میبینه دیگه اون آزادی قبل رو نداره، موقت بیخیال کار میشه. بازرسان سازمان ملل میرن آفریقا و تو تک تک کشورها مدارک علیهش جمع میکنن
ازونجایی که ویکتور یک تهدید عمده برای صلح بین الملل شناخته میشه، آمریکا دنبالش میافته اینو از روسیه بکشه بیرون و دستگیرش کنه. پروندهش رو به DEA میدن. طبق همون روندی که پاول لرو رو بازداشت کردن، اینا میخواستن ویکتور رو بکشن بیرون از روسیه و بیارنش کشوری
که آمریکا بتونه اون رو استرداد کنه. ازینرو حدود ۷ سال روی این پرونده کار میکنن. اون وقتا یک گروه کمونیستی ضد دولتی در کلمبیا به اسم FARC وجود داشت که علیه آمریکا و دولتهای آمریکایی میجنگیدن. درآمدشون از راه فروش مواد تامین میشد.
آمریکا نقشهای رو ریخت که در اون دو نیروی فارک از ویکتور درخواست اسلحه و مهمات بکنن. از طریق یک نفوذی این درخواست رو به اسمولین میدن (همون که بالا بهش اشاره کردم و دوست ویکتور بود). اسمولین هم میاد به ویکتور میگه.
دو آدم به عنوان نیروهای فارک معرفی میشن، میان با اسمولین دیدار میکنن. مهارت این دو نفر در بازی کردن این نقش حیرت آوره. از قیافه گرفته تا تیپ شخصیتیشون و اطلاعاتشون از همه چی. به اسمولین میگن ببین ما کلی محموله میخوایم باید خود ویکتور رو ببینیم
این اعضای قلابی فارک اول گفتن خب بگین بیاد رومانی ببینیمش. ویکتور بررسی کرد دید خطرناکه و ممکنه بازداشت بشه. ویکتور پیشنهاد ملاقات در مولداوی یا ارمنستان رو داد. بالاخره روی تایلند توافق کردن. سفر به تایلند برای روسها نیازی به ویزا نداشت و ویکتور احساس امنیت میکرد
شبی که ویکتور به تایلند رسید، کاروان بزرگی از نیروهای ضربت DEA مسیر بوت به هتل رو پوشش دادن. از جاده گرفته تا هتل و همه چی رو برنامه ریزی کرده بودن. به اون بازیگرای فارک گفتن وقتی وارد جلسه میشین فقط یک جمله رو بگین و تاییدیهی اون رو بگیرین
به ویکتور بگین که این اسلحهها رو میخوایم که باهاش آمریکاییهای عوضی رو بکشیم. سعی کنین یه تایید از اون بگیرین. تاکید بخاطر این بود که تایید ویکتور باعث میشد به عنوان یک تروریست علیه آمریکاییها شناخته بشه و راحت بازداشتش کنن.
