برای جانباختگان آبان و همه مدافعان حق «مقاومت در برابر دیکتاتوری»
اوتو ارنست رمر(Otto Ernst Remer) افسر بلندپایه نازی که نقش اصلی در خنثی کردن برنامه سوقصد به هیتلر در ١٩٤٤ داشت، در سوم مه ١٩٥٣به جرم «اهانت» به افسران تدارک دهنده آن، محاکمه و به سه ماه زندان محکوم شد. /١
رمر در جریان یک سخنرانی در بروانشوایگ، افسران اعدام شده را «خائنان به دولت آلمان» و مورد حمایت دشمنان کشور نامیده بود. بدنبال اهانت به این افسران، فرانتز باوئر دادستان براونشوایگ با صدور ادعانامهای علیه رمر تعقیب کیفری او را آغاز کرد./٢
دادگاه که با پیچیدگیهای بسیاری برگزار شد در نهایت حکم زندان سه ماههای را برای رمر به جرم اهانت و افترا به افسرانی که در برابر هیتلر مقاومت کرده بودند، صادر کرد؛ اما نتیجه این دادگاه و جریان بحثها در خلال محاکمه به جریان مهمتری پیوند خورد: /٣
محاکمه او تبدیل به روندی برای بازتعریف «حق مقاومت در برابر دیکتاتوری» شد. باوئر دادستان شهر در دادخواست خود آورده بود:«در ٢٠ام جولای ١٩٤٤مردم آلمان کاملا مورد خیانت واقع شدند. حکومتشان به آنها خیانت کرده بود...حکومت ناعادلانهای که روزانه هزاران نفر را میکشد،/ ٤
هرکسی را محِق به دفاع از خود میکند».دادگاه در پی این کیفرخواستِ پرشور، از متالهان، مورخان و افسران نظامی دعوت کرد در باب «حق مقاومت در برابر دیکتاتوری» نظر مشورتی بدهند.برگزاری این محاکمه معروف به محاکمهی بروانشوایگ باعث شد این سوال مهم سر و شکل جدیدی پیدا کند:/٥
آیا مقاومت در برابر دیکتاتور خیانت[به کشور]؟ یا اینکه نوعی «حق» است؟ آیا ایستادگی در برابر دیکتاتور «وظیفه» نیست؟کمی بعد، بحثها در مجمعی متشکل از حقوقدانان، متالهان و ..با نام Europäische Publikation دنبال شد. اهمیت آرا این گروه تنها محدود به محاکمه این افسر سابق نازی نماند./٦
آیندهی دمکراسی در آلمان کمابیش به این سوالات پیوند خورده بود: شهروندان در چه شرایطی باید دست به مقاومت بزنند؟ آیا شهروندان به تنهایی مجاز به سامان دادن مقاومت علیه دیکتاتوری مستقر هستند؟ یا مرز پایبندی به قانون و اطاعت از دولت تا کجاست؟/٧
در چه نقطهای، باید دست از اطاعت برداشت و علیه دیکتاتوری اقدام کرد؟ آیا کشتن دیکتاتور مجاز است؟در جریان این همفکریها، مشارکت کنندگان هر کدام ایستاده بر یک سنت (پیشاروشنگری لوتری-کالونی و روشنگری) کمابیش یک صدا با مسئله «مخالفت نظامی» با هیتلر در جریان سوقصد موافق بودند./٨
از این میان کارل آگوست واینکاوف دفاع از «حق مقاومت در برابر دیکتاتوری» را به استدلالی از جنس مراجعه به برداشت شهودی از «وضعیت سیاسی و بیعدالتی» گره زد:«برداشت طبیعی هر فردی با قطعیتی بدون خطا به او میگوید آنچه توسط دولت نازی صورت گرفت،/٩
وحشتناکترین بیعدالتی بود و [در چنین بستری] باید امکان قانونی(rechtlich) برای مقاومت و از بین بردن چنین حکومتی وجود داشته باشد». /١٠
سایر استدلالها رگههایی از آرا آکویناسی داشت: ملتزم بودن دولت به رعایت خیر عمومی و پایان یافتن رابطه دولت وشهروندان در پی نادیده گرفتن آن. این بحث محور مهمی در دفاع از «حق مقاومت علیه دیکتاتوری» بود: هر حکومتی که با بیعدالتی مستمر رفتار کند، /١١
