وزارت خارجه توییتر Profile picture
Jan 7, 2021 226 tweets >60 min read Read on X
#رشتوییت
(1)

مقاله مجله نیویورکر "فرمانده در سایه" The Shadow Commander

نوشته: دکستر فیلکینز
23 سپتامبر 2013

ترجمه عنوان این مقاله در همین ترجمه خلاصه نمیشه که یه جای جداگانه بحث خواهم کرد.

اینک مقاله:

newyorker.com/magazine/2013/…
(2)

کیوان حسینی 15 دی 99 در بی بی سی فارسی نوشت:

اما نقطه عطف ساخت پرسونای بین‌المللی قاسم سلیمانی، مطلب مفصلی بود که مجله نیویورکر در سال ۲۰۱۳ میلادی با عنوان "فرمانده در سایه" منتشر کرد. در این گزارش بلند، قاسم سلیمانی فرمانده با نفوذی تصویر شده بود که بر شیعیان خاورمیانه
(3)

اثر قابل ملاحظه‌ای گذاشته و موفق شده شبکه‌ای مرتبط و منسجم در منطقه ایجاد کند."

هرچند زمان زیادی از انتشارش گذشته، به دلیل اهمیت زیادی که داره، علاقه دارم این مقاله رو ترجمه کنم و اینجا منتشر کنم.

ترجمه این مقاله تقدیم به همه خوانندگان:
(4)
فرمانده در سایه

قاسم سلیمانی فرمانده عملیاتی ایران دارد چهره ی خاورمیانه را دگرگون می کند. او اکنون رهبری جنگ اسد در سوریه را به عهده دارد.

***

فوریه گذشته برخی از تاثیرگذارترین رهبران ایرانی در مسجد امیرالمومنین در شمال شرق تهران و در اتاقی مخصوص افسران سپاه گرد هم آمدند.
(5)
آمده بودند تا برای آخرین بار به یکی از همرزمان شهیدشان ادای احترام کنند. حسن شاطری، از سربازان کارکشته جنگ های پنهانی ایران در سرتاسر خاورمیانه و جنوب آسیا و یکی از فرماندهان ارشد شاخه ای قدرتمند و زُبده در سپاه به نام نیروی قدس بود.
(6)
این نیرو، چاقوی بُرنده سیاست خارجی ایران است؛ چیزی شبیه ترکیب نیروهای ویژه و سی آی اِی. نام آن برگرفته از معادل فارسی اورشلیم است شهری که رزمندگان این نیرو وعده آزادی اش داده اند.

از سال 1979 (1357) هدف آن ها براندازی دشمنان ایران و گسترش نفوذ این کشور در خاورمیانه بوده است.
(7)
شاطری بیشتر عمر کاری خود را در خارج از کشور گذرانده بود؛ نخست در افغانستان و سپس در عراق، جایی که نیروی قدس به شبه نظامیان شیعه در کشتن سربازان آمریکایی یاری می رساند.

شاطری دو روز پیش از این گردهمایی، در جاده بین دمشق و بیروت کشته شده بود. او به همراه هزاران نفر از اعضای
(8)
نیروی قدس به سوریه رفته بود تا رییس جمهورِ در محاصره ی آن کشور، بشار اسد یکی از متحدان مهم ایران را نجات دهد. در چند سال گذشته، شاطری با نامی مستعار نیروی قدس در لبنان را فرماندهی کرده بود. در لبنان، وظیفه او کمک به حفظ حزب الله بود همان نیرویی که در زمان تشییع جنازه ایشان
(9)
مردان خود را به سوریه گسیل کرده بود تا برای رژیم بجنگند. علت مرگ وی روشن نیست: یکی از مقامات ایرانی گفته رژیم صهیونیستی (نامی که ایرانیان به اسراییل داده اند) شاطری را مستقیما هدف قرار داده است. در تشییع جنازه او عزاداران با صدای بلند گریه می کردند و برخی به شیوه شیعیان
(10)
سینه می‌زدند. بر روی تابوت پرچم ایران کشیده بودند و کنار آن در لباس سبز نظامی، فرمانده سپاه پاسداران و از اعضای طرح ترور چهار تن از رهبران تبعیدی مخالف حکومت در رستوران برلینی در سال ۱۹۹۲ ایستاده بود. در کنار او پدر عماد مغنیه ایستاده بود. بر آن‌اند که عماد مغنیه،
(11)
از فرماندهان حزب‌اله، مسئول بمب‌گذاری‌هایی بود که بیش از ۲۵۰ آمریکایی را در بیروت سال ۱۹۸۳ کشت. مغنیه ظاهرا به دست ماموران اسراییلی در سال ۲۰۰۸ به قتل رسید. در مرام و اخلاق انقلاب ایران، مردن خدمت کردن است. پیش از تشییع جنازه شاطری، آیت‌اله علی خامنه‌ای، بالاترین مقام کشور،
(12)
در یادداشتی از او تقدیر کرد: "سرانجام او شربت شیرین شهادت را نوشید". در ردیف دوم صحن قالی‌پوش مسجد، سرتیپ قاسم سلیمانی، رهبر نیروی قدس نشسته بود، مردی ریزنقش و ۵۶ ساله با موهای جوگندمی، ریشی کوتاه و ظاهری کاملا خویشتن‌دار. سلیمانی کسی بود که شاطری، از دوستان قدیمی و معتمد
(13)
خود را به قتلگاهش فرستاده بود. او و شاطری، در مقام فرماندهان سپاه پاسداران، به گروه کوچکی تعلق داشتند که در زمان دفاع مقدس تشکیل شد، نامی که به جنگ ایران و عراق داده‌اند. جنگی که از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ طول کشید و یک میلیون کشته به جا گذاشت. نبرد فاجعه‌آمیزی بود اما برای ایران
(14)
آغاز پروژه‌ای سی ساله بود برای ساخت هلال شیعی که از عراق و سوریه می‌گذشت و به مدیترانه می‌رسید. در این هنگام ایران با همراهی متحدانش در سوریه و لبنان محور مقاومتی در برابر قدرت‌های اصلی سنی در منطقه و غرب تشکیل می‌دهد. وضعیت پروژه اما در سوریه بحرانی می‌شود و سلیمانی چاره‌ای
(15)
جز تشدید درگیری‌ها ندارد حتی اگر پیروزی در این نبرد به قیمت سال‌ها فرو رفتن منطقه در درگیری‌های فرقه‌ای باشد. سلیمانی پانزده سال پیش فرماندهی نیروی قدس را به دست گرفت؛ در آن زمان او هم در نقش واسطه‌ی قدرت و هم نیرویی نظامی به جستجوی تغییر چهره‌ی خاورمیانه به نفع ایران بود.
(16)
رقبا را به قتل رساند، متحدان را مسلح کرد و نزدیک به ده سال، رهبری شبکه‌ای از گروه‌های شبه‌نظامی را به عهده داشت که صدها آمریکایی را در عراق کشتند. وزارت خزانه‌داری آمریکا سلیمانی را به دلیل نقش‌اش در پشتیبانی از رژیم اسد و همراهی با تروریسم تحریم کرده است. با این همه، هنوز
(17)
در دنیای بیرونی چهره‌ای اغلب نامرئی مانده است حتا با این‌ که جاسوسانی برایش کار می‌کنند و عملیات‌ها اجرا می‌کند. جان مگوایر یکی از افسران پیشین سی‌آی‌اِی در عراق به من گفت: "سلیمانی به تنهایی پرقدرت‌ترین مامور اجرایی در خاورمیانه امروز است با این همه هرگز نامش را نشنیده‌اید"
(18)
سلیمانی هنگامی که در انظار عمومی ظاهر می شود - اغلب برای صحبت در رویدادهای مربوط به دفاع مقدس یا برای دیدار با خامنه ای- در رفتار و حرکات خود آرام و بدون جلب توجه است و به ندرت صدای خود را بلند می کند
(19)
رفتاری از خود به نمایش میگذارد که عرب ها به آن خالب می گویند به معنی "فره مندی رندانه" یا "کاریزمای رندانه و زیرپوستی". یکی از مقامات ارشد سابق عراق به من گفت: "او قد بسیار کوتاهی دارد اما سنگینی حضورش کاملا محسوس است. اگر ده نفر در اتاقی نشسته باشند، سلیمانی که وارد شود،"
(20)
نمی‌آید کنار شما بنشیند، می‌رود و کاملا آرام به تنهایی آن سوی اتاق در گوشه‌ای می نشیند حرفی نمی‌زند، فقط می‌نشیند و گوش می‌دهد. البته که هر ده نفر حاضر در اتاق فقط دارند به او فکر می‌کنند."
در این تشییع جنازه، سلیمانی کتی مشکی و پیراهنی سیاه بدون کراوات پوشیده بود به شیوه ی
(21)
ایرانیان. صورت بلند و لاغر او و ابروهای کمانی‌ او را درد در هم فشرده بود. نیروی قدس، هرگز در خارج از کشور فرمانده‌ای در این رده عالی را از دست نداده بود. روز پیش از تشییع جنازه، سلیمانی برای عرض تسلیت به خانواده شاطری، به منزلش رفته بود. او پیوند و صمیمیت تنگاتنگی با شهدا
(22)
دارد و اغلب به دیدار خانواده هایشان می رود؛ اخیرا در مصاحبه ای با صداوسیمای ایران، گفته بود: وقتی فرزندان شهدا را می‌بینم، از عطر حضور آن ها از خود بی خود می شوم. در ادامه ی تشییع جنازه، او نیز به همراه دیگر تشییع کنندگان نماز خواند. علیرضا پناهیان، روحانی سخنران در این
(23)
خاکسپاری گفت: ما یکی از نوادر کسانی که می توانست امام و انقلاب را به جهان معرفی کند از دست داده ایم. سلیمانی سرش را میان دستانش گرفت و شروع به گریستن کرد.
(24)
ماه هایی ابتدایی سال 2013 حدود زمان کشته شدن شاطری از بدترین زمان های مداخله ایران در سوریه بود. اسد پیوسته مناطق تحت تسلط خود که عمدتا سنی نشین و رقیب ایران بودند را به شورشیان واگذار می کرد. اگر رژیم اسد سرنگون میشد، ایران حلقه ارتباطی خود با حزب اله -خط مقدم مقابله
(25)
با اسراییل- را از دست می داد. یکی از روحانیون ایرانی در سخنرانی خود گفت: «اگر سوریه را از دست بدهیم، تهران را هم نمی توانیم نگه داریم».
اگرچه ایرانی ها به شدت تحت فشار تحریم هایی بودند که آمریکا برای جلوگیری از تولید سلاح هسته ای بر آن ها وضع کرده بود، اما تلاش آن ها برای
(26)
نجات اسد هیچ حد و مرزی نداشت. از جمله آن که وامی «هفت میلیارد دلاری» برای حمایت از اقتصاد سوریه به این کشور اعطا کردند. یکی از مقام های امنیتی خاورمیانه به من گفت: «گمان نمی کنم جنبه مالی این وام برای ایرانی ها اهمیت چندانی داشته باشد؛ حذف اسد برای آن ها تهدیدی وجودی
(27)
تلقی می گردد.» نجات اسد برای سلیمانی جنبه حیثیتی داشت به ویژه اگر این کار او را از آمریکایی ها متمایز نشان دهد. یکی از مقامات بلندپایه سابق عراقی می گوید «سلیمانی به ما گفت ایرانی ها هر کاری لازم باشد انجام می دهند او گفت ما مثل آمریکایی ها نیستیم که دوستان خود را رها کنیم.»
(28)
سال گذشته، سلیمانی از رهبران کرد در عراق خواست که اجازه دهند یک مسیر پشتیبانی در شمال عراق تا سوریه ایجاد کند. او که سال ها با ارتشا و قلدری کردها را به همکاری با برنامه های خود واداشته بود، این بار با مخالفت آن ها رو به رو شد. بدتر از آن سربازان اسد بودند که یا نمی جنگیدند
(29)
یا هنگام جنگیدن غیرنظامیان را قصابی می کردند و توده مردم را به آغوش شورشیان می راندند. سلیمانی به یکی از سیاستمداران عراقی گفته: «ارتش سوریه ارتشی بی مصرف است!» او آرزو کرده نیرویی مثل بسیج داشت، نیروی شبه نظامی ایرانی که در سال 2009 قیام های مردمی علیه رژیم ایران را
(30)
در هم شکستند. سلیمانی گفته بود: «اگر یک گردان بسیجی در اختیار داشتم کل کشور را فتح می کردم». در آگوست 2012، شورشیان مخالف اسد 48 ایرانی را در سوریه به اسارت گرفتند. رهبران ایران معترض شدند که شورشیان زایران حرم مقدس شیعیان را به اسارت گرفته اند اما شورشیان و آژانس های
(31)
اطلاعاتی غربی گفتند که این افراد از اعضای نیروی قدس بوده اند. در هر صورت، جان این افراد آنقدر ارزش داشت که اسد موافقت کرد بیش از دو هزار تن از نیروهای شورشیان را در ازای آزادی آن ها از زندان رها کند. بعد هم که شاطری کشته شد.