بوت با اعضای قلابی فارک وارد هتل میشه. تو یک اتاقی مشغول حرف زدن میشن. ویکتور لیستی از نیازهای اینا رو یادداشت میکنه و سپس اون یارو بازیگره اون جمله رو میگه. ویکتور هم در تایید میگه باشه هرچی بخواین من میدم بهتون. بعد از گفتن این جمله مامورای DEA میریزن تو و بازداشتش میکنن
البته پروسه پرونده سازی و نقشه کشیدن برای گرفتن بوت حدود ۷ سال طول کشید. بوت دو سال در زندان تایلند میمونه و هم روسیه هم آمریکا به شدت تلاش میکنن از اونجا درش بیارن. پس از دو سال آمریکا موفق میشه از اونجا با حکم دادگاه بیارتش آمریکا
یکی از اهداف آمریکا از گرفتنش لو دادن همدستانش بود و اینکه به چه اشخاصی وصله. حکم ۲۵ سال زندان گرفت و میگن تو این ده سال گذشته (سال ۲۰۱۱ گرفتنش) حتی یک نفر رو لو نداده. آخرین خبری که ازش خوندم اینه که شاید با یک جاسوس آمریکایی در روسیه تبادل بشه
آدم عجیبیه. از نظر معامله با کشورها و گروههای نظامی به شدت تواناست.. از نظر تسلطش به زبانهای مختلف واقعا حیرت آوره. دل و جرات داره و خودش پامیشد میرفت تو دل جنگهای عجیب غریب در آفریقا و از ملا عمر گرفته تا گروههای نظامی خطرناک رو از نزدیک باهاشون صحبت میکرد
فیلم lord of war با بازی نیکلاس کیج از زندگی این الهام گرفته شده. یه مستند خوب هم ساخت بی بی سی با اسم The Notorious Mr. Bout که کلی تصاویر ندیده شده از زندگیش داره. این نوشته رو از منبع زیر گرفتم: newyorker.com/magazine/2012/…
فیلم Lord of war چیز بدی ازش در آوردن و فقط الهام گرفتن از بخشهایی از زندگیش. تو این لینک زیر میتونید چیزای بهتری پیدا کنید
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
روز سردی در سیام دسامبر سال ۱۹۱۶، گروهی از اشراف روسی در کاخ یکی از ثروتمندترین مردان روسیه به نام شاهزاده فلیکس یوسوپوف، تو سن پطرزبورگ، راسپوتین رو به قتل رسوندن. چند روز بعدش، جسد بیجان راسپوتین تو رودخانهی نوا در سن پطرزبورگ کشف شد.
یک دهه قبلتر از اون روز شوم، راسپوتین که یک آدم رندوم از اهالی سیبری بود، با بخت و اقبالی که یارش بود، در بین اهالی پرنفوذ روسیه سری تو سرا در آورد و به آرومی به یکی از برجستهترین چهرههای حلقهی درونی تزار نیکلای دوم تبدیل شد.
اصلیتش به روستای پوکرووسکوی برمیگرده که سمت کوههای اورال روسیهست و سال ۱۸۶۹ به دنیا اومد. تو ۱۸ سالگی با دختری از ولایت خودشون به نام پراسکویا دوبرووینا ازدواج میکنه و حاصل این ازدواج هفت تا بچه میشه که البته فقط سه تاش به بزرگسالی رسیدن.
بچههایی که دو زبانه بزرگ میشن، از نظر تواناییهای شناختی و عملکرد اجرایی یا توانایی حل مسئله و تصمیمگیری ممکنه با بچههای دیگه متفاوت باشن. بعضی تحقیقات انجام شده نشون داده که کودکان دوزبانه اغلب در مقایسه با همسالان تک زبانهشون، از تواناییهای شناختی بالاتری برخوردارن.
🔻 اسپانسر این رشته توییت، موسسه علمی کلامآرای با مدیریت غزال محدث از بروکسله. پیج ایشون اطلاعات خوبی برای والدین و معلمان زبان کودکان داره. لینک پیج:
مثلا انعطافپذیری بیشتری از نظر درک شناختی دارن یا تو انجام دادن چندکار بصورت همزمان (یا مولتی تسکینگ) تونستن نتایج بهتری بگیرن. دو زبانگی با بهبود عملکرد اجرایی که شامل مهارتهایی مثل کنترل توجه، مهار و حافظهی کاریه، مرتبط تشخیص داده شده.
یاکوزا اسم یک باند تبهکاری بدنام سازمان یافته تو ژاپنه که در بافت اجتماعی این کشور تنیده شدن. ساختار یاکوزا چند وجهیه و نمیشه تعریف سر راست و دقیقی ازش داد چون درسته که جنایتکارن ولی ریشه در فرهنگ ژاپن دارن و در خیلی از مناطق ژاپن بهشون احترام هم میذارن.
اصطلاح یاکوزا بصورت تحتالفظی معنی «خوب برای هیچ» میده. که برگرفته از یه بازی ورق سنتی ژاپنیه و میشه اینطور تعبیرش کرد که به دستی میگن که درسته رقمهاش خوبه ولی به هیچ دردی نمیخوره. اما ریشهی یاکوزا رو میتونیم در سالهای ۱۶۰۰ میلادی جستجو کنیم.