قوانین موضوعه و طبیعی را نادیده بگیرد و همزمان امکانی برای توقف بیعدالتی وجود نداشته باشد، شهروندان برای دفاع از زندگی عمومی مجاز به در پیش گرفتن مقاومت یا تخطی از قوانین و کنار گذاشتن میثاق خود با دولت هستند./١٢
البته که ملاحظاتی نیز بر این اقدام مترتب بود، مثلا اینکه، این اقدام به در پیش گرفتن مقاومت برای تحقق خیری بالاتر (higher good) صورت بگیرد. این «حق» باید با حداقلی از نقض قوانین عادی و توسط افرادی با آگاهی سیاسی صورت بگیرد. از بکاربردن آن، نتیجه قطعی پیروزمندانه انتظار برود./١٣
اقدام به مقاومت منوط به پیگیری زنجیرهوار بعدی و توسل به اقدامهای مشابه بعدی نشود، یکبار اتفاق بیافتد. به عبارتی، اقدام قطعی و نزدیک به پیروزی و نه موکول به تحقق شرایط بعدی باشد. در چنین تفاسیری سوقصد به هیتلر عملی اتفاقا مبتنی بر احیا خیرعمومی و افسران تدارکات آن، /١٤
شایسته قدرشناسی و ارج گذاری بودند و توهین به آنها مستوجب کیفر بود و موجب زندانی شدن رمر شد. ناگفته نماند یکی از چهرههای پشت برنامه سوقصد به هیتلر نیز کشیش لوتری دیتریش هوفنر بود که بلافاصله بعد از برهم خوردن طرح سوقصد بازداشت و توسط دادگاه نظامی محکوم و به دار آویخته شد./ ١٥
مشاوران مجمع فوق، عمدتا ایستاده بر دو سنت ریشهدار در در دوران پیشاروشنگری و روشنگری از ترتیب دهندگان برنامه سوقصد به هیتلر تمجید کردند و کار آنها را عملی سترگ در دفاع از عدالت و انسانیت خواندند. نکته جالب این است که پروتستانهای مدافع «حق مقاومت در برابر دیکتاتوری»/١٦
همچنان به نظریات لوتری-کالونیستهادر رد «دیکتاتوری پاپ» در قیامهایی مثلMagdeburg ١٥٥٠وکشتار ١٥٧٢کالوینیستها در St.Bartholomew ارجاع میکنند. موقعیتهایی که دیکتاتوری روم عملا انتخابی برای مومنان کالوینیست یا لوتری باقی نگذاشته بود/ ١٧
و روزگاری که خشونت بدون توقف امپراطوری باعث شده بود تا «مرگ و زندگی» تبدیل به مهمترین مسئله الهیاتی کالوینیستها بشود. چنانچه زندگی در دوران نازیها دو انتخاب بیشتر باقی نگذاشته بود: یا تسلیم شدن و سپس مرگ[یهودیان] یا مقاومت و سپس مرگ[غیریهودیها]./١٨
استدلالهای مدافعان «حق مقاومت در برابر دیکتاتوری» عمدتا بر ضرورت متوقف کردن اطاعت از دولتی سامان مییافت که به حقوق شهروندان/میثاق عمومی پابند نیست و در عین حال راهی برای تغییر شرایط باقی نگذاشته است. چنین مختصاتی کماکان در دیگر دولتهای توتالیتری مدرن هم قابل ترسیم است: /١٩
شرایطی که فیلسوف جوانی مثل توییدی (Tweedy) آن را به «شرایط بیهودگی» (circumstances of futility) تعبیر میکند: شرایطی که [شهروندان] توسط دولت مجبور به تسلیم بر سر یک دوراهی هستند: تسلیم شدن در برابر ظلم و یا بدون هیچ امیدی علیه دولت مبارزه کردن. در واقع شرایط شهروندان/ ٢٠
در دولتهای توتالیتری که به هیچ بندی از میثاق عمومی وفادار نیستند، ایجاد تنگنایی از دو انتخاب است: یا باید خود را به شرایط وانهند و تسلیم آن شوند یا اینکه با عبث بودن امیدواری به تغییرات روبرو شوند. از هر دو طرف شهروندان در بنبست هستند./٢١
دفاع از «حق مقاومت در برابر دیکتاتوری» موافقان سوقصد به هیتلر اما گشاینده این بنبست کوری بود که در حفظ اعتبار آن همه نیروهای فکری مذهبی یا غیرمذهبی احساس مسئولیت کردند و آشکارا از آن دفاع.