سرانجام سلیمانی برای اینکه بتواند مداخله ایران
(32)
در سوریه را شخصا کنترل کند، پروازهای پیوسته ی خود به دمشق را آغاز کرد. یکی از مقام های وزارت دفاع آمریکا به من گفت: «جنگ را خود او اداره می کند». گفته می شود که مقر فرماندهی او در دمشق ساختمانی کاملا معمولی و بدون مشخصات خاص اما به شدت مستحکم است. در آن جا مجموعه ای از
(33)
افسران چند ملیتی را به کار گماشته است: روسای ارتش سوریه، یکی از فرماندهان حزب اله، و یک هماهنگ کننده از شبه نظامیان شیعه عراق، نیرویی که سلیمانی آن را تجهیز و وارد جنگ کرد. حالا که سلیمانی از داشتن نیروهای بسیجی محروم بود، به بهترین امکانات موجود بسنده کرد: سرتیپ حسین همدانی
(34)
معاون سابق فرماندهی بسیج. همدانی از دیگر همرزمان جنگ ایران-عراق، مردی باتجربه در اداره ی نیروهای نامنظم شبه نظامی بود که ایرانی ها جمع آوری کرده بودند تا در صورت سقوط اسد جنگ را ادامه دهند.

اواخر سال گذشته، مقامات غربی متوجه افزایش قابل توجه پروازهای پشتیبانی ایران به مقصد
(35)
فرودگاه دمشق شدند. به جای چند پرواز در هفته، هواپیماها هر روز با بار اسلحه و مهمات و نیروهای قدس وارد می شدند. یکی از مقامات امنیتی خاورمیانه به من می گفت: «هزاران کیلو بار». به گفته مقامات آمریکایی، این نیروها هماهنگی حملات را به عهده داشته و سیستم دقیقی برای پایش و نظارت
(36)
بر ارتباطات شورشیان بر پا کرده بودند. آن ها همچنین شاخه های گوناگون سرویس های امنیتی اسد –که برای جاسوسی از یکدیگر طراحی شده بودند- را وادار کردند با همدیگر کار و همکاری کنند. این مقام امنیتی خاور میانه گفت: «شمار عوامل سپاه قدس به همراه شبه نظامیان شیعه عراقی که با خود
(37)
آورده بودند به هزاران نفر می رسید. این نیروها در سراسر کشور پخش شده اند».

ماه آوریل نقطه عطفی در این جنگ بود چرا که شورشیان شهر قصیر سوریه در نزدیکی مرز لبنان را تصرف کردند. سلیمانی برای بازپس گیری شهر، رهبر حزب اله سیدحسن نصراله را فراخواند تا بیش از دو هزار تن از مبارزان
(38)
خود را به سوریه گسیل کند. معامله ی دشواری نبود. قصیر در ورودی دره بقاع قرار گرفته که آن را تبدیل به مجرای اصلی ارسال موشک و دیگر ساز و برگ های نظامی برای حزب اله می سازد. این مجرا اگر بسته می شد، بقا برای حزب اله بسیار دشوار می گردید. سلیمانی و نصراله دوستان قدیمی هستند و
(39)
سال ها در لبنان و در بسیاری از دیگر نقاط جهان همکاری کرده و حزب اله به نیابت از ایران به اجرای ماموریت های تروریستی پرداخته است. به گفته ویل فولتون، کارشناس ایران در موسسه آمریکایی انترپرایز، مبارزان حزب اله قصیر را محاصره، جاده ها را قطع کرده و سپس به شهر حمله کردند. ده ها
(40)
نفر از آنان کشته شدند که در این میان دست کم هشت نفر از آنان از افسران ایرانی بودند. در روز 5 ژوئن، شهر سقوط کرد. مگوایر، که هنوز در منطقه مشغول فعالیت است گفت: «کل این عملیات را سلیمانی ترتیب داده بود. این یک پیروزی بزرگ برای او بود».

علی رغم همه ی کارهای خشن سلیمانی، برای
(41)
وفاداران به حکومت ایران او یک قهرمان جنگ است قهرمانی ورای انتقاد و سرزنش، کهنه سرباز آراسته ی جنگ ایران و عراق و کسی که او را وقتی هنوز در دهه بیست زندگی خود بود به فرماندهی لشکر گماشتند. در میان مردم به شکل تقریبا متظاهرانه ای فروتن ظاهر می شود. در طی یکی از حضورهای اخیر،
(42)
او خود را «کوچکترین سرباز» توصیف کرد و به گفته مطبوعات ایران، با تلاش برخی مخاطبان برای بوسیدن دستش مخالفت کرد. قدرت او بیشتر برخاسته از رابطه نزدیک او با خامنه ای است که دیدگاه های او راهنمای جامعه ایران است. مقام معظم رهبری که معمولا بیشترین ستایش ها را نثار سربازان کشته
(43)
شده می کند، از سلیمانی با عنوان «شهید زنده» یاد کرده است. سلیمانی از هواداران دو آتشه ی سیستم اقتدارگرایانه ی ایران است. در جولای سال 1999 در اوج اعتراضات دانشجویی، او به همراه چند تن از فرماندهان دیگر سپاه پاسداران، نامه ای را امضا کرد که در آن به رییس جمهور محمد خاتمی
(44)
هشدار می داد اگر شورش را فرو ننشاند، سپاه شاید خاتمی را از مقام خود خلع کند. فرماندها نوشته بودند: « کاسه‌ی صبرمان به پایان رسیده». ده سال بعد، پلیس دوباره تظاهرات مردمی را سرکوب کرد.

دولت ایران رویکردی به شدت عبوسانه داشته و شکل گیری سیاست های خارجی ایران تحت تاثیر
(45)
شخصیت های گوناگون در اطراف خامنه ای است از جمله فرماندهان سپاه، روحانیون ارشد و مقامات وزارت خارجه. اما سلیمانی در اجرای دیدگاه های خامنه ای از آزادی عمل قابل توجهی برخوردار بوده است. مئیر داگان، رییس سابق موساد به من گفت: «او در گوشه گوشه ی این سیستم ارتباطاتی دارد. او همان
(46)
چیزی است که من از دیدگاه سیاسی باهوش می نامم؛ او با تمام افراد در ارتباط است». مقامات از وی به عنوان کسی که معتقد به اسلام و انقلاب است یاد می کنند؛ در حالی که بسیاری از شخصیت های ارشد در سپاه پاسدارن به واسطه ی کنترل سپاه بر صنایع کلیدی و مهم ایران به ثروت و مکنت
(47)
رسیده اند، سلیمانی ثروت شخصی خود را از مقام معظم رهبری به دست آورده است. مگوایر می گوید: «به طور خاص هوای او را داشته اند».

سلیمانی در تهران زندگی می کند و ظاهرا زندگی خانوادگی او زندگیِ فردی دیوانسالار است در میانسالی خود. یکی از سیاستمداران عراقی که سال هاست سلیمانی را
(48)
می شناسد با ناباوری سرش را تکان می دهد و می گوید: «او هر روز ساعت چهار صبح بیدار می شود و هر شب سر ساعت و نه و نیم به بستر می رود». سلیمانی به مشکلات پروستات مبتلاست و از کمردردهای مکرر رنج می برد. این مقام امنیتی خاورمیانه به من می گوید: «او با همسرش بسیار محترمانه برخورد
(49)
می کند و گاهی او را در سفرها با خودش همراه می کند. او سه پسر و دو دختر دارد و به وضوح پدری سخت گیر اما دوست داشتنی است». گفته می شود که او به ویژه نگران دخترش نرگس است که در مالزی زندگی می کند. این مقام امنیتی خاورمیانه ای می گوید: «او دارد از مسیر اسلام منحرف می شود».
(50)
مگوایر به من می گوید: در مقایسه با افراد دیگر، سلیمانی اعتماد به نفس بسیار بالایی دارد. می تواند در محافل سیاسی رفت و آمد کند اما جوهره ی ایجاد ترس و وحشت را نیز در خود دارد. اگر چه بسیار مطالعه کرده و دانش بالایی دارد، اما ظاهرا سلیقه ی زیبایی شناسی او کاملا سنتی است.
(51)
فکر نمی کنم او به موسیقی کلاسیک گوش کند. این چیزهای اروپایی... گمان نمی کنم اساسا با مزاج او سازگار باشد». این مقام پیشین امنیتی عراق به من گفت: سلیمانی تحصیلات رسمی کمی دارد، اما او بسیار زیرک و به شکل ترسناکی استراتژیستی باهوش است. پرداخت پول به سیاستمداران در سرتاسر
(52)
خاورمیانه، ترسانیدن در صورت لزوم و قتل به عنوان آخرین راه چاره، از ابزارهای وی هستند. طی این سال ها، سپاه قدس شبکه ای بین المللی از خبرچین ها و نفوذی ها ایجاد کرده که برخی از آنان از میان ایرانیان خارج از کشور انتخاب شده و در مواقع نیاز برای پشتیبانی از ماموریت ها آن ها را
(53)
فرا می خوانند. یکی دیگر از مقامات امنیتی خاورمیانه ای می گوید: «آن ها همه جا هستند؛ د رسال 2010، به گفته مقامات غربی، سپاه قدس و حزب اله کارزاری جدید علیه اهداف آمریکایی و اسراییلی راه اندازی کردند – این کارزار آشکارا برای تلافی تلاش های پنهانی به منظور کاهش سرعت برنامه
(54)
هسته ای ایران بود. حملات سایبری و ترور دانشمندان هسته ای ایران از جمله این تلاش های پنهانی بودند.
از آن زمان، سلیمانی حملاتی در مکان هایی دوردست همچون تایلند، دهلی نو، لاگوس و نایروبی ترتیب داده است. دست کم سی تلاش، تنها در دو سال گذشته. مشهورترین آن ها، در سال 2011، طرحی
(55)
بود برای استخدام یک کارتل مواد مخدر مکزیک برای منفجر کردن سفیر عربستان سعودی در ایالات متحده، هنگامی که برای صرف غذا در رستورانی در چند مایلی کاخ سفید نشسته بود. عضو کارتل که عامل سلیمانی به سراغ او رفته بود خبرچین اداره مبارزه با مواد مخدر ایالات متحده از آب درآمد.
(56)
(به نظر می‌رسد سپاه قدس در نزدیکی خانه موثرتر عمل کرده و شماری از ماموریت دوردست این سپاه به بیراهه رفته‌اند). با این حال، با وجود شکست این توطئه، دو تن از مقامات پیشین آمریکایی به یک کمیته‌ی کنگره گفته‌اند که سلیمانی باید ترور شود. یکی از مقامات می‌گوید: "سلیمانی زیاد
(57)
مسافرت می‌کند. او همه جا هست. بروید دنبالش؛ یا تلاش کنید او را به اسارت بگیرید یا بکشید".
در ایران، بیش از دویست تن از بزرگان نامه‌ای سرتاسر خشم در دفاع از وی امضا کردند. کارزاری در شبکه‌های اجتماعی راه انداختند به این مضمون که: "همه ما قاسم سلیمانی هستیم".
(58)
با برخی از مقامات خاورمیانه‌ای صحبت می‌کردم؛ برخی از آنان را بیش از ده سال است که می‌شناسم اما همین که صحبت به سلیمانی می‌رسد، صحبت را قطع می‌کنند و حرفی نمی زنند. یکی از مقامات کرد عراقی می‌گوید: " نمی‌خواهیم وارد این موضوع شویم".
ظاهرا سلیمانی در میان جاسوسان غربی
(59)
رده‌بندی بسیار خاصی به خود اختصاص داده است: دشمنی که هم از اون نفرت دارند و هم تحسینش می‌کنند. معادل خاورمیانه‌ایِ کارلا؛ استاد جاسوسی بسیار زیرک روسی در رمان جان لوکاره.
هنگامی که به داگان، رییس سابق موساد زنگ زدم و از سلیمانی نام بردم، سکوتی طولانی در آن‌سوی خط برقرار شد؛
(60)
سپس با لحنی آمیخته به کنایه‌ای تلخ گفت: "آه... چه دوست خوبی"

