مایکل تویس Michael Thevis سال ۱۹۳۲ در آمریکا به دنیا اومد. بچگی فقیرانهای داشت؛ روزا درس میخوند و شبا تا نصف شب روزنامه میفروخت. تو نوزده سالگی با یه دختر ۱۶ ساله ازدواج کرد. خودش میگه انقدر فقیر بودم که پول خرید ضد یخ برای ماشینم رو نداشتم.
تویس اما آدم جاه طلبی بود و به زنش قول داده بود که تا قبل ۳۰ سالگی میلیونر بشه. بخاطر کار روزنامه فروشی و معاشرت زیاد با آدمها، خیلی خوب بلد بود حرف بزنه. بلد بود بقیه رو متقاعد کنه. صاحب کارش رو راضی کرد که یه دکه روزنامه رو در اختیارش بزاره.
با زحمت و شب نخوابیدن و کار زیاد، تو ۲۳ سالگی خودش سه تا دکه روزنامه فروشی رو مدیریت میکرد. دهه پنجاه میلادی تو آمریکا هنوز بحث رابطه جنسی تو نشریات و مدیا تابو بود. تو سریالهاشون، مثل ما، زن و شوهر جدا میخوابیدن و برهنگی یک چیز مگو و در خفا بود.
اون موقع حتی فروش عمومی مجلههای پلی بوی یا Gent هم ممنوع بود و تویس بخاطر فروش این مجلات تو دکههاش چند بار بازداشت شد. اوایل دهه شصت بود که دید این جور مجلات خریدار زیادی داره و بیشتر مردا پول میدن بابتش. نشست یه راهنما نوشت درباره مناطقی که تو آمریکا میشه لخت زندگی کرد.
خودش میگه این راهنما میلیاردها نسخه ازش فروش رفت (و البته غیرقانونی میفروخت). یه شرکت زد و محتوا نویس استخدام کرد که بشینن ماجراهای سکسی بنویسن. اینا رو چاپ میکرد و در شبکهی توزیعی که خودش داخل شهرها داشت توزیع میکرد.
سال ۱۹۶۷ یه سفری میاد به نیویورک و چشمش به دستگاههایی خورد که تو آمریکا زیاد دیده میشد. یه سری دستگاه مثل عابر بانک که مشتری از طریق یک دریچه داخل رو نگاه میکرد و توش اغلب کارتون برای بچهها پخش میشد. به تازگی چند نسخه از این ماشینها برای پخش پورن تو نیویورک ساخته شده بود.
تو نیویور دید که مردم دارن دست و پا میشکنن برای تماشای پورن از این دستگاهها و صف تشکیل شده. چند روزی یکی از اینا رو وارسی کرد و برگشت به شهرش که آتلانتا بود. تصمیم گرفت یک نسخهی بهتر با رفع نقص اون دستگاهها بسازه. به یکی دو تا از دوستاش زنگ زد و گفت بیاین من یه همچین طرحی دارم.
کارگاهی زد و شروع کرد به ساخت این ماشینها. یک مدل بی عیب و نقص ساخت که هم ضد سرقت بود و هم نقص دیگر ماشینها رو هنگام پخش نداشت. تو این کارگاه این مدلهای جدید رو طراحی و تولید کرد و هر ۴۸ تا رو بار یه تریلی میکرد به مقصدهای مختلف.
تویس این دستگاهها رو اجاره میداد. میرفت کتابخونهها، فروشگاههای بزرگ، جاهایی که فیلم اجاره میدادن و ... میگفت این دستگاه رو بزار جلو مغازهت. درامدش هرچی باشه پنجاه پنجاه شریکیم. چند سال بعد کار به جایی رسید درامد این دستگاهها از اون اماکن بیشتر بود.