در وضعیت این روزهای ما بعد از قیامهای متعدد سالهای گذشته در ایران، ما هم حق داریم/٢٢
از همه نخبگان و مراجع فکری و نظری بپرسیم در باب «حق مقاومت در برابر دیکتاتوری» چه موضعی دارند؟ آیا آنها نباید حکومت را نسبت به مسئولیتهایش در بوجود آوردن شرایط بیهودگی به عنوان مسئول و مسبب اصلی وضعیت بازشناسند؟ چیزی که حداقل این روزها کمتر میبینیم. حقوقدانان نزدیک به حکومت/٢٣
و نواندیشان مذهبی که میتوانستند با صورت بندی این حق، دیکتاتوری را به عقب برانند یا منابع فکری و مذهبی را علیهاش بکار بگیرند، بیشتر نگران صداهای منتقد و ستیزهای فکری خداناباوران با مبانی نظری و هستی مذهبیشان شدهاند. نادیده گرفتن ارج و ارزش قیام کنندگان آبان، دی،/ ٢٤
تابستان اخیر و کوتاهی در بزرگداشت تظاهر کنندگان (بویژه آنانی که جانشان را از دست دادهاند) از این باب که آنها تنها به «حق مقاومت در برابر دیکتاتوری» توسل جستند، مسئولیت همین امروز آنهاست./٢٥
تظاهرکنندگان جنایت دیده ها و بازداشتیها نه شورشگر بودند، نه اوباش و نه از طبقات خطرناک در حال ظهور. آنها مدافعان «حق مقاومت در برابر دیکتاتوری» بودند./ ٢٦
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
۱.آزاد کردن برخی زندانیها میتواند فرصتی باشد تا ج.ا. برای برگزاری مذاکرات برای چند دهه دیگر درخواستی ارائه دهد، عنان از دست رفته روابط خارجی را دوباره بدست گیرد و درخواست پیشینی مخالفان و جامعه بینالمللی را در تقدم بخشیدن به وضعیت حقوق بشر از کار بیندازد #شهاب_نظری
۲.و نهایتا حقوق بشر را از مجموعه ریل مذاکرات با جامعه بینالمللی بیرون بگذارد. در سطح داخلی اما شرایط برای ج.ا. پیچیدهتر از قبل است: اگر تا پیش از این با «چهره»های مخالف روبرو بود، امروز با «جنبش» مخالفان روبروست. مطلوبش این است از بینظمی و خامبازی در خشونتورزی #احمد_رئیسی
۳.برای دورهای عقب برود و سر و شکل کارآمدتری به سرکوب بدهد. حرفهای شدن نظام سرکوب یا تخصصیتر شدن آن ضرورتا شبیه همه دیگر رژیمهای پلیسی به جای تخصصی شدن کنترل یا سرکوب [مطلوب اولیه] به همهگیر شدن «امر ناامنی» [امر امنیتی] میکشد: #احمد_رئیسی #شهاب_نظری
۱.سرکوب/ آشتی/ اصلاح/سرکوب آتی در پیوستاری تاریخی از منطق جنگ سالاری در ج.ا. شکل میگیرد. پروپاگاندای بروز جنگ داخلی در آینده بیمعنی است، جنگی در آینده منتظر ما نیست. مردم همین امروز قربانی جنگسالاری نظامند.
۲. شاید مفهومی بهتر از جنگسالاری (Warlordism) نتواند فعلا خشونت، برنامه سرکوب آتی، چرایی حفظ وضع موجود و پروگرام آشتی-مماشات را در اضلاع ج.ا. توضیح دهد. حداقل من دستاویز دیگری برای بهتر نشان دادن چرایی طرح مکرر «آشتی» و ارجاع همزمان به «سرکوب» و ارعاب با خطر «جنگ داخلی» ندارم.
۳.نشان دادن ماهیت رژيم کار دشواری بوده. وجوه ایدئولوژیک نظام بر هر لعاب دیگری غلبه دارد، اما فقط آن نیست. این رژیم مانایی ویژهای داشته. از بحرانهای زیادی عبور کرده، اما یک منطق پیوند دهنده در میان بازیگران، متن ماهیتی ساخت رژیم و اهداف موجود همه را بهم متصل کرده: جنگسالاری.