در مارس سال ۲۰۰۹، شب عید نوروز، سلیمانی گروهی از کهنه‌سربازان جنگ ایران و عراق را به بلندی‌های پا علم برد؛ بلندی‌هایی خشک و سنگلاخی در مرز عراق. در سال ۱۹۸۶، پا علم صحنه‌ی یکی از نبردهای هولناک برای تصرف شبه‌جزیره
(61)
فاو بود. ده‌ها هزار تن در اینجا کشته شدند در حالی که حتا یک گام پیشروی هم غیرممکن شده بود. ویدئویی که از این سفر ضبط شده سلیمانی را نشان می‌دهد که بر تپه‌ای ایستاده خاطره‌ی عملیات را برای همرزمانش بازگویی می‌کند. با صدایی آرام و بر پس‌زمینه‌ای از موسیقی و مناجات در این ویدیو
(62)
صحبت می‌کند.
سلیمانی می‌گوید: "این جاده‌ی دشت عباس است" سپس به دره‌ی پایین‌دست اشاره می‌کند "این منطقه بین ما و دشمن قرار گرفته بود" بعد او و گروه همراهش در ساحل رودخانه‌ای ایستاده‌اند سلیمانی با صدای بلند و لرزان از اندوه از تک‌تک سربازان ایرانی کشته شده در آن‌جا نام می‌برد
(63)
در حین استراحت، او با مصاحبه‌کننده صحبت می‌کند و این نبرد را با عباراتی تقریبا عرفانی توصیف می‌کند.
می‌گوید: "جبهه آن بهشت گمشده‌ی انسان‌هاست، بهشتی که اخلاقیات و رفتارها در اوج خودش بود. بهشت تعبیر های گونانی دارد: یک بهشتی که برای انسان ها تجسم شده
که بیشتر، نهر ها
(64)
حوری ها میوه جات و آن فضای سبز و خرمی که از بهشت تجسم کرده اند. اما بهشت دیگری هم هست: جبهه."
سلیمانی در رابُر متولد شد، روستایی کوهستانی و محروم در شرق ایران. هنگامی که پسربچه‌ای بود، پدرش، مانند بسیاری دیگر از کشاورزان از دولت شاه یک وام کشاورزی دریافت کرد. بدهی او
(65)
نهصد تومان -برابر با یکصد دلار آن زمان- بود و او نمی‌توانست آن را بازپرداخت کند. سلیمانی در خاطره‌ای کوتاه از ترک خانه با یکی از خویشاوندان جوان خود به نام احمد سلیمانی نوشت که او نیز در وضعیت مشابهی بود. می‌نویسد: "شب‌ها از غصه‌ی این‌که مبادا ماموران دولت بیایند و پدرانمان
(66)
را دستگیر کنند خوابمان نمی‌برد". همراه با هم به کرمان که نزدیک‌ترین شهر به آن‌ها بود سفر کردند تا بتوانند بدهی خانواده خود را بپردازند. محیط ناخوشایندی بود. می‌نویسد: "فقط سیزده سالمان بود و از بس جثه ما کوچک بود کسی ما را کارگری نمی‌برد. تا این‌که یک روز در محل ساخت
(67)
مدرسه‌ای در خیابان خواجو که انتهای شهر بود، مشغول به کار شدیم. روزی دو تومان به ما مزد می‌دادند". پس از هشت ماه،پول کافی برای برگشت به خانه جمع کرده بودند. زمستان بود و برف سنگینی نشسته بود. به آن‌ها گفته بودند باید راننده‌ای محلی به نام پهلوان -به معنی قهرمان- بگردند.
(68)
"پهلوان چنان مرد نیرومندی بود که می‌توانست یک گاو یا الاغ را با دندان بلند کند". در بین راه هر جا که ماشین در برف می‌تپید، "پهلوان جیپ را بلند می‌کرد و کنار می‌گذاشت". به گفته سلیمانی، پهلوان مخالف سرسخت شاه بود. به دو پسربچه می‌گوید: "الان که وقت کار کردن شماها در غربت نیست
(69)
شما باید بازی و استراحت کنید؛ تُف به این زندگی که برای ما ساخته‌اند!" سلیمانی می‌نویسد: چراغ خانه‌های روستا روشن شده بود که آن‌ها هم به خانه رسیدند؛ "وقتی خبر کار ما در روستا پخش شد غوغایی به‌پا شده بود."

نشانه‌های بلندپروازی در سلیمانی جوان مشهود بود. به گفته علی آلفونه
(70)
کارشناس ایران در بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها، بالاترین مدرک سلیمانی دیپلم دبیرستان بود و برای اداره آب‌ کرمان کار می‌کرد. اما روزهای انقلاب بود و ناآرامی‌ها در جای‌جای کشور یکی پس از دیگری نمودار می‌شد. پس از ساعت‌های کاری، سلیمانی اوقات فراغت خود را در زورخانه ورزش می‌کرد.
(71)
ورزش زورخانه‌ای برای او و بسیاری دیگر در خاورمیانه الهام‌بخش روحیه و منش پهلوانی بود. در ماه رمضان او در سخنرانی‌های یکی از واعظان مخصوص ماه رمضان به نام حجت کامیاب -که از شاگردان خامنه‌ای بود- شرکت می‌کرد. در آن‌جا اولین جرقه‌های ایده‌ی انقلاب اسلامی در ذهن او شکل گرفت.
(72)
در سال ۱۹۷۹ که سلیمانی ۲۲ سال داشت، حکومت شاه در پی قیام مردمی به رهبری آیت‌اله خمینی به نام اسلام سرنگون شد.
سلیمانی که شور انقلابی او را فرا گرفته بود، به سپاه پاسداران پیوست؛ نیرویی که به دست رهبری جدید روحانیت و برای جلوگیری از کودتای ارتش تاسیس شد. با وجود
(73)
آموزش نظامی کوتاه مدت -شاید یک دوره‌ی چهل‌وپنج روزه- به سرعت پیشرفت کرد. پاسدار جوان به شمال‌غرب ایران اعزام شد و آن‌جا در سرکوب قیام کردها مشارکت کرد.

انقلاب هجده ماهه بود که صدام حسین ارتش عراق را به طمع سوءاستفاده از هرج‌و‌مرج داخل کشور به سوی مرزهای ایران فرستاد. این
(74)
این حمله در عوض سبب تثبیت رهبری خمینی شد و کشور را برای مقاومت در برابر متجاوز متحد کرد. به این ترتیب جنگی طولانی و بی‌رحمانه آغاز شد. سلیمانی با ماموریتی ساده به جبهه فرستاده شد: تامین آب برای رزمندگان، اما او دیگر هرگز جبهه را ترک نکرد. او گفته است: "با یک ماموریت 15 روزه
(75)
وارد جبهه شدم و دیگر تا آخر جنگ بازنگشتم".

عکسی از آن زمان سلیمانی جوان را در لباس سبز و بدون هیچ نشان و درجه نظامی نشان می‌دهد. چشمان سیاه او افقی دوردست را می‌نگرد. در سال ۲۰۰۵ به مصاحبه‌کننده‌ای گفت: "ما همه جوان بودیم و می‌خواستیم به انقلاب خدمت کنیم"
(76)
سلیمانی را پاسداری مشتاق و دلاور می‌شناختند، شهرت او به‌ویژه نتیجه‌ی عملیات‌های شناسایی بود که در پشت خطوط مقدم عراقی‌ها انجام می‌داد. چندین بار پیش آمد که از عملیات برمی‌گشت و بزی با خود آورده بود که سربازانش آن را قصابی و کباب می‌کردند. یکی از افسران سابق سپاه پاسداران
(77)
که به ایالات متحده پناهنده شد به من گفت: "برای همین کارهایش بود که حتا عراقی‌های دشمن ما هم او را ستایش می‌کردند". در رادیوی عراق او به "بُز-دزد" مشهور بود.
آلفونه می‌گوید به سبب توانایی و اثربخشی وی در جبهه او را به فرماندهی یک تیپ از کرمان گماشتند و همان مردانی که در
(78)
زورخانه ورزش می‌کردند هم از اعضای این تیپ بودند.
نیروهای نظامی ایران در مقایسه با ارتش عراق امکانات بسیار کمتری داشتند و فرماندهان به‌ناچار به تاکتیک‌های خام و پرهزینه متوسل می‌شدند در حمله‌های "موج انسانی" هزاران جوان را اغلب برای پاکسازی میدان‌های مین مستقیما به خطوط
(79)
عراقی‌ها می‌فرستادند و شمار زیادی سربازان به سرعت جان خود را از دست می‌دادند. مرگ این همه جوان سلیمانی را پریشان می‌کرد. پیش از شروع عملیات‌ها او تک‌تک سربازان خود را در آغوش گرفته و با آن‌ها خداحافظی می‌کرد. در سخنرانی‌ها شهیدان را ستایش می‌کرد و از آن‌ها به خاطر این‌که خود
(80)
شهید نشده بود بخشش می‌طلبید. هنگامی که مقامات مافوق سلیمانی طرح خود برای حمله به شبه‌جزیره فاو را اعلام کردند، او ضمن مخالفت آن را پرتلفات و بی‌احتیاطانه خواند. افسر پیشین سپاه پاسداران دیدار با سلیمانی در سال ۱۹۸۵ را به یاد می‌آورد پس از نبردی که کشته‌ها و زخمی‌های بسیاری
(81)
به تیپ وی تحمیل کرده بود. می‌گوید: "سلیمانی بسیار ساکت در گوشه‌ای از چادر نشسته و به افرادی که از دست داده بود فکر می‌کرد. احمد، همان خویشاوند جوانی که با سلیمانی به کرمان سفر کرد، در سال ۱۹۸۴ کشته شد. دست کم یک‌بار نیز خود سلیمانی مجروح شده بود. با این همه اما اشتیاق خود
(82)
برای کار را از دست نداد. در دهه ۱۹۸۰، دوئل مارک گرچت، از افسران جوان CIA بود که به استانبول اعزام و مشغول استخدام از میان هزاران سرباز ایرانی شد که برای بهبودی به آن شهر رفته بودند. گرچه که مطالب بسیاری درباره ایران نوشته به من گفت: "در آن‌جا با انواع بسیار متنوعی از
(83)
پاسداران رو به رو می‌شدی. روحانی‌ها، یا افرادی که برای تنفس و نوشیدن و فاحشه‌ها آمده بودند". گرچه این کهنه‌سربازان را در دو گروه جا داده بود: آن‌هایی که زخم‌خورده و خسته با چشمانی بی‌فروغ بودند و دسته‌ی دوم کسانی که هنوز درخشش در چشمان خود داشتند و برای برگشتن به جبهه
(84)
لحظه‌شماری می‌کردند. من سلیمانی را در دسته‌ی دوم قرار می‌دهم.

رایان کروکر، سفیر آمریکا در عراق از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ نیز احساس مشابهی دارد. طی جنگ عراق، کروکر گاهی به طور غیرمستقیم و به‌واسطه‌ی سران عراقی که به تهران رفت و آمد می‌کردند، با سلیمانی سروکار پیدا می‌کرد. یکبار از
(85)
یکی از عراقی‌ها می‌پرسد که آیا سلیمانی فردی به‌ویژه مذهبی است؟ کروکر می‌گوید پاسخ این بود: "نه حقیقتا؛ او به تناوب در مساجد شرکت می‌کند. اما مذهب او را برنمی‌انگیزد. ملی‌گرایی انگیزاننده‌ی اوست و عشق به جنگ."