زمانی که دو گروه موازی در بطن جامعهی ژاپن رشد کردن. گروه اول گروهی بودن که بهشون میگفتن گروه تکیا: دستفروشان دورهگردی بودن که جنس بنجل و بیکیفیت میفروختن و بعضی وقتا هم دست به جیببری و کفزنی هم میزدن و کلا آدمایی بودن تو حاشیهی جامعه.
چهارم اکتبر سال ۱۹۸۲. مکانمون صحرای بلک راکه تو ۲۰۰ مایلی شمال نواداست. یک تاجر انگلیسی به نام ریچارد نوبل سوار بر خودرویی بود به نام Thrust2 که رولز رویس اون رو ساخته بود و موتورش موتور جت بود. اون روز آقای نوبل رکود سریعترین رانندگی تاریخ رو مال خودش کرد.
سرعتش با این خودرو به ۱۰۲۰ کیلومتر یا ۶۳۴ مایل بر ساعت رسید که یک چیز باورنکردنیای بود. آخرین رکوردی که قبل از ریچارد نوبل ثبت شده بود برای گری گابلیچ بود که سیزده سال قبلتر یعنی سال ۱۹۷۰ با ماشین blue flame اون رو ثبت کرده بود. سرعت اون خودرو ۱۰۱۴ کیلومتر بر ساعت بود.
اما هرچند که آقای نوبل به آرزوی همیشگیش یعنی جابجا کردن رکورد سریعترین مرد روی زمین از نظر کیلومتر بر ساعت رسیده بود اما اون حاشیهی عددی انقدری زیاد نبود که خیالش برای مدتی طولانی راحت باشه. هرچند که بالاخره از همینم خوشحال بود.
به دلایل متعددی، زندگی آخرین نسل نئاندرتالها هنوز یک رازه. اگه برگردیم عقب، یعنی حدود چهل هزار سال پیش تو اروپا، میبینیم که ما تنها گونهی زندهی انسان نبودیم، بلکه حداقل سه گونهی دیگه هم وجود داشتن. و از بین این سه گونه، اسم نئاندرتالها بیشتر برای ما آشنایی داره.
موجوداتی بودن با اندامهای تن و مند و ابروهای ضخیم که خیلی با ما شباهت داشتن و اون موقع حدود سیصد هزار سالی میشد که تو سرتاسر اروپا داشتن پرسه میزدن. اینا حدود ۲۰۰ هزار سال بیشتر از ما انسانهای مدرن، یعنی گونهی هومو ساپینس، زنده بودن.
آخرین شواهدی که از زندگی نئاندرتالها به دست اومده به حدود ۲۸ هزار سال پیش برمیگرده که همین به ما تخمینی از زمان احتمالی انقراضشون میده. این شواهد به ما نشون میده که در اواخر زندگیشون، آخرین بازماندگان نئاندرتالها در مکانهایی مثل جبل الطارق آخرین روزهای عمرشون رو سپری میکردن.
سال ۱۹۵۰ چند مرد روستایی در اطراف شهر سیلکبورگ دانمارک جسدی رو در یک زمین باتلاقی پیدا کردن که ظاهر عجیبی داشت. اینا هنگام کندن زمین با این برخورد کرده بودن و ابتدا فکر میکردن یک جسد تازهست و چون یه طناب به گردنش بود، فکر کردن پای قتل در میونه. اما ماجراش خیلی عجیبتر بود.
اولین کاری که کردن به پلیس گزارش دادن. وقتی پلیسا اومدن و صحنه رو بررسی کردن خیلی سریع متوجه شدن که این جسد تازه نیست. جنازه رو در عمق ۲.۵ متری زمین پیدا کرده بودن و هیچ نشونهای هم از کندن زمین دیده نمیشد. معنیش این بود که به احتمال زیاد، این جسد از خیلی قبلترها اینجا بوده
🔺 در ادامهی این رشته توییت تصاویر یک جسد باستانی پست شده که ممکنه دیدنش برای شما ناخوشایند باشه. اگر از گروههای حساس هستید، توصیه میکنم ادامه ندید. چیزی رو از دست نمیدید. 🔻