برخی سلبریتیها سرگرمیوارانه مواضعی بیان میکنند و این در وضعیت، گرفتاریهایی درست میکند. معترضی بخاطر نوشتن شعار کشته شده! این بیشتر از اینکه یک خشونت کور باشد، بیان وضعیتی است که در آن نظام حقوقی فروپاشیده و سیستم کاملا دارد تروریستی عمل میکند. ۱ #اردلان_قاسمی #مهسا_امینی
حالا در چنین شرایطی مثلا هیلا صدیقی از بینیازی ملت ایران به کمک غربیهای و خارجیهای میگوید! این گروه سلبریتیها تحت تاثیر شورانگیزی شعارهای «ما میتوانیم» یا ورژنهای ادبی از «همه عالم بهتریم» هستند. ۲
این شیدایی به تنها ماندن و ضجه زدن، بیرون از جهان تلف شدن اما به جهان نپیوستن، شاید بنمایههای حسرتآلودی برای قطعات ادبی و خلاقیتهای شعری بوجود آورد. اما چندین دهه است، پدر مملکت را با نام فریبنده خودکفایی درآورده و عملا محیط زیست و امکان بقا ایران را بخطر انداخته. ۳
یکی از سوالهایی که ما دائما در سالهای گذشته پرسیدیم، از حسرت و وحشتمان در مقابل این خسارتهای انسانی، معنوی-مادی و محیطزیستی-زمانی است که ج.ا. بوجود آورده. بارها در بحثها و باخودمان به این نتیجه رسیدهایم که میزان دهشتناکی از تخریب و جنایت تلنبار شده است. ۱
این وضعیت باعث شده «رنج» و ضرورت توقفش به مهمترین مسئله زندگی سیاسی ما تبدیل شود. ما باید این رنج را ضرورتا متوقف کنیم. در مورد ناکارآمدی سیستماتیک، بحران ارزشهای نظام و ...بسیار گفتهاند. چیزی که بنظرم جایش خیلی خالی است ارزیابی روانشناختی از رهبران جمهوری اسلامی است. ۲
شاید پاسخ برخی سوالهای بیجواب آنجا باشد. (چنین ارزیابی ممکن است ولی لزوما این توئیتها چنین چیزی نیست). روانشناسی رهبران سیاسی همواره یکی از منابع شناخت و پیشبینی برای مدل تصمیمگیریهای آنها در هنگام بحران و بویژه لحظات خطیر سقوط بوده است.۳
۱. چرا ج.ا. با برنامه اتمیاش همچنان میتازد؟
در سالهای جنگ سرد، جریان غالبی از دانش تخصصی در مورد شوروی در مراکز دانشگاهی-رسانهای امریکا سربرآورد. «شوروی شناسی» قرار بود به سیاستمداران و تصمیمسازان امریکایی و غربی یاری برساند و کمک کند تا شوروی در سطوح مختلف بهتر شناخته شود.
۲. در اواخر دهه ۱۹۵۰ ابتدا در کلمبیا، سپس در هاروارد و بعد برکلی مراکز مطالعات شورویشناسی یکی پس از دیگری سربرآورد.
اواخر همین دهه دو واقعه، یکی فرستادن اسپوتنیک به مدار زمین و دیگری تست موفقیت آمیز اولین موشک قاره پیمای شوروی بر اهمیت تقویت جریان «شورویشناسی» افزود.
۳. فاندهای کلان و تخصیص فضاهای بیسابقه به این کروه از اساتید و ومحققانی که مدعی فراهم آوردن شناخت «درست» از شوروی بودند، جریان شوروی شناسی را به یکی از شاخههای پرطمطراق از زیر مجموعه علوم انسانی در امریکا تبدیل کرد. جزئیات بسیار مهمی وجود دارد که ضرورتا باید از ذکر آنها گریخت
روسیه در همسایگانش زنده است. این برداشت غالب و قدیمی از احساس «محبوسشدگی» در زندان جغرافیا، کار دست روسیه داده. چند صد سال است همین است. روسیه در همه سالهای پس از فروپاشی یک استراتژی کلی داشته: ۱
حال که مرزهای بینالمللی «محترم» هستند، آن را دور میزنیم: با خارج نزدیک، با رژيم protectorate (تحتالحمایگی) و سیاستی که «بازمستعمرهسازی همسایگان» میخوانندش.
قدرتی که با شبکه الیگارشهای فاسد، همسایگانش را تحلیل برده و مشتی تحت الحمایه ساخته (مثلا مدودچوک). ۲
حاکمیت هیچ کشوری را محترم نشمرده و برای توجیه پرشهای جغرافیایی، تهدیدات ساختگی از همسایگان، از اتحادیهها، حتی روابط اقتصادی و داخلی کشورها (حتی موازنه سیاسی داخلی آنها) علیه خودش تعریف کرده. ۳