سران ایرانی از جنگ ایران و عراق دو درس گرفته‌اند: نخست این‌که
(86)
ایران را دشمنان دور و نزدیک احاطه کرده است؛ برای رژیم ایران حمله‌ی عراق نقشه‌ی غرب بود نه طرحی کاملا عراقی. مقامات آمریکایی در سال ۱۹۸۰ از آماده شدن صدام برای هجوم به ایران آگاه شده بودند و بعدها نیز با ارائه اطلاعات در مورد اهدافی که بعدتر برای حمله‌های شیمیایی از آن‌ها
(87)
استفاده شد، از عراق پشتیبانی کرده بودند. خود این سلاح‌های شیمیایی نیز با کمک شرکت‌های اروپای غربی ساخته شده بودند. خاطره‌ی این حمله‌ها به‌ویژه از خاطرات تلخ جنگ ایران و عراق است. مهدی خلجی، از همکاران موسسه واشنگتن برای سیاست‌های شرق نزدیک می‌گوید: "می‌دانی هنوز چند نفر از
(88)
آسیب‌های سلاح‌های شیمیایی در رنج و عذاب هستند؟ هزاران نفر از رزمندگان جنگ ایران و عراق. ایرانی‌ها باور دارند که این سلاح‌ها را غرب به صدام داده بود. در سال ۱۹۸۷، در یکی از نبردهای جنگ ایران و عراق، یکی از گردان‌های تحت فرماندهی سلیمانی مورد حمله‌ی توپخانه‌هایی قرار گرفت که
(89)
کلاهک‌های شیمیایی با خود حمل می‌کردند. صدها نفر از افراد او شیمیایی شدند و به شدت آسیب دیدند.

درس دیگری که از جنگ ایران-عراق آموختند، بی‌هوده بودن درگیری رو‌ در رو بود. در سال ۱۹۸۲، پس از آن‌که ایرانی‌ها نیروهای عراق را از کشورشان اخراج کردند، خمینی به ایرانی‌ها دستور داد
(90)
جنگ را ادامه داده، عراق را آزاد کنند تا راه برای آزادی قدس باز شود. شش سال زمان برد و جان هزاران نفر از دست رفت تا خمینی با آتش بس موافقت کرد. به گفته آلفونه ، بسیاری از ژنرال های نسل سلیمانی معتقدند هدف دست یافتنی بود اگر روحانیون پشت آن ها را خالی نمی کردند. او می گوید:
(91)
"بسیاری از آن ها احساس می کنند از پشت خنجر خورده اند. سی سال است که این افسانه را در ذهن می پرورانند." اما سران ایرانی نمی خواستند حمام خون دیگری راه بیفتد. در عوض ناچار شدند ظرفیت های تازه ای برای جنگ های نامتقارن ایجاد کنند تا بتوانند به قدرت های دیگر به طور غیرمستقیم و
(92)
در خارج از ایران حمله کنند.

سپاه قدس ابزاری آرمانی برای این کار بود. خمینی در سال 1979 (1357) نمونه اولیه ی این سپاه را برای حفاظت از ایران و صدور انقلاب اسلامی ایجاد کرد. نخستین فرصت بزرگ در لبنان پیشامد کرد برای همین در سال 1982 افسران سپاه پاسداران برای کمک به سازماندهی
(93)
شبه نظامیان شیعه در جنگ داخلی چندجانبه ی لبنان به آن کشور اعزام شدند. نتیجه ی این تلاش ها تشکیل حزب اله و توسعه ی آن با هدایت ایران بود. فرمانده نظامی حزب اله، عماد مغنیه ی باهوش و آدمکش بود. به یاری او بود که آن چه به نام دستگاه امنیتی ویژه معروف است تشکیل شد. این دستگاه
(94)
یکی از بال های حزب اله است که همکاری نزدیکی با سپاه قدس دارد. حزب اله با کمک ایران، همدست سازماندهی حملات به سفارت آمریکا و پادگان های نظامی آمریکا و فرانسه بود. دیوید کریست مورخ ارتش ایالات متحده و نویسنده کتاب "جنگ سپیده دم" می گوید: "روزهای اول که حزب اله کاملا وابسته به
(95)
کمک ایران بود، مغنیه و دیگران اساسا داوطلبانه عامل نفوذی ایران بودند. در کلیتِ رفتارهای ستیزه جویانه رژیم ایران، به نظر می رسد، بخشی از تعصب مذهبی آن ار بین رفته است. در سال 1989، خمینی از ترغیب ایرانیان به صدور انقلاب دست کشید و در عوض، آن ها را به مصلحت اندیشی برای حفظ
(96)
دستاوردهای این انقلاب فراخواند. سوداندیشی ایرانی تفکر روز شده بود حتا اگر نتوان شور انقلابی را در آن تشخیص داد. در آن سال ها، سلیمانی در امتداد مرزهای شرقی ایران کار می کرد و به شورشیان افغان که در برابر طالبان ایستادگی می کردند یاری می رساند. رژیم ایران دشمن دوآتشه ی طالبان
(97)
بود و بخش بزرگی از این دشمنی به دلیل آزار و اذیت اقلیت شیعه افغانستان به دست طالبان بود. (زمانی دو کشور تا مرز جنگیدن با همدیگر پیش رفتند؛ ایران دویست و پنجاه هزار سرباز بسیج کرد و سران ایرانی طالبان را دشمن اسلام خواندند). در محیطی که مولد فساد بود، سلیمانی اما در نبرد با
(98)
قاچاقچیان تریاک در مرز افغانستان نام و آوازه ای برای خود دست و پا کرد.

در سال 1998، سلیمانی به فرماندهی سپاه قدس برگزیده شد. ریاست سازمانی که همان زمان هم رزومه ی مرگباری برای خود ساخته بود: مقامات آمریکایی و آرژانتینی بر این باورند که رژیم ایران به حزب اله کمک کرد تا
(99)
بمب گذاری سفارت اسراییل در بوینس آیرس را در سال 1992 طراحی کند که منجر به کشته شدن 29 تن شد و حمله به مرکز یهودیان در همان شهر دو سال بعد از آن 85 تن را کشت.
سلیمانی سپاه قدس را تبدیل به سازمانی کرد که گستره ی آن فوق العاده بود و شاخه های مختلف این سازمان بر مسایل اطلاعاتی،
(100)
مالی، سیاسی، خرابکاری، و عملیات های ویژه متمرکز شده اند. سپاه قدس که در محل سابق سفارت آمریکا در تهران استقرار یافته، بین ده تا بیست هزار نیرو دارد به دو دسته تقسیم شده اند، یکی رزمندگان و دیگری نیروهایی که عوامل خارجی را آموزش داده و بر آن ها نظارت می کنند. اعضای سپاه قدس
(101)
به دلیل مهارتشان و وفاداری آن ها به مکتب انقلاب اسلامی (و نیز در برخی موارد روابط خانوادگی آن ها) انتخاب می شوند. به گفته روزنامه اسراییلی Israel Hayom رزمندگان از سرتاسر منطقه استخدام می شوند، در شیراز و تهران آموزش می بینند و در دانشکده عملیاتی اروشلیم {بیت المقدس. مترجم}
(102)
در قم تعلیم می بینند و سپس "برای کسب تجربه در کارهای عملیاتی میدانی به ماموریت های چندماهه به افغانستان و عراق فرستاده می شوند. آن ها معمولا در پوشش کارگران ساختمانی ایرانی سفر می کنند."

سلیمانی پس از به دست گرفتن سکان فرماندهی، روابط خود را در لبنان با مغنیه و با رییس
(103)
حزب اله حسن نصراله تقویت کرد. در آن زمان، شانزده سال بود که ارتش اسراییل جنوب لبنان را اشغال کرده بود و حزب اله مشتاق بود که کنترل این کشور را به دست گیرد، بنابراین سلیمانی نیروهای سپاه قدس را برای کمک به آن ها اعزام کرد. کراکر گفت: "حضور بسیار گسترده ای داشتند - آموزش،
(104)
کارهای مستشاری، طراحی و برنامه ریزی". در سال 2000، اسراییلی ها خسته از حمله های بی وقفه ی حزب اله از آن منطقه عقب نشینی کردند. این یک پیروزی نمادین برای شیعیان بود و چنان که کراکر گفت: "مثالی دیگر از اینکه چگونه کشورهایی مانند سوریه و ایران می توانند بازی طولانی مدتی راه
(105)
بیندازند با علم به اینکه ما توانایی هماوردی آن ها را نداریم.

از آن زمان به بعد، رژیم به گروه های مختلف شبه نظامیان اسلام گرای مخالف متحدان آمریکا در منطقه همچون عربستان سعودی و بحرین کمک کرده است. این کمک ها نه تنها به شیعیان، بلکه به گروه های سنی مانند حماس نیز رسیده است
(106)
- کمک برای تشکیل مجمع الجزایری از متحدانی که از بغداد تا بیروت کشیده می شود. یکی از دیپلمات های غربی در بغداد به من گفت: " این گونه نبود که کسی در تهران طرحی جامع برای ساخت محور مقاومت ارائه دهد، بلکه فرصت ها یکی یکی ایجاد شدند. در هر کدام از موارد، سلیمانی زیرک تر، سریع تر
(107)
و دارای منابعی بهتر در مقایسه با هر کسی دیگر در منطقه بود. با استفاده از تک تک فرصت های پیش آمده، او این محور را آهسته اما با اطمینان ساخت."

در روزهای پرهرج و مرج پس از حملات یازده سپتامبر، رایان کراکر که در آن زمان یکی از مقامات ارشد وزارت امور خارجه بود، محتاطانه به ژنو
(108)
پرواز کرد تا با گروهی از دیپلمات های ایرانی دیدار کند. کراکر به من گفت: "جمعه پرواز کردم و یکشنبه برگشتم تا هیچ کس در اداره نداند کجا بوده ام. در آن دیدارها تمام شب را بیدار می ماندیم." برای کراکر روشن بود که ایرانی ها به سلیمانی پاسخ می دهند کسی که او را با نام "حاجی قاسم"
(109)
صدا می کردند و کسی که مشتاقانه به ایالات متحده کمک می کرد تا طالبان این دشمن مشترک را نابود کند. اگرچه ایالات متحده و ایران در سال 1980 و پس از گروگان گیری دیپلمات های آمریکایی، روابط دیپلماتیک خود را قطع کردند، کراکر از دیدن انعطاف پذیری سلیمانی متعجب نشده بود. او گفت:
(110)
"شما هم اگر جنگ هشت ساله وحشیانه ای تجربه کنید به شدت عملگرا می شوید". گاهی سلیمانی پیام هایی برای کراکر می فرستاد اما هرگز چیزی را کتبی نمی کرد. کراکر گفت: " حاجی قاسم خیلی باهوش تر از آن است که چنین کاری کند. او رد پایی از خود بر روی کاغذ برای آمریکایی ها به جا نمی گذارد"
(111)
پیش از آغاز بمباران، کراکر با این تفکر که حمله به طالبان بیش از حد به طول انجامیده، احساس کرد که ایرانی ها تاب و تحمل خود در برابر دولت بوش را دارند از دست می دهند. در دیداری اوایل اکتبر 2001 یکی از مذاکره کنندگان اصلی ایرانی ایستاد و دسته ای کاغذ روی میز کوبید و فریاد زد:
(112)
"اگر شما از درست کردن این دولت های افسانه ای دست برداشته و واقعا در میدان جنگیده بودید هرگز هیچ کدام از این اتفاقات رخ نمی داد. حالا هم هر زمانی که آماده صحبت درباره مبارزه جدی بودید، می دانید مرا را کجا پیدا کنید." و با گام هایی سنگین از اتاق بیرون رفت. کراکر گفت: "لحظه
(113)
بسیار جالبی بود". همکاری بین دو کشور در مراحل اولیه جنگ ادامه پیدا کرد. در یک زمان، مذاکره کننده اصلی نقشه ای به کراکر داد که جزییات جانمایی نیروهای طالبان در آن مشخص شده بود. "توصیه ما این است: ابتدا از اینجا و سپس از اینجا به آن ها حمله کنید؛ دلیلش هم این است" کراکر با
(114)
حیرت پرسید: "می توانم یادداشت برداری کنم؟" مذاکره کننده پاسخ داد: "می توانید نقشه را پیش خودتان نگه دارید" جریان تبادل اطلاعات دو طرفه بود. در یکی از جلسه ها، کراکر گفت که محل یکی از کارپردازهای القاعده که در شرق شهر مشهد زندگی می کرد را به همتایان مذاکره کننده اصلی داد و
(115)
ایرانی ها نیز او را دستگیر کرده و تحویل سران جدید افغانستان دادند که به باور کراکر بعدتر به آمریکا تحویل داده شد. مذاکره کننده به کراکر گفته بود: حاجی قاسم از همکاری ما بسیار راضی است". این حسن نیت دوام چندانی نداشت. در یکی از شب های ژانویه 2002، دستیاران، کراکر را که در آن
(116)
زمان قائم مقام سفارت آمریکا در کابل بود از خواب بیدار کردند و به او گفتند که پرزیدنت جورج دبلیو بوش در "سخنرانی وضعیت کشور" خود، ایران را بخشی از "محور شرارت" نامیده است. کراکر نیر مانند بسیاری از دیپلمات های ارشد، کراکر نیز کاملا غافلگیر شده بود. روز بعد، همان مذاکره کننده
(117)
را با حالتی بسیار عصبانی در مجموعه سازمان ملل در کابل دیده بود. کراکر گفته های او را به یاد دارد: "شما مرا کاملا تخریب کردید. سلیمانی به شدت عصبانی است شما به اعتبارش لطمه زده اید. مذاکره کننده به کراکر گفت که در ریسکی به زیان سیاست‌های جاری، سلیمانی در حالی ارزیابی مجدد
(118)
روابط با ایالات متحده است و گفته "شاید زمان آن رسیده که در روابط خود با آمریکایی‌ها بازاندیشی کنیم". سخنرانی محور شرارت نقطه‌ی پایانی بر آن دیدارها گذاشت. اصباح‌طلبان درون دولت که هوادار نزدیکی به ایالات متحده بودند در لاک دفاعی فرو رفتند. کروکر آن زمان را به یاد می‌آورد و
(119)
سرش را به نشانه تاسف تکان می‌دهد: "خیلی نزدیک شده شدیم. یک کلمه در یک سخنرانی تاریخ را تغییر داد".

