شاتل فضایی کلمبیا اولین فضاپیمایی بود که در سال 1981 وارد جو زمین شد. این شاتل 27 عملیات مهم رو برای ناسا انجام داد تا اینکه سال 2003، برای 28مین عملیات زمین رو ترک کرد. اما از همون شروع لانچ، یک اتفاق غیر منتظره رخ داد.
تو این زمان ناسا مشغول ساخت ایستگاه فضایی بود و این شاتل در شانزدهم ژانویه سال 2003 با هفت نفر سرنشین از زمین خارج شد. در ثانیهی 82م لانچ شاتل، یک تیکه از فضاپیما جدا شد و با بال چپ شاتل برخورد کرد. بال چپ سوراخ شد. اما فضاپیما با موفقیت از مدار زمین خارج شد.
روز اول فوریه همون سال این شاتل در سلامت کامل به ایستگاه فضایی کندی متصل شد. عوامل ناسا در زمین شروع کردن به تحقیق درباره اون حادثه و اینکه چرا اینطوری شد. چرا اون تیکه کنده شد و چه عواقبی ممکن بود برای شاتل داشته باشه.
مدیران ناسا و مسئولان عملیات از همون لحظات ابتدایی میدونستن که برگشت این شاتل به زمین تقریبا غیر ممکنه. بخاطر سوراخ ایجاد شد در بال چپ فضاپیما، هنگام بازگشت به زمین خطر انفجارش تقریبا صد در صد بود. اما تصمیم گرفتن به فضانوردا چیزی نگن.
بحث مفصلی در ناسا و همینطور سازمان هوا و فضای آمریکا در گرفت که آیا این موضوع باید به اطلاع فضانوردا رسیده بشه یا نه. تحقیقات نشون میداد که بازگشت غیر ممکنه، در حالی که خود فضانوردا از بزرگی این خسارت خبر نداشتن، ناسا بالاخره تصمیم گرفت چیزی نگه و خیلی طبیعی فرایند رو پیش ببرن
یکی از مدیران سابق ناسا، به اسم وین هیل، بعدها گفت که ما کاری از دستمون بر نمیومد برای ترمیم سیستم محافظت از گرمای فضاپیما. تصمیم گرفتیم که بهشون نگیم و به گمانم خود فضانوردا هم اینطوری راحتتر بودن.
هیل در ادامه میگه: به نظر شما این بهتر نیست که اونا با حس موفقیت در عملیات به سمت زمین برگردن و در کثری از ثانیه بدون اینکه از چیزی مطلع باشن، بمیرن؟ گفتن اینکه فضاپیما دیگه نمیتونه به زمین برگرده چه دردی رو دوا میکرد؟
فضانوردا در این حین مشغول انجام عملیات خودشون بودن و خبر نداشتن که تنها در فضا موندگار شدن و امیدی به بازگشتشون نیست. این هفت نفر پس از انجام موفقیت آمیز عملیاتشون، شروع به بازگشت به زمین کردن.
شاتل کلمبیا هنگام بازگشت به مدار زمین، با دقت با ناسا در حال مکاتبه بود. کارمندان ناسا سعی میکردن احساساتشون رو در ارتباط با اونا مخفی کنن. میدونستن هنگام ورود به جو زمین منفجر میشه ولی تصمیم جمعی بر این بود که چیزی بهشون نگن تا در نهایت آرامش در جو زمین از بین برن.
وقتی شاتل رسید بالای دالاس، تگزاس، سرعتی تقریبا هشت برابر سرعت صوت داشت. بال چپ بخاطر سوراخ بودن، تقریبا از بین رفت. در همین حین هم ناسا مدام طبق پروتوکل اونا رو هدایت میکرد تا اینکه صدا قطع شد. تقریبا آخرین لحظات زندگی این هفت نفر بدین شکل سپری شد.
فضانوردا که رو صندلیهاشون بودن، با دیدن اولین اخطارهای فضاپیما، سعی کردن بفهمن چی شده و حلش کنن. گزارشها نشون میده هر هفت نفر برای دقایقی کل راهحلها رو بررسی کردن که فضاپیما رو کنترل کنن اما ناسا در زمین میدونست کاری ازشون بر نمیاد.
گزارش میگه لحظهی ورود به جو زمین بخاطر سرعت بالا، گرمای زیاد و فشاری که داخل فضاپیما شد، در همون چند لحظهی اول همهی اعضا بخاطر حرکت دورانی وحشتناک، بیهوش شدن. فشار هوای داخل کابین از بین رفته بود.
هرچند سیستم تنفسی فضاپیما برای لحظاتی فعال شد ولی افت فشار داخل کابین به قدری بود که بهوش نیومدن. در حین بیهوشی احتمالی یا مرگ، و چرخش وحشتناک کابین، اعضا داخل فضاپیما ضربههای زیادی رو متحمل میشن.
