چهار شایعه بزرگ در باب #آلمان-
۱- امروز که ۲۳ نوامبر است، بیش از یک ماه شده که من در آلمانم. محل سکونت من وسط شهر کلن، سومین شهر بزرگ آلمان است. یعنی خیلی نزدیک آن کلیسایی که در عکس می بینید.
این را گفتم که بعدا نگویید: رفتی تو گوزآباد آلمان موندی، حالا داری تز می دی.
۲- اما شایعه ها چیست؟
- آلمانی ها از همه ی عالم دقیق ترند.
گه خورد هر کی این را گفت. دفعات بسیار زیادی دیده ام که سرشان با تهشان بازی می کند. به نامه پاسخ نمی دهند، وعده ها را فراموش می کنند و همواره پول از جیبشان می ریزد.
۳- قانون مداری-
- از آلمانی #قانون مدار تر وجود ندارد.
جلوی در خانه من، به اندازه دو تا ماشین، محل تخلیه و بارگیری است و پارک ممنوع. اما آلمانی های قانون مدار علی الدوام آنجا پارک می کنند و فرت و فورت هم جریمه می شوند.
مردم تفکیک زباله را درست انجام نمی دهند و در خیابان می شاشند.
۴- همین الان که خدمت شما هستم، یک ماشین از دیشب در همان جای ممنوعه کجکی پارک کرده و یک کامیون آشغالی هم پشتش گیر افتاده، نیم ساعت است که دارد بوق می زند و خوار و مادر ما را یکی کرده. یارو هم معلوم نیست کجاست.
۵- سخت کوشی-
- #آلمانی ها مثل سگ کار می کنند.
در #تهران از ۷ صبح و در کرج از ۵ صبح ترافیک است، چون مردم دارند به سر کارشان می روند.
در کلن ساعت ۷ صبح سگ پر نمی زند و اساسا اغلب جاها ۹ به بعد باز می کنند. بانک ها یک ساعت وسط روز تعطیل هستند و خیلی از هفته ها ۳ روز تعطیلی دارد.
۶- در تهران تقریبا تمام رستوران ها از صبح تا ۱۲ شب
باز هستند، اما در کلن هر وقت عشقشان بکشد باز می کنند. یعنی هر وقت که تشخیص بدهند که شلوغ تر است. گاهی هم کلا به تخمشان نیست که کاسب هستند. مثلا این دکه دم پارک ما این ماه فکر کنم ۱۵ ساعت باز نبوده.
۷- سرد بودن-
این آخری به نظرم از همه مهم تر است. اغلب #ایرانی ها باور دارند که #آلمانی ها انسان های سردی هستند، که البته من فکر می کنم دلیلش بلد نبودن زبان آلمانی است.
اما یکی دوتا ماجرا به سرعت نظر من را عوض کرد.
فکر کنم یکی دوشب بود که رسیده بودم کلن. ساعت حدود ۹ شب بود.
۸- رفتم یک
آبجو گرفتم تا توی پارک دم خانه بخورم. یک میز و نیمکت باصفایی دارد که خیلی دراز است. چند نفر این سر میز نشسته بودند و یک دختری هم آن سر میز. من هم رفتم وسط میز نشستم و سیگاری روشن کردم.
همان موقع، دخترک چیزی به آلمانی به من گفت، من هم گفتم آلمانی بلد نیستم.
۹- اما دخترک انگیسی بلد بود و گفت: می شه بیای پیش من بشینی؟ من هم گفتم بله و رفتم روبروی دخترک نشستم و شروع کردیم به دوا خوری. حدود یک ساعت حرف های دری وری زدیم و انواع مسکرات خوردیم. من فقط یک فقره آبجو داشتم، اما دخترک یک کیف پر از دعا و نماز.
۱۰- ساعت حدود ۱۱ بود که دخترک گفت: میای بریم خونه من؟ البته تعجب کردم ولی نه نگفتم. بالاخره راهی منزل دخترک مست شدیم. خانه اش نزدیک بود و بیشتر شبیه سگ دونی بود تا خانه. به هر حال نشستیم به ادامه ی دعا و نماز و بقیه ش هم به شما ربطی ندارد.
۱۱- یک بار دیگر رفتم دم دکه تا کتاب دعایی بخرم و بخوانم. معمولا شب ها، مومنین جلوی دکه ها به ذکر و دعا مشغولند. من هم رفتم با یکی دونفرشان سر صحبت را باز کردم، در باب گیم و بیت کوین و غیره و ذلک حرف زدیم. کتاب دعا که تمام شد، خداحافظی کردم و رفتم.
۱۲- چند روز بعد داشتم از جلوی دکه رد می شدم که دیدم یک خانمی گفت: سلام آرررررش و پرید من رو بغل کرد. البته من هم با خوش رویی سلام کردم و به بغل ادامه دادم. اما یادم نمی آمد که کیست. مقادیری که به مغزم فشار آوردم، یادم افتاد که یکی از مومنات آن شب جلوی دکه بود.