پیش از آن‌که برگزاری دیدارها متوقف شود، کراکر با مذاکره‌کننده ارشد درباره احتمال جنگ در عراق صحبت کرد. کراکر گفت: "ببین، من نمی دانم چه اتفاقی قرار است بیفتد، اما من
(120)
مسئولیت‌هایی در برابر عراق دارم این شغل من است اما می‌توانم نشانه‌ها را بخوانم و بنابراین فکر می‌کنم جنگ در پیش است. او فرصتی بزرگ به چشم دیده بود. ایرانی‌ها از صدام نفرت داشتند و کراکر دریافت که ممکن است مایل باشند با آمریکا همکاری کنند. او به من گفت: "من هوادار حمله نبودم
(121)
اما فکر می کردم اگر قرار باشد حمله کنیم، بگذارید در این کار یک دشمن را هم تبدیل به دوست کنیم - دست کم از لحاظ فنی و برای این کار و بعد ببینیم می شود این دوستی را به کجاها رساند." مذاکره کننده نشان داد که ایرانی ها مایل به صحبت هستند و اینکه عراق هم مانند افغانستان بخشی از
(122)
حوزه مسئولیت سلیمانی است. "یک نفر است که هر دو سو را اداره می کند".

پس از آن که حمله آغاز شد، در مارس 2003، مقامات ایرانی با آشفتگی می خواستند آمریکایی ها بدانند که خواهان صلح هستند. بسیاری از آن ها تماشاگر سرنگونی رژیم ها در افغانستان و عراق بودند و متقاعد شده بودند که
(123)
بعد از این ها نوبت خودشان است.مگوایر، افسر سابق سی آی اِی در بغداد به من گفت: "آن ها از ترس قالب تهی کرده بودند. قاصدهایی را به این سوی مرز می فرستادند تا به عناصر نخبه ی ما بگویند: «ببینید! ما دنبال دردسر با شماها نمی گردیم». ما برتری فوق العاده ای داشتیم". همان سال، برای
(124)
مقامات آمریکایی مسجل شده بود که ایرانی ها پیکربندی برنامه خود برای تولید سلاح هسته ای را به گونه ای تنظیم کرده اند که آهسته تر و مخفیانه تر پیش رود مبادا سبب جلب حمله غربی ها شود. پس از فروپاشی رژیم صدام، کراکر برای تشکیل دولتی نوپا به نام شورای حکمرانی عراق به بغداد اعزام
(125)
شد. او متوجه شد که بسیاری از سیاست مداران عراقی برای مشاوره به تهران پرواز می کنند و همین مساله شانسی برای او بود تا غیرمستقیم با سلیمانی مذاکره کند.در طول تابستان، کراکر نام نامزدهای احتمالی شیعه را برای او فرستاد. دو مرد، هر یک جداگانه نام ها را بررسی کردند. کراکر حق وتو
(126)
به سلیمانی نداد اما آن نامزدهایی که مخصوصا برای سلیمانی پذیرفتنی نبودند را هم کنار گذاشت. کراکر گفت: " تشکیل شورای حکمرانی در اصل مذاکره ای بود بین تهران و واشنگتن".

آن تبادل نظر نقطه اوج همکاری ایران و آمریکا بود. کراکر گفت: "پس از آن که شورای حکمرانی را تشکیل دادیم
(127)
همه چیز خراب شد". همین که آمریکا در اشغال عراق متزلزل و نامطمئن شد، سلیمانی کارزاری خشن از خرابکاری راه انداخت. بسیاری از آمریکایی ها و عراقی هایی که با آن ها گفتگو کردم بر این باور بودند که این تغییر راهبرد، خود یکی از نتایج فرصت طلبی بود: هنگامی که ترس از حمله آمریکا از
(128)
بین رفت رفتار ایرانی ها هم تهاجمی شد. سلیمانی سال ها عوامل عملیاتی را برای پرورش شبه نظامیان به عراق می فرستاد بنابراین هنگامی که صدام سقوط کرد نیروی جنگی او هم همان موقع در محل حاضر و آماده بود. تیپ بدر، شاخه مسلح یک حزب سیاسی شیعه به نام شورای عالی انقلاب اسلامی در عراق.
(129)
هویت سران حزب پیوند عمیقی با انقلاب ایران داشت چنان که در جنگ ایران و عراق، این سران در کنار نیروهای ایرانی جنگیده بودند. تیپ بدر بیشتر وقت خود را صرف انجام قتل های انتقام جویانه علیه بعثی ها می کرد اما آتش خود علیه آمریکایی ها را عمدتا خاموش نگه داشته بود. یک نیروی
(130)
شبه نظامی دیگر مورد حمایت ایران -ارتش مهدی، به رهبری روحانی پوپولیست مقتدا صدر- حمله علیه آمریکایی ها را زودهنگام آغاز کرد. در آگوست 2004، پس از آن که آمریکایی ها دست به ضدحمله ای خونین زدند، من در گورستانی موقتی در شهر مقدس نجف در جنوب بغداد راه می رفتم و ده ها گور کم عمق
(131)
پیدا کردم که هر کدام با یک ظرف شیشه ای کوچک حاوی ورقه ای کاغذ نشانه گذاری شده بودند. روی کاغذها نام و آدرس رزمندگان کشته شده نوشته شده بود. روی بسیاری از آن ها نوشته بودند "تهران".

سلیمانی دریافت که صدر، غیرقابل پیش بینی و مدیریت او دشوار است، بنابراین سپاه قدس شروع به
(132)
سازماندهی شبه نظامیان دیگری کرد که مایل بودند به آمریکایی ها حمله کنند. عوامل اجرایی آن ها رزمندگان را در ایران آموزش می دادند و در این کار گاهی همرزمانشان در حزب اله نیز به آن ها کمک می کردند. بارها نشان داده شد که سلیمانی کنترل کاملی بر برخی از شبه نظامیان عراقی دارد. در
(133)
یک زمان، یکی از مقامات ارشد عراقی در سفر به واشنگتن علنا رهبر معظم را مقصر افزایش خشونت ها در عراق دانست. او به من گفت اندکی پس از بازگشت به بغداد پیام هایی از سران دو نیروی شبه نظامی شیعه عراقی دریافت کرد. هر دو یک سوال مطرح کرده بودند: دلت می خواهد بمیری؟
(134)
در سال 2004 سپاه قدس عراق را غرق در بمب های کنار جاده ای مرگباری کرد که آمریکایی ها آن را «ای. اف. پی.» نامیده بودند؛ حروف اول اصطلاح «پرتابه های انفجاری». شدت ترکش های مذاب مسی ای. اف. پی. ها آن قدر سهمگین بود که می توانست به درون زره پوش ها نفوذ کند و چنان ویرانی ای برای
(135)
سربازان آمریکایی به بار آورد که حدودا بیست درصد از آمار کشتارهای جنگی را به خود اختصاص داد. تنها تکنسین های ماهر توانایی ساخت ای. اف. پی. ها را داشتند که اغلب از طریق تحریک سنسورهای حرکتی پیچیده منفجر می شدند. ژنرال استنلی مک کریستال که در آن زمان رییس فرماندهی عملیات های
(136)
ویژه مشترک بود به من گفت "بدون هیچ تردیدی همه می دانستند این بمب ها از کجا می آیند. حتا از محل کارخانه های آن ها در ایران خبر داشتیم. ای. اف. پی. ها صدها آمریکایی را کشتند". در کارزار سلیمانی علیه ایالات متحده، اختلاف بین شیعه و سنی جایی نداشت، چرا که او همیشه از این اختلاف
(137)
برای رسیدن به هدفی بزرگتر صرف نظر می کرد. مقامات عراقی و غربی به من گفتند که در اوایل جنگ، سلیمانی رییس اطلاعات رژیم اسد را تشویق می کرد حرکت تندروهای سنی در سوریه را تسهیل کند تا بهر چه آسان تر بتوانند با آمریکایی ها بجنگند. در بسیاری موارد، به القاعده در ایران نیز مقداری
(138)
آزادی داده شده بود. کراکر به من گفت که در ماه می 2003 آمریکایی ها اطلاعاتی دریافت کردند که جنگجویان القاعده در ایران دارند حمله ای به اهداف غربی در عربستان سعودی تدارک می بینند. کراکر نگران شده بود. گفت: "القاعده ای ها آن جا بودند، تحت حفاظت ایران، در حال برنامه ریزی برای
(139)
انجام عملیات". او به ژنو پرواز کرد به ایرانی ها هشدار داد اما چه فایده... شبه نظامیان در سه مجموعه مسکونی در ریاض بمب گذاری کردند و سی و پنج تن از جمله نُه آمریکایی را کشتند. معلوم شد که راهبرد ایرانی ها برای پشتیبانی از تندروهای سنی، نتیجه معکوس و وحشتناکی داشت: مدت کوتاهی
(140)
پس از اشغال، همان تندروها حمله به شهروندان شیعه و دولت شیعه عراق را آغاز کردند این تنها پیش نمایشی از شروع جنگ داخلی بود. دیپلمات غربی در بغداد گفت: "به خاور میانه خوش آمدید. سلیمانی می خواست خون آمریکایی ها را بریزد. جهادی ها را دعوت کرد و بعد اوضاع از کنترل خارج شد."
(141)
با این همه، سیاست ایران در برابر آمریکایی‌ها در عراق به طور کامل دشمنانه نبود. وانگهی، هر دوی این کشورها در تلاش برای توانمندسازی اکثریت شیعه‌ی عراق بودند؛ بنابراین سلیمانی به تناوب یا در حال معامله با آمریکایی‌ها یا در حال کشتن آن‌ها بود. در طول جنگ، او سران عراقی را به
(142)
تهران فرا می‌خواند تا واسطه‌ی انجام معاملات برای آن ها باشد و معمولا هم قصد او بیشینه کردن قدرت شیعیان عراق بود. دست کم یک‌بار حتا به قلب قدرت آمریکایی‌ها در عراق سفر کرد. این سیاست‌مدار عراقی گفت: "سلیمانی برای دیدار با عراقی‌ها به منطقه سبز آمد و به گمانم آمریکایی‌ها
(143)
می‌خواستند او را دستگیر کنند اما سپس دریافتند که توانایی چنین کاری ندارند."