این افراد با کمربند دور کمر به صندلی متصل بودن و بالا تنه و پاهاشون آزاد بود. حرکت سریع فضاپیما و چرخش اون باعث شد بدنشون با سرعت بالایی به دچار تروما بشه. ضربههای شدید و چرخش که اگر کسی بیهوش بود در اون لحظات دیگه کاملا کشته شده بود.
ناسا گفت حتی اگر از شاتل جون سالم به در میبردن، لباس محافظتی که داشتن هم طاقت اون گرمای شدید رو نداشت و از بین میرفتن. عاقبت وقتی شاتل به بالای دالاس رسید، منفجر شد و تلویزیون که زنده این رویداد رو پخش میکرد، همه مستقیم انفجارش رو دیدن.
پس از انفجار تکههای ریز و درشت زیادی از فضاپیما به زمین سقوط کرد. بدن تکه تکه شدهی فضانوردا هم پیدا شد، اگر چیزی مونده بود ازشون. پس از این فاجعه، عملیات ناسا برای چند سال متوقف شد و کار به کنگره و سنا هم کشیده شد.
این مسئله که فضانوردان چیزی از این مشکل در سیستم نمیدونستن و ناسا بهشون نگفت، برای سالها مخفی موند و بعدا ناسا منتشرش کرد. یاد و خاطرهی اون هفت نفر دانشمند هم برای همیشه جاودانه شد.
یک گروه راک سوئيسی به یاد این گروه قطعهای ساخت به اسم ژاپنی Taijin Kyofusho که اول قطعه آخرین کلمات این فضانوردان ضبط شده. خیلی قطعهی زیباییه. این اسم ژاپنی به یک اختلال روانی اشاره داره که در اون بعضی افراد بخاطر تروماهای شدیدی که دچارش میشن
ترس شدیدی بهشون دست میده که مبادا دیگران رو آزار بدن و ازینرو روابط اجتماعیشون رو محدود میکنن و میرن تو خودشون. این قطعه زیبا رو میتونید از لینکهای زیر گوش بدید:
روز سردی در سیام دسامبر سال ۱۹۱۶، گروهی از اشراف روسی در کاخ یکی از ثروتمندترین مردان روسیه به نام شاهزاده فلیکس یوسوپوف، تو سن پطرزبورگ، راسپوتین رو به قتل رسوندن. چند روز بعدش، جسد بیجان راسپوتین تو رودخانهی نوا در سن پطرزبورگ کشف شد.
یک دهه قبلتر از اون روز شوم، راسپوتین که یک آدم رندوم از اهالی سیبری بود، با بخت و اقبالی که یارش بود، در بین اهالی پرنفوذ روسیه سری تو سرا در آورد و به آرومی به یکی از برجستهترین چهرههای حلقهی درونی تزار نیکلای دوم تبدیل شد.
اصلیتش به روستای پوکرووسکوی برمیگرده که سمت کوههای اورال روسیهست و سال ۱۸۶۹ به دنیا اومد. تو ۱۸ سالگی با دختری از ولایت خودشون به نام پراسکویا دوبرووینا ازدواج میکنه و حاصل این ازدواج هفت تا بچه میشه که البته فقط سه تاش به بزرگسالی رسیدن.
بچههایی که دو زبانه بزرگ میشن، از نظر تواناییهای شناختی و عملکرد اجرایی یا توانایی حل مسئله و تصمیمگیری ممکنه با بچههای دیگه متفاوت باشن. بعضی تحقیقات انجام شده نشون داده که کودکان دوزبانه اغلب در مقایسه با همسالان تک زبانهشون، از تواناییهای شناختی بالاتری برخوردارن.
🔻 اسپانسر این رشته توییت، موسسه علمی کلامآرای با مدیریت غزال محدث از بروکسله. پیج ایشون اطلاعات خوبی برای والدین و معلمان زبان کودکان داره. لینک پیج:
مثلا انعطافپذیری بیشتری از نظر درک شناختی دارن یا تو انجام دادن چندکار بصورت همزمان (یا مولتی تسکینگ) تونستن نتایج بهتری بگیرن. دو زبانگی با بهبود عملکرد اجرایی که شامل مهارتهایی مثل کنترل توجه، مهار و حافظهی کاریه، مرتبط تشخیص داده شده.
یاکوزا اسم یک باند تبهکاری بدنام سازمان یافته تو ژاپنه که در بافت اجتماعی این کشور تنیده شدن. ساختار یاکوزا چند وجهیه و نمیشه تعریف سر راست و دقیقی ازش داد چون درسته که جنایتکارن ولی ریشه در فرهنگ ژاپن دارن و در خیلی از مناطق ژاپن بهشون احترام هم میذارن.