تقاضا برای این دستگاهها زیاد شد. تویس چند تا شرکت ثبت کرد از جمله Cine-matics که بخاطر تقاضای زیاد، شروع کرد به خرید سولههای بزرگتر و هفتهای ۵۰ دستگاه تولید میکرد. بالاخره در ۳۷ سالگی میلیونر شد. این زمان ۵ تا بچه داشت. دهه شصت حدود ۶ هزار دستگاه تویس تو کل آمریکا فعال بودن.
حالا که میلیونر شده بود چند تا خط تولیدش کار میکرد. با پلیس هم همیشه مشکل داشت. مثلا بهش گیر میدادن که پورن نباید بین ایالتها توزیع بشه. یا مثلا داشتن پورن مجاز بود اما فروشش در بعضی ایالات ممنوع. اینم که پولدار بود بهترین وکلا رو استخدام میکرد و پیش میرفت.
تویس که الان سلطان پورن در آمریکا شده بود، انقدر قوی شد که موسسهای رو ایجاد کرد در واشنگتن که در اون بهترین وکلا رو استخدام کرد؛ این وکلا کارشون این بود که با کنگره و سنا لابی کنن تا قانونها رو به نفع دنیای جدید پورنوگرافی تغییر بدن.
کار خیریه هم میکرد. به کلیساها پول میداد، به مدارس و دیگر ارگانها. رستورانهای متعددی خرید، کارگاهها و کارخونههای متعدد، زمین و ساختمون و ملک و هرچی تصورش رو بکنید. البته از اون دختری که بهش قول داده بود میلیونر بشه، جدا شد و اواخر دهه شصت دیگر زن و شوهر نبودن.
تویس به هیچی راضی نمیشد. از زن و پول گرفته تا همه مدلهای درآمدی. میخواست خودش پادشاه بلامنازع محصولات جنسی در آمریکا و به این اسم شناخته بشه. پلیس هم طبق معمول زیاد بهش گیر میداد و اینکه این دوران متهمش کردن که بیزنس مایکل تویس رو مافیا میچرخونه که همیشه انکار میکرد.
اوایل دهه هفتاد سر و کلهی رقبا هم پیدا شد که هم فیلم پورن میساختن هم دستگاه میفروختن. اینم که میخواست کنترل کل صنعت دست خودش باشه چشم دیدن رقیب رو نداشت. همین زمانا بود که کم کم افکار عجیبی به ذهنش زد.
آدم اجیر میکرد و میرفت کارگاههای رقبا رو نابود میکرد. دستگاههای رقبا در خیابون رو آتیش میزد. همین سالها یکی از کارمندان سابق خودش که به شرکت رقیب پیوسته بود رو دعوت کرد دفترش و بهش شلیک کرد و کشتش.
تویس که قدرت و برتری طلبی مغرورش کرده بود، این مرد رو تو خونهش کشت و بعدش با کمک دوستی به اسم آندرهیل جنازهش رو توی یک پارکینگ رها کردن. این دوران در اوج قدرت و پول و نفوذ بود.
شرکت رو به ظاهر داد کارمنداش بچرخونن و خودش رسما جلوی صحنه نبود. این دوران هفتهای ۷۵ تا فیلم ضبط میکرد. دهه هفتاد رو به اسم دهه انقلاب جنسی آمریکا میشناسن که پورنوگرافیک به طرز وسیعی در آمریکا پخش شد. پورن استارها ظاهر شدن و شد یک صنعت.
اواسط دهه هفتاد دیگه این دستگاهها خریدار زیادی نداشت چون همه داشتن کلیپهای حرفهای تر و فیلم میساختن. تویس هم چندین استودیو راه انداخت و دهها بازیگر و تیمهای فیلمسازی مشغول ضبط میشدن در این استودیوها.
این حس پدرخواندگی صنعت پورن باعث شد در همین سالها یکی دیگه رو هم بکشه. آندرهیل، دوستش، تو ماشین یکی از رقبا بمب گذاشت و طرف پس از استارت زدن پرپر شد رفت هوا. اما به زودی بین این دو شکرآب شد سر کسب و کار.