همانطور که هر دو طرف نفع خود را می‌جستند تغییر پیوسته‌ی وفاداری‌ها منجر به برخوردهای عجیب‌غریب و گاه ناخوشایند می‌شد. سران دو حزب اصلی کردها، مسعود بارزانی و جلال طالبانی پیوسته هم با سلیمانی و هم
(144)
با آمریکایی ها دیدار می کردند. در حالی که کردها به طور معمول روابط گرمی با آمریکایی ها داشتند، پیوندهای آن ها با سران ایرانی همچون سلیمانی عمیق تر و پیچیده تر بود؛ زمانی که کردهای عراق با صدام می جنگیدند، رژیم ایران از آن ها محافظت کرده بود. اما چنین رابطه ای هرگز یک رابطه
(145)
برابر نبود. سران کردها می گویند هدف سلیمانی همیشه اختلاف و ناپایداری احزاب سیاسی عراقی بوده تا مطمئن شود عراق کشوری ضعیف باقی می ماند: جنگ ایران-عراق هرگز از ذهن او دور نشده بود. یکی از مقمات ارشد کرد به من گفت: "برای ما نه گفتن به سلیمانی همیشه به شدت دشوار بوده است. وقتی
(146)
ما نه بگوییم، او برای ما دردسر درست می کند. بمب گذاری. تیراندازی. ایرانی ها همسایه ما هستند. آن ها همیشه اینجا بوده اند و همیشه هم همینجا خواهند بود. ما باید با آن ها کنار بیاییم."

یک افسر ارشد اطلاعاتی در بغداد از خاطره دیدارش با طالبانی در خانه او در سفری به شمال عراق
(147)
می گوید. وقتی که وارد خانه طالبانی شده بود، قاسم سلیمانی هم آن جا نشسته بود. پیراهن و کتی مشکی پوشیده بود. دو مرد همدیگر را ورانداز می کنند. افسر گفت: "او مرا می شناخت؛ من او را می شناختم. با هم دست دادیم، هیچ حرفی نزدیم. هرگز طالبانی را ندیده بودم که چنین محترمانه با کسی
(148)
رفتار کند. او وحشت زده بود."

در سال های پس از حمله، ژنرال مک کریستال بر شکست شورشیان سنی متمرکز شده بود و مانند دیگر فرمانده های آمریکایی در عراق، تا حد زیادی از تعقیب ماموران سپاه قدس خودداری می کرد. تحریک ایران فقط درگیری را تشدید می کرد، وانگهی، بسیاری از ماموران تحت
(149)
حفاظت پوشش دیپلماتیک فعالیت می کردند. اما با ادامه جنگ شبه نظامیانِ ایران-پناه نیز نمودارتر می شدند. در اواخر سال 2006، مک کریستال به من گفت نیروی ویژه ای را برای کشتن و دستگیری شورشیانِ ایران-پناه و نیز ماموران سپاه قدس تشکیل داده است. در آن دسامبر، کماندوهای آمریکایی به
(150)
مقر عبدالعزیز حکیم سیاستمدار قدرتمند شیعه حمله کردند و سردار محسن چیذری رییس عملیات های سپاه قدس را در آن جا یافتند. به گفته "The Endgame" به نقل از مایکل گوردون و برنارد ترینار، کماندوها چیذری را دستگیر کردند و این کار سرتاسر بغداد را لرزاند. یکی از فرمانده های ارشد نظامی
(151)
به من گفت: "همه مات و مبهوت شده بودند. همه ایرانی ها بهت زده بودند. ما قانونی نانوشته را زیر پا گذاشته بودیم." نوری المالکی نخست وزیر عراق خواستار برگردانیدن چیذری شد. وقتی آمریکایی ها -با بی میلی- این کار را انجام دادند، مالکی او را آزاد کرد. پس از این واقعه، سفیر آمریکا
(152)
به مالکی گفت اگر یکبار دیگر یکی از ماموران ایرانی را دستگیر کنند او را نگه خواهند داشت.

یک ماه بعد مک کریستال، گزارش هایی دریافت کرد که محمدعلی جعفری، رییس سپاه پاسداران ایران، امکان دارد در کاروانی باشد که عازم مرز عراق شده است. به گفته منابع اطلاعاتی دیگر، سلیمانی نیز او
(153)
را همراهی می کرد. گروهی از رزمندگان کرد منتظر استقبال از آن ها پس از گذر از مرز بودند. مک کریستال تصمیم گرفت به ایرانی ها اجازه دهد از مرز بگذرند. وی گفت: "ما نمی خواستیم با کردها درگیر شویم".

افراد مک کریستال کاروان را که در عمق صد مایلی خاک عراق به شهر اربیل وارد میشد
(154)
ردیابی کردند. کاروان در ساختمانی ساده و بدون مشخصاتی خاص توقف کرد. ساختمان تابلوی کوچکی داشت با نوشته ی: "کنسولگری". هیچ کس نمی دانست چنین کنسولگری هم وجود داشته است، اما در واقع به این معنی بود که افرادی درون ساختمان در پوشش دیپلماتیک فعالیت می کردند. باری، آمریکایی ها
(155)
وارد شدند و پنج ایرانی را بازداشت کردند. همه آن ها گذرنامه های دیپلماتیک داشتند و همه، به گفته ی مک کریستال، از اعضای سپاه قدس بودند. نه سلیمانی و نه جعفری در آن جا بودند. ظاهرا آن دو تن در آخرین دقیقه از کاروان جدا شده و در خانه ای امن تحت کنترل رهبر کرد مسعود بارزانی پناه
(156)
گرفته بودند. داگان، رییس پیشین موساد با اشاره به این حمله به من گفت: "سلیمانی خوش شانس بود. خوش شانس بودن اهمیت زیادی دارد."

نُه روز بعد پنج دستگاه شاسی بلند نو پشت دروازه های مرکز استانداری کربلا در جنوب عراق توقف کردند. مردان سوار ماشین ها انگلیسی صحبت می کردند، لباس های
(157)
فرم به سبک آمریکایی ها پوشیده بودند. کارت های شناسایی خود را به سرعت نشان دادند و بنابراین اجازه یافتند از دروازه ها بگذرند. درون مجموعه از ماشین های خود بیرون پریدند، مستقیما به سوی ساختمانی دویدند که سربازان آمریکایی در آن کار می کردند. یک تن را کشتند و چهار تن دیگر را
(158)
دستگیر کردند. از بقیه سربازان هم صرف نظر کردند. طی چند ساعت، آن چهار اسیر هم کشته شدند. از فاصله نزدیک آن ها را تیرباران کرده بودند. حمله را عصائب اهل حق، یکی از گروه های شبه نظامی ایران-پناه انجام داده بود. گمان مقامات آمریکایی بر آن بود که سلیمانی دستور حمله را صادر کرده
(159)
است. در پاسخ به دستگیری ماموران سپاه قدس در اربیل. طی دو ماه آمریکایی ها رهبر متهم به حمله را کشتند و چند نفر را شرکت کنندگان دیگر را هم جمع کردند. یکی از آن ها موسی دقوق بود از فرماندهان حزب اله و آموزش دیده در ایران در ابتدا دقوق وانمود کرد نمی تواند صحبت کند آمریکایی ها
(160)
به او لقب حمید لال داده بودند. به گفته آن ها حمید لال اما پس از مدتی به زبان آمد و بهشان گفت که عملیات به دستور مقامات ایرانی انجام شده بود. برای نخستین بار، فرمانده های آمریکایی علنا به سلیمانی اشاره کردند. در یک کنفرانس خبری سرتیپ کوین برگنر گفت: "سپاه قدس از برنامه ریزی
(161)
برای حمله نهایی کربلا که منجر به کشته شدن پنج تن از سربازان ائتلاف شد، آگاهی داشته و از آن پشتیبانی کرده است."

همزمان با شدت گرفتن جنگ نهانی با ایران، مقامات آمریکایی خواستار شدند که حمله به اردوگاه های آموزشی و کارخانه های بمب سازی را در برنامه ریزی های خود بگنجانند. یکی
(162)
از مقامات ارشد آمریکایی که در آن زمان در عراق بود به من گفت: "برخی از ما خواهان ضربه سختی به آن ها بودیم". این بگومگوها تا سال 2011، سالی که آخرین سرباز آمریکایی عراق را ترک کرد، ادامه داشت. هر بار آمریکایی ها بر علیه گذر از مرز رای می دادند چرا که گمان می کردند تشدید جنگ
(163)
برای ایرانی ها بسیار آسان خواهد بود.

در همان زمان سلیمانی با مقامات ارشد آمریکایی نامه نگاری کرد، به این ترتیب که واسطه هایی پیام هایش را انتقال می دادند، گاهی برای اطمینان خاطر دادن به آمریکایی ها، گاهی برای دریافت چیزی. یکی از اولین این موارد در اوایل سال 2008 رخ داد،
(164)
یک بار رییس جمهور عراق، جلال طالبانی پیامی روی تلفن همراه به ژنرال دیوید پتراوس داد. این ژنرال سال گذشته فرماندهی نیروهای آمریکایی را به دست گرفته بود. در متن پیام آمده: "جناب ژنرال پتراوس، شما باید بدانید که من، قاسم سلیمانی، سیاست های ایران در عراق، لبنان، غزه و افغانستان
(165)
را کنترل می کنم. در حقیقت، سفیر ایران در بغداد، از نیروهای سپاه قدس است. کسی که قرار است جایگزین او شود هم از نیروهای سپاه قدس خواهد بود." پس از کشته شدن پنج سرباز آمریکایی در کربلا، سلیمانی پیامی به سفیر آمریکا فرستاد: "به آرامگاه خمینی سوگند می خورم اجازه شلیک یک گلوله هم
(166)
بر علیه آمریکا نداده ام." هیچ کدام از آمریکایی ها حرف او را باور نکردند.

پتراوس در گزارش به کاخ سفید نوشت که سلیمانی "حقیقتا شرور" است. با این همه بارها پیش می آمد که این دو تن تا مرز مذاکره هم پیش می رفتند. مطابق پیام های دیپلماتیکی که ویکی لیکس فاش کرده، پتراوس پیام هایی
(167)
از طریق مقامات عراقی به سلیمانی فرستاده و از او خواسته تا دستور دهد حمله های خمپاره ای به سفارت آمریکا و پایگاه های آمریکایی را متوقف کنند. در سال 2008 آمریکایی ها و ارتش عراق حمله هایی علیه ارتش مهدی - نیروی شبه نظامی شیعه مقتدا صدر - ترتیب داده بودند و به تلافی آن حمله ها
(168)
این شبه‌نظامیان هم پیوسته در منطقه سبز بغداد بمب‌گذاری می‌کردند. سلیمانی که دریافته بود فرصتی سیاسی پیش آمده، برای پتراوس پیامی فرستاد، از این وضعیت اظهار تاسف کرد و گفت که مامورانی را فرستاده تا حمله‌کنندگان را دستگیر کنند. پتراوس پاسخ داد: "من یکشنبه‌روزی به دنیا آمدم
(169)
اما نه یکشنبه‌ی هفته‌ی پیش". سرانجام سلیمانی میان‌داری کرد تا آتش‌بس میان مقتدا صدر و دولت برقرار شد.

بارها این‌گونه می‌نمود که سلیمانی از دست‌انداختنِ همتایان آمریکایی خود لذت می‌برد و داستان سوءاستفاده‌هایش کم‌کم دهان به دهان می‌گشت. در تابستان سال 2006، طی جنگ سی‌و‌چهار
(170)
روزه بین اسراییل و حزب‌اله در لبنان، انگار خشونت در بغداد فروکش کرده بود. این دیپلمات عراقی به من گفت هنگامی که جنگ به پایان رسید، ظاهرا سلیمانی پیامی به فرماندهی آمریکایی‌ها فرستاده بود: "امیدوارم از آرامش و سکوت در بغداد لذت برده باشید. من در بیروت مشغول بوده‌ام!"
(171)
در یک سخنرانی در سال 1990 {1368}، خامنه ای گفت که ماموریت سپاه قدس "تشكيل هسته‌هاى مردمى حزب‌اللَّه در سراسر جهان است". اگرچه هنوز به این هدف نرسیده اند، حزب الله تبدیل به موثرترین نیرو در لبنان شده است -قدرتی نظامی و حزبی سیاسی که تقریبا جای دولت را گرفته است. برخی از
(172)
کارشناسان منطقه بر آنند که با بالغ تر شدنِ حزب الله وابستگی آن به ایران نیز کمتر می شود. اما، سال گذشته در یک مراسم شام در بیروت، ولید جنبلات، از سیاستمداران لبنانی، شاکی از این بود که سران حزب اله هنوز غلام حلقه به گوش تهران هستند. او به من گفت: "باید بنشینی و با آن ها
(173)
گفتگو کنی اما چه می توانی بگویی؟ مگر آن ها تصمیم گیرنده هستند؟ خامنه ای و قاسم سلیمانی هستند که تصمیم گیرنده اند".