۱۳- چند شب پیش داشتم در یک خیابان نسبتا شلوغ قدم می زدم که دیدم یک خانم بسیار زیبا و شیک پوشی دارد با چراغ قوه موبایل دنبال چیزی روی زمین می گردد. مرد جوانی هم که ظاهرا غریبه بود داشت او را کمک می کرد. پرسیدم: کمک نمی خواید؟ که گفت یک دانه از هدفون هایش افتاده و گم شده.
۱۴- از این هدفون سفید کوچولوها بود. من هم چراغ قوه پلیسی خودم را از کیفم دراوردم و دلا شدم زیر ماشین کناری و زرتی هدفون را پیدا کردم. دخترک آلمانی خیلی خوشحال شد و گفت: ببخشید من پول ندارم به شما بدم. من هم گفتم: کی پول خواست؟ گفت: پس حداقل این رو از من بگیر.
۱۵- بعد دست کرد توی کیف لویز ویتونش و یک بسته شکلات مانند درآورد. گفت: این رو از بازار کریسمس خریدم، نمی دونم دوست داری یا نه. بادوم وانیلیه. من هم که اصلا بادام وانیلی دوست ندارم، هدیه را قبول کردم. چون به قول اسدالله میرزا، آدم هیچ وقت دست یه خانم خوشگل رو رد نمی کنه.
۱۶- بعدش هم خانم خوشگل ۲۰۰ بار تشکر کرد و رفت.
آلمانی هایی که من دیدم حداقل این طوری بودند.
یک دختری هم هست توی دانشگاه که پنجشنبه شب ها همدیگر را می بینیم. آخر دانشگاه، شب های جمعه دعای کمیل برگزار می کند و گاهی تا صبح هم طول می کشد. فضا عرفانی است و مدام بوی بخور گلاب می آید.
۱۷- شب های دعای کمیل معمولا من می روم روی سکوی وسط حیاط وایمیستم و پیپ می کشم. تا پیپ را روشن می کنم، دخترک می گوید: من خیلی دوست دارم شوهر آینده م سر یک بلندی وایسه و پیپ بکشه. خیلی فنسیه. (فنسی نمی دانم یعنی چه)
۱۸- حالا به شوخی یا طعنه یا جدی یا هر کوفت و زهرمار دیگری، من در این رفتار سردی نمی بینم.
مردمی که من دیدم بابت هر کار کوچکی از من تشکر کردند، لبخند زدند و خیلی اوقات تمام تلاششان را کردند که مشکل من را حل کنند.
لطفاً گه زیادی نخورید.
من الله توفیق
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
اصل #طرح_صیانت چیست؟ 1- قبل از این که به خود طرح برسیم، مجبورم یکی دو نفر را معرفی کنم.
فردی که به شدت از این طرح دفاع میکند و من احساس میکنم اساساً طرح از جانب ایشان به مجلس راه پیدا کرده، آقای یاسر جلالی است. ایشان با فامیلی یکسان، داماد سردار غلامرضا جلالی است.
2- چند هفته پیش بود که اتفاقی در یکی اتاقهای کلابهاس ایشان را دیدم که سفت و سخت داشت از #طرح_صیانت دفاع میکرد. خیلی هم اصرار داشت که ما سرورهای فیسبوک و اینستاگرام را در کشورهای دیگر در اختیار داریم. اما شغل ایشان چیست؟
3- تا جایی که یادم هست یاسر جلالی دو سه سال است که رئیس هیئت مدیره موسسه تبیان شده است. مدیرعامل تبیان کیست؟ فردی به نام خجسته که فامیل همسر رهبر انقلاب است. شغل سردار جلالی چیست؟ ایشان فرمانده سازمان پدافند غیر عامل سپاه پاسداران است.
علی بابا و 180 غیردزد بدبخت-
1>داستان علی بابا و اخراج کارمندانش را پیگیری کردم، به نظر میرسد کسی اطلاعات دقیقی ندارد ولی خیلیها عصبانی هستند. بیشتر هم دلیل عصبانیت، اخراج شب عید است. دو مورد را دوست دارم ذکر کنم، یکی در مورد اخراج و یکی هم در مورد نحوه پول دراوردن در ایران.
2>به زعم من بهترین موقع اخراج یا قطع همکاری یا همچون چیزی دقیقاً شب عید است. اما در صورتی که کسی به کسی بدهکار نباشد. اگر بدهکار باشد بدترین موقع است. هم کارمند میداند که در شروع سال بیکار است و باید بعد از تعطیلات دنبال کار بگردد و فروردین ماه بهترین موقع است.
3>هم کارفرما دستمزد فروردینماه که بیشترین تعطیلی را دارد را نمیپردازد. اما به نظرم مورد علی بابا کمی متفاوت است.