آندرهیل که دیگه با تویس کار نمیکرد، بعدا جایی دستگیر میشه به جرم دزدی. پلیس اف بی آی که میفهمه اینا با هم بودن، سعی میکنه ازش حرف بکشه تا علیه تویس مدرک جمع آوری کنه. آندرهیل سکوت میکنه و منکر همه چی میشه. اما بعدا میفهمه تویس افرادی رو استخدام کرده که خودش رو بکشن.
آندرهیل زیادی از کسب و کار تویس میدونست و همین نگرانش میکرد. به اف بی آی گفت در قبال حفاظت از من، هرچی بخواین بهتون میگم. تویس حتی چند نفر رو فرستاد تو زندان بکشنش که ناکام موند.
پلیس مدارکی علیه بعضی از خرابکاریهای تویس گردآوری میکنه. مهمترینش توزیع علنی پورن بین ایالتهاست که اون زمان جرم بود. آتش سوزی در چند کارگاه و موارد اینچنینی. بالاخره پلیس سر این جرایم بازداشتش میکنه.
تو همین زندان چند بار پلیس آندرهیل با میکروفون مخفی میفرسته تو سلولش که بلکم ازش حرف بکشه و اعتراف کنه. چیزی ازش در نمیاد. پس از چند ماه بودن در زندان، یک روز که تویس وارد اتاق تلفن زندان میشه، غیبش میزنه و فرار میکنه.
تونسته بود از طریق دوست دخترش با رشوههای زیادی که به افسرا و مامورای زندان داده بود، از اونجا فرار کنه. اف بی آی فوری اسمش رو در لیست ۱۰ فرد Most wanted آمریکا قرار میده و در کل آمریکا پوسترش رو پخش میکنه.
آندرهیل دوستش هم از ترس جونش قایم میشه. چون میدونست تویس اگر دستش بهش برسه دخلش رو میاره. در طول این مدت، با یکی از دوست دختراش با آیدیهای تقلبی شروع میکنن به گشتن در آمریکا. پول داشتن، کلی طلا و جواهر و قصد داشتن دنیا رو بگردن.
تویس در دوران فرار دسترسی پیدا میکنه به گزارشای آندرهیل که آدرس کل قتلها و آتشسوزیها و خرابکاریها توش بود. تویس که نمیتونه بیخیال این یارو بشه فکر انتقام به سرش میزنه. شروع میکنه به گشتن دنبالش. اسلحه میخره و صدا خفه کن روش نصب میکنه.
بی هیچ حاشیهای یک کلمه ازش میپرسه که تویس این بلا رو سرت آورد؟ اگه آره دستم رو فشار بده. آندرهیل با دستش میگه آره و همونجا میمیره. شانزده روز پس از این قتل، تویس با اسم جعلی Arby Evans وارد یک بانک میشه. کارمند بانک که مشکوک میشه بهش زنگ میزنه به اف بی آی.
مایکل تویس که با این اسم جدیدش قصد داشت پول برداشت کنه، میبینه هوا پسه و کارمند مشکوک شده، میگه من منصرف شدم و میخوام برم. بیرون رو نگاه میکنه میبینه پلیسها دارن میان و بالاخره اونجا دستگیر میشه. کارمند از روی عکسهای پلیس صورتش رو تشخیص داده بود.
به اتهام قتل، خرابکاری، آتش سوزی، از بین بردن شواهد، حمل و نقل غیر قانونی پورن و ... تویس به حبس ابد متهم میشه. تویس که در سالهایی که زندان بود شاهد این بود که هم پورن قانونی شد هم فروش پورن و هم نقل و انتقالش.
در زندان شاهد بود که تمام لابیهاش با نمایندهها و سناتورها برای قانونی کردن پورن کم کم به واقعیت تبدیل شد. دیگه نه تنها پورن ممنوع نبود بلکه همه جا بود .