رهبر حزب الله، حسن نصراله، تایید کرده که مفهوم ولایت فقیه یعنی مقام معظم رهبری ایران را به عنوان مرجع نهایی و بالاترین قدرت به رسمیت شناخته و به حضور عوامل
(174)
سپاه قدس در لبنان اذعان کرده است. از سال 2000 تا 2006، ایرانی سالانه یکصد میلیون دلار به حزب اله کمک کرده است. رزمندگان حزب اله نایبانی جذاب اند: بر خلاف ایرانیان عربی حرف می زنند و از این رو برای انجام عملیات در سوریه و جاهای دیگر دنیای عرب مجهزتر هستند. با همکاری ایرانیان
(175)
، حمله هایی را در قبرس، آذربایجان و ترکیه انجام داده یا آماده ی حمله هستند.

این ها همیشه با هم اقدام نمی کنند. پس از آن که در ژوییه ی گذشته، یکی از عوامل حزب الله به یک اتوبوس مسافرتی پر از اسراییلی در بلغارستان حمله کرد، مقامات آمریکایی آگاهی یافتند که سلیمانی از مقامات
(176)
زیردست خود پرسیده بوده که "آیا کسی از ماها از کارشان خبر داشته؟" هیچ کس خبر نداشت. یکی از مقامات آمریکایی به من گفت: "حزب اله در آن مورد آتش-به-اختیار عمل کرده بوده". با این وجود، به نظر می رسد که سپاه قدس در شماری از مهم ترین لحظه های تاریخ اخیر لبنان نقش ایفا کرده است. در
(177)
سال 2006، نصراله به گروهی از رزمندگان خود دستور داد سربازان اسراییلی را بربایند - عملیاتی که مقام امنیتی خاورمیانه ای به من گفت با کمک سلیمانی انجام گرفت. جنگی کوتاه اما شدید درگرفت و در آن نیروهای دفاعی اسراییل بیشتر کشور لبنان را ویران کردند. این مقام به من گفت: "گمان
(178)
نمی کنم سلیمانی انتظار داشت چنین واکنشی رخ دهد".

مساله نفوذ ایرانیان در لبنان دوباره در سال 2011 برجسته شد؛ هنگامی که دادگاه ویژه ای که با حمایت سازمان ملل متحد برای لبنان تشکیل شد بود، چهار عضو ارشد حزب الله را به قتل نخست وزیر پشین لبنان، رفیق حریری در سال 2005 متهم کرد.
(179)
رفیق حریریِ سنی مذهب، در تلاش بود تا لبنان را از مدار ایران-سوریه بیرون ببرد. در روز ولنتاین، بمبی انتحاری که در کامیونی کار گذاشته شده بود او را کشت؛ وزن بمب بیش از پنج هزار پوند بود.

دادستان ها، قاتلان وابسته به حزب الله متهم به قتل را به کمک "تحلیلِ هم-مکانی" شناسایی
(180)
کردند. تحلیل هم-مکانی به معنی تطبیق تلفن های همراه یکبار مصرف استفاده شده در زمان ارتکاب قتل با تلفن های متعلق به مضنونان است. آن ها از اعلام جرم علیه مقامات سوری خودداری کردند اما گفتند شواهد قانع کننده ای از همدستیِ دولت اسد در قتل حریری در اختیار دارند. یکی از بازپرس های
(181)
ارشد دادگاه ویژه به من گفت دلایلی برای سوءظن نسبت به ایرانیان هم وجود دارد: "نظریه ما درباره این پرونده این است که البته چکاننده ماشه حزب الله بوده اما این کار نمی توانست بدون اجازه و پشتیبانی لجستیکی از سوی سوریه و ایران انجام گیرد. یکی از تلفن هایی که گمان می رود قاتلان
(182)
اما محققان به من گفتند نمی دانند در ایران به چه کسی تلفن شده و نمی توانند سازمان های اطلاعاتی غربی را برای کمک به خود متقاعد کنند. کاشف به عمل آمد که این سازمان ها خود اطلاعاتی داشته اند. این افسر ارشد اطلاعاتی گفت مکالمه ماموران ایرانی دقایقی پیش از قتل را شنود کرده اند.
(183)
گفت: "ایرانی هایی بودند که از طریق تلفن حمله را مدیریت می کردند". رابرت بیر، یکی از مقامات ارشد پیشین سی آی اِی به من گفت: "هرگاه نیاز به دخالت ایران بود، سلیمانی بدون شک در مرکز ماجراها قرار داشت".

در این میان، چهار عضو حزب الله مضنون به قتل هم ناپدید شدند. یکی از آن ها
(184)
مصطفی بدرالدین - داماد عماد مغنیه و یکی از بمب سازان قدیمی حزب الله- بود. شورشیان گفتند که او را در سوریه و در حال جنگ برای اسد دیده بودند.

در روز 22 دسامبر 2010، جیمز جفری، سفیر آمریکا در عراق و ژنرال لوید آوستین فرمانده ارشد آمریکا در آنجا، به مناسبت تشکیل دولت جدید عراق
(185)
به نخست وزیری نوری مالکی یادداشت تبریکی برای مردم عراق صادر کردند. این کشور به مدت نه ماه دولت نداشت چون انتخابات پارلمانی به بن بست رسیده بود. ترکیب دولت موضوعی بسیار حیاتی بود؛ در زمان انتخابات نزدیک به صد هزار سرباز آمریکایی در عراق حضور داشتند و فرماندهان آمریکایی هنوز
(186)
امیدی داشتند که بتوانند شماری از نیروها را در آنجا باقی نگه دارند. جفری و آوستین گفتند: "ما مشتاقانه منتظر همکاری با دولت ائتلافی جدید عراق برای پیشبرد چشم انداز مشترک خود در مورد یک عراق دموکراتیک هستیم.

آنچه جفری و آوستین نگفتند آن بود که معامله حیاتی که دولت عراق را
(187)
گرد هم آورد نه توسط آن ها که به دست سلیمانی انجام گرفت. در ماه های پیش از آن، به گفته چندین مقام عراقی و غربی، سلیمانی سران ارشد شیعه و کرد را فراخواند تا در تهران و قم با او دیدار کنند و قول حمایت از مالکی نامزد مورد نظر خود از آن ها گرفت. این معامله دارای زنجیره ای پیچیده
(188)
از وعده های وسوسه انگیز بود. مالکی و اسد از همدیگر خوششان نمی آمد؛ سلیمانی این دو تن را با هم آشتی داد آن هم به کمک انعقاد موافقت نامه پرسودی برای ساخت یک خط لوله انتقال نفت از عراق تا مرز سوریه. تا مقتدا صدر را هم به راه آورد، سلیمانی حاضر شد افراد او را در وزارت خانه های
(189)
عراق به خدمت بگیرد.

به گفته مقامات عراقی و غربی، چشمگیرترین آن ها، دو شرطی بود که سلیمانی به عراقی ها تحمیل کرد. نخستین آن بود که جلال طالبانی دوست دیرینه رژیم ایران، رییس جمهور شود. مورد دوم هم ایجاب می کرد که مالکی و شرکای ائتلافش مُصر شود تا همه نیروهای آمریکایی از عراق
(190)
بروند. یکی از سران پیشین عراقی به من گفت: "سلیمانی گفت: هیچ آمریکایی. رابطه ای ده ساله بر باد می رفت."

مقامات عراقی به من گفتند که در زمان اعلامیه جفری، آمریکایی ها می دانستند سلیمانی آن ها را از کشور بیرون رانده است اما خجالت می کشیدند علنا به این مساله اذعان کنند.
(191)
این رهبر پیشین عراقی به من گفت: "ما به آمریکایی ها می خندیدیم" و با یادآوری آن خاطرات عصبانی می شد و می گفت: "گندش بزنند! گندش بزنند! سلیمانی کاملا از آن ها برتر بود؛ ولی آن ها در ملا عام به خودشان تبریک می گفتند که این دولت را ایجاد کرده اند!"

این معامله ضربه سختی برای
(192)
ایاد علاوی بود، سیاستمدار سکولار طرفدار آمریکا که حزبش بیشتر کرسی های پارلمانی را در انتخابات برنده شده بود اما نتوانست ائتلاف اکثریت تشکیل دهد. وی در مصاحبه ای در اردن گفت اگر ایالات متحده از او پشتیبانی کرده بود می توانست ائتلاف اکثریت را تشکیل دهد. در عوض، آمریکایی ها او
(193)
را به نفع مالکی کنار زدند. او گفت معاون رییس جمهور جو بایدن با من تماس گرفت و گفت: "تو نمی توانی دولت تشکیل دهی" بنابراین ازش خواسته بود از پیشنهاد خود برای نخست وزیری صرف نظر کند.

علاوی گفت به گمان وی آمریکایی ها نمی خواستند دست به گریبان دردسرهایی شوند که ایرانی ها درست
(194)
می کردند اگر او نخست وزیر می شد. وی اظهار داشت آن ها می خواستند در عراق بمانند اما تنها در صورتی که نیاز به کمترین تلاش برای این کار باشد. وی گفت: "من به پشتیبانی آمریکایی ها نیاز داشتم، اما آن ها می خواستند بروند و پس کشور را به دست ایرانی ها سپردند. اکنون عراق کشوری شکست
(195)
خورده و مستعمره ی ایران است."

به گفته مقامات پیشین آمریکایی و عراقی، اهرم های فشار سلیمانی بر سیاست عراق، پرداخت پول به مقامات، پرداخت سوبسید به روزنامه ها و ایستگاه های تلویزیونی، و در صورت لزوم، ارعاب و ترسانیدن بود. شمار کمی افراد از وسوسه های او مصون بودند. این مقام
(196)
ارشد پیشین عراقی به من گفت: "هنوز ندیده ام حزبی سیاسی و شیعه باشد و از قاسم سلیمانی پول نگیرد. بدون هیچ سوالی او قدرتمندترین مرد عراق است."

حتی مالکی هم گاهی احساس می کند زندانی ایرانی ها است. وقتی صدام او را تبعید کرده بود، مالکی مدتی کوتاه در ایران زندگی کرد اما سپس به
(197)
سوریه رفت. عراقی هایی که او را می شناسند می گویند، رفتن به سوریه تا حدی برای فرار از نفوذ ایران بود. کراکر می گوید یکبار مالکی به او گفته است: "وقتی عرب عراقی باشی و ناچار شوی به ایرانی ها پناه ببری تازه می فهمی تکبر و خودبینی چیست". یک سیاستمدار عراقی که با هر دو مرد رابطه
(198)
نزدیکی دارد، به من گفت که مالکی از سلیمانی نفرت دارد و اینکه این احساس دو طرفه است. وی گفت: "مالکی می گوید سلیمانی حرف گوش نمی دهد. سلیمانی می گوید مالکی فقط دروغ می گوید."

با این همه، مالکی به شدت در حال جبران تلاش هایی است که سلیمانی برای نخست وزیر شدن او به انجام رساند.
(199)
به گفته افسر ارشد اطلاعاتی پیشین، دولت مالکی در راس شماری از طرح هایی با مبالغی بالغ بر صدها میلیون دلار در سال است تا به رژیم ایران کمک کند تحریم های اقتصادی غرب را دور بزند. یک تاجر برجسته عراقی به من گفت کارگزاران ایران-پناه پیوسته از سیستم بانکی عراق برای انجام معاملات
(200)
جعلی استفاده می کنند تا بتوانند ارز عراق را با سودهای کلان بفروشند. او می گوید: "اگر بانک ها از این کار سر باز زنند، دولت تعطیلشان می کند".

