این تصویر میرزا یحیی نوری (صبح عزل) برادر بهاالله و دومین رهبر بابیهاست. معمولا تصاویر رهبران مذهبی را در پیری و با ریش سفید دیدهایم. در آلبوم خانوادگی ما، تصاویر جوانی او بسیار مانده که چون دیدم جایی منتشر نشده، اینجا منتشرش میکنم. گرچه اندیشههای بهاالله همهگیر تر شد 👇
اما پایبندان به آیین بابی و نوادگان او (که عمدتا هیچ گرایش مذهبی به جد یا عموی بزرگ خود بها نداشتند) تاثیر بزرگی در رشد جامعه مدنی در ایران و برابریخواهی داشتند. این تصویر صبح عزل در جوانی در باغ خانه پدرش میرزا بزرگ نوری (میرعماد) در پامنار تهران 👇
روشنک نوعدوست که از نخستین فمنیستهای ایران است نوه صبح عزل بود. او در سال ۱۲۹۶ نخستین دبیرستان دخترانه را در خارج از شهر تهران و در رشت بنا کرد. مجله "پیک سعادت نسوان" را راه انداخت و پای زنان بازیگر را به تئاتر باز کرد. این تصویری از روشنک نوعدوست (سمت چپ) از آلبوم خانوادگی 👇
او بر خلاف طاهره قرهالعین از نخستین زنان بابی و برابریخواه تاریخ معاصر، اعتقاد داشت تغییر باید کوچک، محلی و مانا باشد. او به رهبری خوشهای اعتقاد داشت. روشنک اعتقاد داشت باید تغییر را از جهان پیرامون خود شروع کرد و با ترتیب رهبران نسل بعد، آهسته و با دوام جامعه را تغییر داد 👇
برای همین با افتتاح نخستین دبیرستان دخترانه در رشت، کوچه به کوچه، هر روز سراغ دختران نوجوان میرفت و مجبورشان میکرد درس بخوانند. این تصویری از همان مدرسه 👇
نکته شگفت آور کار روشنک زنانی بودند که به عنوان معلم انتخاب شده بودند. رنگارنگ و از طیفهای مختلف. معلم ارمنی، یکی بهایی، یکی زرتشتی، یکی مسلمان سنی… جمله مشهور او خطاب به دختران: زن بودن، تنها مادر بودن نیست. یاد بگیرید. یک مادر خوب و فداکار اما بی دانش کافی نیست 👇
روشنک که میشود عمه پدربزرگ من جوان فوت کرد. اسم و فامیل روشنک نوعدوست هم نام واقعی او نبود. در خانواده نام دیگری داشت که چون دوستش نداشت از بیانش میگذریم. دفترچه خاطرات او از سالهای مبارزه زنان ایران با جهل مذهبی پرده برمیدارد. او به جدش صبح عزل افتخار میکرد اما میگفت 👇
«دین به چه دردی میخورد وقتی از آن برای سرکوب زنان استفاده شود. دین من به دین وقتی ادا میشود که دخترانم سواد داشته باشند، بخوانند، تفسیر کنند و خودشان تصمیم بگیرند که چه دینی را انتخاب کنند. پدر و خان عمویم حتی اگر پیغمبر باشند، خودم با علم تصمیم میگیرم از چه پیروی کنم» 👇
باز هم عکس دیگری از آلبوم خانوادگی از خانم مدیر… اینجا در مدرسه خودش. یاد روشنک نوعدوست گرامی
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
جمعه (۲۶ اوت) در یکی از خیابانهای فرعی در مرکز شهر لندن مورد حمله لفظی و فیزیکی یک طرفدار حکومت ایران قرار گرفتم. نشسته بودم و مشغول صحبت با تلفن بودم. ناگهان مردی که در حال راه رفتن بود، ایستاد، من را نگاه کرد، لحظهای درنگ کرد و به فارسی فریاد زد "سلام فرمانده". به سمتم آمد👇🏼
با مشت گره کرده نزدیک صورتم ادامه داد که درباره "رهبر ما دیگه گهخوری نمیکنیها و گرنه تیکه تیکه ات میکنیم "*ونی *اقال". من در بهت بودم و متوجه شدم کودکی هم همراه او هست و مشغول تماشای حملات این مرد که احتمالا پدرش بود. مرد مشتش را نزدیکتر آورد که به خطا رفت 👇🏼
و ادامه داد : اسم "حضرت آقا" دیگه از دهانت بیرون نمیادها. گفت اینجا هم هستیم. اینجا (بریتانیا) را هم آزاد می کنیم. احتمال داد مشغول ضبط ویدیویی او هستم، در حالی که سریع دور میشد فریاد زد جانم فدای رهبر👇🏼