اون دستگاههای که میساخت با اومدن فیلمهای حرفهای کلا از یاد رفته بودن. فروشگاههایی که مجله پورن میفروختن تبدیل شدن به توی استورها و همه کارهایی که اون زمانی دزدکی انجام میداد و پایه گذارش بود، قانونی شده بودن.
تویس عاقبت سال ۲۰۱۳ بخاطر مشکلات تنفسی در سن ۸۱ سالگی در زندان میمیره. این مطلب خلاصهای بود از منبع زیر: thedailybeast.com/the-scarface-o…
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
یه روزی یه جایی در ماقبل تاریخ، مثلا بالای تپههای رومانی، برای اولین بار یک گونه از جنس ما هومو ساپینسها و یک نئاندرتال هم رو دیدن و با یک نگاه عاشق هم شدن. شاید مرد نئاندرتال با هیکل ورزیده و پوست کمی آفتاب سوختهای که داشته، دنبال جفت میگشته.
و عاشق پاکباختهی یک زن از گونهی انسان هوشمند با پوستی تیره و پاهای کشیده و پوشیده در پوست حیوان شده و سعی کرده با صدای جذابی که داشته، توجه زن رو به خودش جلب کنه که البته یه جایی فهمیده که این دو به یک زبان مشترک حرف نمیزنن!
شایدم هر دو با پیبردن به این موقعیت مضحک با هم خندیده باشن و بعدش بیخیال حرف زدن شدن و جفتگیری کردن. شایدم زن نئاندرتال بوده و مرد از نژاد ما. شاید رابطهشون بیش از هرچیز واقعنگرانه و بیشیلهپیله بوده باشه، اما هرچی باشه، اون زمان گزینههای متنوعی برای انتخاب وجود نداشته.
روز سردی در سیام دسامبر سال ۱۹۱۶، گروهی از اشراف روسی در کاخ یکی از ثروتمندترین مردان روسیه به نام شاهزاده فلیکس یوسوپوف، تو سن پطرزبورگ، راسپوتین رو به قتل رسوندن. چند روز بعدش، جسد بیجان راسپوتین تو رودخانهی نوا در سن پطرزبورگ کشف شد.
یک دهه قبلتر از اون روز شوم، راسپوتین که یک آدم رندوم از اهالی سیبری بود، با بخت و اقبالی که یارش بود، در بین اهالی پرنفوذ روسیه سری تو سرا در آورد و به آرومی به یکی از برجستهترین چهرههای حلقهی درونی تزار نیکلای دوم تبدیل شد.
اصلیتش به روستای پوکرووسکوی برمیگرده که سمت کوههای اورال روسیهست و سال ۱۸۶۹ به دنیا اومد. تو ۱۸ سالگی با دختری از ولایت خودشون به نام پراسکویا دوبرووینا ازدواج میکنه و حاصل این ازدواج هفت تا بچه میشه که البته فقط سه تاش به بزرگسالی رسیدن.
بچههایی که دو زبانه بزرگ میشن، از نظر تواناییهای شناختی و عملکرد اجرایی یا توانایی حل مسئله و تصمیمگیری ممکنه با بچههای دیگه متفاوت باشن. بعضی تحقیقات انجام شده نشون داده که کودکان دوزبانه اغلب در مقایسه با همسالان تک زبانهشون، از تواناییهای شناختی بالاتری برخوردارن.
🔻 اسپانسر این رشته توییت، موسسه علمی کلامآرای با مدیریت غزال محدث از بروکسله. پیج ایشون اطلاعات خوبی برای والدین و معلمان زبان کودکان داره. لینک پیج:
مثلا انعطافپذیری بیشتری از نظر درک شناختی دارن یا تو انجام دادن چندکار بصورت همزمان (یا مولتی تسکینگ) تونستن نتایج بهتری بگیرن. دو زبانگی با بهبود عملکرد اجرایی که شامل مهارتهایی مثل کنترل توجه، مهار و حافظهی کاریه، مرتبط تشخیص داده شده.