مقامات می گویند: منبع اصلی دیگر درآمد ایرانی ها نفت است. دولت مالکی معادل دویست هزار بشکه نفت در روز -به ارزش حدودا بیست میلیون دلار
(201)
{ای خداا... روزی بیست میلیون دلار :/ } -

با قیمت های فعلی کنار می گذارد و پول آن را برای سلیمانی می فرستد. به این ترتیب سپاه قدس خود را در برابر فشارهای اقتصادی تحریم های غرب مصون نگه داشته است. این افسر اطلاعاتی ارشد پیشین می گوید: "این یک برنامه اقدام پنهانی خودکفا است
(202)
سلیمانی برای تامین بودجه عملیات های خود حتی به بودجه ایران هم نیازی ندارد."

در ماه دسامبر گذشته، هنگامی که رژیم اسد در حال فروپاشی بود مقامات آمریکایی متوجه شدند تکنسین های سوریه ای در حال آماده سازی بمب های حامل عامل عصبی سارین برای سوارکردن بر هواپیما هستند. همه نشانه ها
(203)
حاکی از آن بود که در حال طراحی حمله شیمیای بسیار بزرگی هستند آمریکایی ها سراسیمه با سران روسیه تماس گرفتند و روس ها هم با همتایان خود در تهران تماس برقرار کردند به گفته مقام دفاعی آمریکایی ظاهرا سلیمانی نقشی اساسی در ترغیب اسد برای پرهیز از به کارگیری این سلاح ها داشته است.
(204)
گرایش های سلیمانی درباره اصول اخلاقی سلاح های شیمیایی ناشناخته است. در طول جنگ ایران و عراق هزاران سرباز ایرانی از حملات شیمیایی آسیب دیدند و بازماندگان هنوز علنا از آن آسیب های روانی صحبت می کنند. اما برخی از مقامات آمریکایی بر آنند که تلاش های او برای مهار اسد انگیزه های
(205)
عملگرایانه تری داشت: ترس از تحریک مداخله نظامی آمریکا. یک مقام ارشد نظامی پیشین آمریکایی گفت: "هم روس ها و هم ایرانی ها به اسد گفته اند اگر از این چیزها استفاده کنی ما نمی توانیم در دادگاه افکار عمومی جهان از تو حمایت کنیم".

باور آن است که رژیم سوریه از سال گذشته دست کم
(206)
چهارده بار سلاح های شیمیایی را به کار گرفته است. با این وجود حتی پس از حمله بزرگ سارین در روز 21 آگوست، که منجر به کشته شدن چهارصد غیرنظامی شد، سلیمانی قاطعانه از سوریه پشتیبانی کرده است. سلیمانی برای حفظ اسد، تمام عواملی که از زمان به دست گرفتن فرماندهی سپاه قدس تربیت کرده
(207)
را فراخوانده است: رزمندگان حزب الله، شبه نظامیان شیعه از سراسر جهان عرب، حتا دولت به شدت در مضیقه خود را چلانده تا هر پول و ماده ای که می توانسته از او بگیرد. در بغداد، یک جوان شیعه عراقی که خود را ابو حسن می نامید به من گفت که گروهی از مردان عراقی او را برای جنگیدن استخدام
(208)
کرده اند. او با اتوبوس به شهر مشهد ایران رفت و در آن جا در کنار ده ها عراقی دیگر برای دو هفته از مربیان ایرانی آموزش دیدند. سپس به حرم سیده زینب شیعیان در نزدیکی دمشق سفر کردند و آن جا به مدت سه ماه به همراه سربازانی از حزب الله و تک تیراندازان ایرانی برای دولت اسد جنگیدند.
(209)
ابوحسن به من گفت: "ما افراد زیادی را از دست دادیم".

بزرگترین دستاورد سلیمانی شاید متقاعد کردن نایبان خود در دولت عراق باشد که اجازه دادند ایران از فضای هوایی عراق برای انتقال افراد و مهمات به دمشق استفاده کند. ژنرال جمیز ماتیس که تا ماه مارس فرمانده کل نیروهای نظامی آمریکا
(210)
در خاورمیانه بود به من گفت که بدون این کمک ها رژیم اسد ماه ها پیش فروپاشیده بود این پروازها را وزیر حمل و نقل عراق هادی العامری نظارت می کند که خود از هم پیمانان قدیمی سلیمانی است، رییس پیشین تیپ بدر و نیز سربازی در سمت ایرانیِ جنگ ایران عراق بود. عامری در مصاحبه ای استفاده
(211)
ایرانی ها از حریم هوایی عراق برای ارسال سلاح را انکار کرد. اما محبت خود نسبت به فرمانده پیشین خود را نیز آشکار ساخت. مشتش را روی میز کوبید و گفت: "من قاسم سلیمانی را دوست دارم. او عزیرترین دوست من است".

مالکی تاکنون در برابر فشارها برای پشتیبانی از اسد از طریق سرزمین عراق
(212)
مقاومت کرده است اما جلوی پروازها را نگرفت چشم انداز یک رژیم سنی بنیادگرا در سوریه بر ملاحظات او درباره درگیر شدن در جنگی داخلی چیره شد. کراکر به من گفت: "مالکی از ایرانی ها خوشش نمی آید، از اسد هم چندشش می شود، اما از النصره هم متنفر است. او دولت القاعده در دمشق نمی خواهد."
(213)
این نوع اتمسفر شدیدا فرقه ای شاید ماندگارترین تاثیر سلیمانی در خاورمیانه باشد. وی برای نجات امپراتوری ایرانی خود در سوریه و لبنان، بوته بر آتش درگیری های شیعه-سنی انداخته است و این تهدید وجود دارد که سال ها منطقه را دربرگیرد - جنگی که انگار از انجام آن خوشحال است. ماتیس به
(214)
من گفت: "او به دلایل خاص خود بر آن است که ایران دارد ابرقدرت منطقه می شود ما هرگز ضربه ای به خود او وارد نکردیم".

در ماه ژوئن رییس جمهوری جدید و میانه رو در ایران برگزیده شد و وعده داد به تحریم هایی پایان دهد که کشور را از پا انداخته و طبقه متوسط را نابود کرده است. غربی ها
(215)
امیدوار شده بودند که شاید خامنه ای به روحانی اجازه دهد با غرب به توافقی برسد. اگرچه روحانی -فقط با استانداردهای ایرانی- فردیست میانه رو - او یک آخوند شیعه و از پیروان دیرینه انقلاب است - دولت جدید او یک سری حرکاتی برای نشان دادن حسن نیت انجام داده از جمله آن که یازده زندانی
(216)
سیاسی را آزاد کرده و نامه نگاری هایی با رییس جمهور اوباما داشته است. روحانی این هفته برای سخنرانی در سازمان ملل و احتمالا دیدار با اوباما، در نیویورک به سر می برد. این گفتگوها مطمئنا با محوریت پتانسیل های ایران برای مهار برنامه هسته ای خود در ازای ملایم تر شدن تحریم ها
(217)
انجام خواهد شد.

بسیاری در غرب امیدوارند ایران کمک کند راه حلی نیز برای پایان دادن به این جنگ فرسایشی در سوریه پیدا کنند. معاون نخست وزیر اسد اخیرا با ارائه امکان پیشنهاد آتش بس گفته: "بیایید هیچ کدام از ما، ترسی از ادامه رژیم با همین شکل کنونی نداشته باشیم". اما او نگفت که
(218)
اسد کنار خواهد رفت که به باور شورشی ها یکی از شرایط ضروری برای انجام مذاکرات است. نکاتی از سوی ایرانیان قدرتمند بیان شده مبنی بر اینکه اسد ارزش نگه داشته شدن ندارد. رییس جمهور پیشین، هاشمی رفسنجانی گفت: "مردم هدف حمله های شیمیایی دولت خود قرار گرفته اند" (پس از درز صدای ضبط
(219)
شده این سخنرانی به بیرون که باعث آشوب و سروصدا در ایران شد رفسنجانی این اظهارات را تکذیب کرد. وجود رژیمی با همدلی کمتر در سوریه سبب گسست در محور مقاومت شده و شراکت ایران با حزب اله را از بیخ و بن بغرنج تر می کند. در هر صورت، رژیم ایران احتمالا پراکنده تر از آن است که بتواند
(220)
به اجماعی در خود برسد. کیوان هریس جامعه شناس در پرینستون که مطالعات گسترده ای بر ایران داشته، به من گفت: "هر زمان بیانه ای از دولت بیرون می آید، یادتان باشد که مردم در گروه های نامنظم و پراکنده زیرزمینی دارند مبارزه می کنند". روحانی در عین حال که تلاش در جلب همکاری غرب دارد
(221)
باید تندروهایی چون سلیمانی و هم قطارانش را از سر راه بردارد؛ همان کسانی که بیش از یک دهه سیاست خارجی خود را جنگ پنهانی بر آمریکا و اسراییل تعریف کرده اند. هریس می گوید: "آن ها به طرف مقابل اعتماد ندارند، احساس می کنند غرب هر سازشی از سوی آن ها را نشانه ضعف تلقی خواهد کرد."
(222)
برای سلیمانی، دست کشیدن از اسد به معنای دست کشیدن از پروژه ی توسعه ای است که پانزده سال او را مشغول کرده بود. وی در سخنرانی اخیر خود در مجلس خبرگان - آخوندهایی که مقام معظم رهبری را انتخاب می کنند- با لحنی کاملا مصمم از سوریه سخن گفت: "ما به تبلیغات دشمن توجه نداریم چرا که
(223)
سوریه خط مقدم مقاومت بوده و این واقعیت انکارناپذیر است؛ ما وظیفه داریم از مسلمانان حمایت کنیم زیرا آنها زیر فشار و ظلم هستند." سلیمانی در حال نبرد در همان جنگ، در برابر همان دشمنانی است که سرتاسر عمر خود را به مبارزه با آن ها گذرانده است؛ انگار که برای او، سازش های
(224)
سیاستمداران، قابل مقایسه با بهشت میدان جنگ نیست. می گوید: "ما تا آخر از سوریه حمایت می‌کنیم".

پایان مقاله #فرمانده_در_سایه
دوستان عزیز این "اینک مقاله" رو اصلاح کنم در اصل میخواستم بنویسم "لینک مقاله" که ... امان از ویرایش سر خودِ سامسونگ :))
بین رشتوییت 181 و 182، این جمله جا افتاده که اصلاح می کنم:

... یکی از تلفن هایی که گمان می رود قاتلان

از آن استفاده کرده باشند، ده ها تماس پیش و پس از ترور با ایران داشته است.

اما محققان به من گفتند نمی دانند در ایران...

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with وزارت خارجه توییتر

وزارت خارجه توییتر Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @vakilvazir

Feb 17, 2021
فوق العاده و جهانی: حقیقت پشت پرده کشتن دانشمند هسته ای ایران محسن فخری زاده آشکار شد.

کارشناس برجسته هسته ای به دست موساد کشته شد؛ با تفنگ دور-فرمان هزار کیلویی که طی هشت ماه قطعه قطعه به درون ایران قاچاق شد؛ جوییش کرونیکل افشا می کند.

لینک مقاله:

thejc.com/news/world/wor…

(1)
دانشمند هسته‌ای ایرانی که ماه نوامبر در نزدیکی تهران به ضرب گلوله کشته شد، با شلیک مرگبار یک تفنگ خودکار یک تنی به قتل رسید که موساد آن را قطعه-قطعه به درون کشور قاچاق کرده بود. جوییش کرونیکل در نوشته‌ی حاضر این ترور را افشا می‌کند. منابع اطلاعاتی برملا کردند که

(2)
تیم جاسوسی بیش-از-20 نفری برساخته از هم اسراییلی ها و هم ایرانی ها پس از هشت ماه کار نظارتی پرمشقت این ترور را به کمک فن آوری پیشرفته به انجام رسانیدند
رژیم تهران مخفیانه برآورد کرده شش سال طول خواهد کشید تا بتواند فردی را به طور کامل جایگزین دانشمندبرجسته محسن فخری زاده کند

(3)
Read 71 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us!

:(