اصطلاح یاکوزا بصورت تحتالفظی معنی «خوب برای هیچ» میده. که برگرفته از یه بازی ورق سنتی ژاپنیه و میشه اینطور تعبیرش کرد که به دستی میگن که درسته رقمهاش خوبه ولی به هیچ دردی نمیخوره. اما ریشهی یاکوزا رو میتونیم در سالهای ۱۶۰۰ میلادی جستجو کنیم.
زمانی که دو گروه موازی در بطن جامعهی ژاپن رشد کردن. گروه اول گروهی بودن که بهشون میگفتن گروه تکیا: دستفروشان دورهگردی بودن که جنس بنجل و بیکیفیت میفروختن و بعضی وقتا هم دست به جیببری و کفزنی هم میزدن و کلا آدمایی بودن تو حاشیهی جامعه.
چهارم اکتبر سال ۱۹۸۲. مکانمون صحرای بلک راکه تو ۲۰۰ مایلی شمال نواداست. یک تاجر انگلیسی به نام ریچارد نوبل سوار بر خودرویی بود به نام Thrust2 که رولز رویس اون رو ساخته بود و موتورش موتور جت بود. اون روز آقای نوبل رکود سریعترین رانندگی تاریخ رو مال خودش کرد.
سرعتش با این خودرو به ۱۰۲۰ کیلومتر یا ۶۳۴ مایل بر ساعت رسید که یک چیز باورنکردنیای بود. آخرین رکوردی که قبل از ریچارد نوبل ثبت شده بود برای گری گابلیچ بود که سیزده سال قبلتر یعنی سال ۱۹۷۰ با ماشین blue flame اون رو ثبت کرده بود. سرعت اون خودرو ۱۰۱۴ کیلومتر بر ساعت بود.
اما هرچند که آقای نوبل به آرزوی همیشگیش یعنی جابجا کردن رکورد سریعترین مرد روی زمین از نظر کیلومتر بر ساعت رسیده بود اما اون حاشیهی عددی انقدری زیاد نبود که خیالش برای مدتی طولانی راحت باشه. هرچند که بالاخره از همینم خوشحال بود.
به دلایل متعددی، زندگی آخرین نسل نئاندرتالها هنوز یک رازه. اگه برگردیم عقب، یعنی حدود چهل هزار سال پیش تو اروپا، میبینیم که ما تنها گونهی زندهی انسان نبودیم، بلکه حداقل سه گونهی دیگه هم وجود داشتن. و از بین این سه گونه، اسم نئاندرتالها بیشتر برای ما آشنایی داره.
موجوداتی بودن با اندامهای تن و مند و ابروهای ضخیم که خیلی با ما شباهت داشتن و اون موقع حدود سیصد هزار سالی میشد که تو سرتاسر اروپا داشتن پرسه میزدن. اینا حدود ۲۰۰ هزار سال بیشتر از ما انسانهای مدرن، یعنی گونهی هومو ساپینس، زنده بودن.
آخرین شواهدی که از زندگی نئاندرتالها به دست اومده به حدود ۲۸ هزار سال پیش برمیگرده که همین به ما تخمینی از زمان احتمالی انقراضشون میده. این شواهد به ما نشون میده که در اواخر زندگیشون، آخرین بازماندگان نئاندرتالها در مکانهایی مثل جبل الطارق آخرین روزهای عمرشون رو سپری میکردن.
سال ۱۹۵۰ چند مرد روستایی در اطراف شهر سیلکبورگ دانمارک جسدی رو در یک زمین باتلاقی پیدا کردن که ظاهر عجیبی داشت. اینا هنگام کندن زمین با این برخورد کرده بودن و ابتدا فکر میکردن یک جسد تازهست و چون یه طناب به گردنش بود، فکر کردن پای قتل در میونه. اما ماجراش خیلی عجیبتر بود.
اولین کاری که کردن به پلیس گزارش دادن. وقتی پلیسا اومدن و صحنه رو بررسی کردن خیلی سریع متوجه شدن که این جسد تازه نیست. جنازه رو در عمق ۲.۵ متری زمین پیدا کرده بودن و هیچ نشونهای هم از کندن زمین دیده نمیشد. معنیش این بود که به احتمال زیاد، این جسد از خیلی قبلترها اینجا بوده
🔺 در ادامهی این رشته توییت تصاویر یک جسد باستانی پست شده که ممکنه دیدنش برای شما ناخوشایند باشه. اگر از گروههای حساس هستید، توصیه میکنم ادامه ندید. چیزی رو از دست نمیدید. 🔻