یاکوزا اسم یک باند تبهکاری بدنام سازمان یافته تو ژاپنه که در بافت اجتماعی این کشور تنیده شدن. ساختار یاکوزا چند وجهیه و نمیشه تعریف سر راست و دقیقی ازش داد چون درسته که جنایتکارن ولی ریشه در فرهنگ ژاپن دارن و در خیلی از مناطق ژاپن بهشون احترام هم میذارن.
اصطلاح یاکوزا بصورت تحتالفظی معنی «خوب برای هیچ» میده. که برگرفته از یه بازی ورق سنتی ژاپنیه و میشه اینطور تعبیرش کرد که به دستی میگن که درسته رقمهاش خوبه ولی به هیچ دردی نمیخوره. اما ریشهی یاکوزا رو میتونیم در سالهای ۱۶۰۰ میلادی جستجو کنیم.
زمانی که دو گروه موازی در بطن جامعهی ژاپن رشد کردن. گروه اول گروهی بودن که بهشون میگفتن گروه تکیا: دستفروشان دورهگردی بودن که جنس بنجل و بیکیفیت میفروختن و بعضی وقتا هم دست به جیببری و کفزنی هم میزدن و کلا آدمایی بودن تو حاشیهی جامعه.
چهارم اکتبر سال ۱۹۸۲. مکانمون صحرای بلک راکه تو ۲۰۰ مایلی شمال نواداست. یک تاجر انگلیسی به نام ریچارد نوبل سوار بر خودرویی بود به نام Thrust2 که رولز رویس اون رو ساخته بود و موتورش موتور جت بود. اون روز آقای نوبل رکود سریعترین رانندگی تاریخ رو مال خودش کرد.
سرعتش با این خودرو به ۱۰۲۰ کیلومتر یا ۶۳۴ مایل بر ساعت رسید که یک چیز باورنکردنیای بود. آخرین رکوردی که قبل از ریچارد نوبل ثبت شده بود برای گری گابلیچ بود که سیزده سال قبلتر یعنی سال ۱۹۷۰ با ماشین blue flame اون رو ثبت کرده بود. سرعت اون خودرو ۱۰۱۴ کیلومتر بر ساعت بود.
اما هرچند که آقای نوبل به آرزوی همیشگیش یعنی جابجا کردن رکورد سریعترین مرد روی زمین از نظر کیلومتر بر ساعت رسیده بود اما اون حاشیهی عددی انقدری زیاد نبود که خیالش برای مدتی طولانی راحت باشه. هرچند که بالاخره از همینم خوشحال بود.
به دلایل متعددی، زندگی آخرین نسل نئاندرتالها هنوز یک رازه. اگه برگردیم عقب، یعنی حدود چهل هزار سال پیش تو اروپا، میبینیم که ما تنها گونهی زندهی انسان نبودیم، بلکه حداقل سه گونهی دیگه هم وجود داشتن. و از بین این سه گونه، اسم نئاندرتالها بیشتر برای ما آشنایی داره.
موجوداتی بودن با اندامهای تن و مند و ابروهای ضخیم که خیلی با ما شباهت داشتن و اون موقع حدود سیصد هزار سالی میشد که تو سرتاسر اروپا داشتن پرسه میزدن. اینا حدود ۲۰۰ هزار سال بیشتر از ما انسانهای مدرن، یعنی گونهی هومو ساپینس، زنده بودن.
آخرین شواهدی که از زندگی نئاندرتالها به دست اومده به حدود ۲۸ هزار سال پیش برمیگرده که همین به ما تخمینی از زمان احتمالی انقراضشون میده. این شواهد به ما نشون میده که در اواخر زندگیشون، آخرین بازماندگان نئاندرتالها در مکانهایی مثل جبل الطارق آخرین روزهای عمرشون رو سپری میکردن.