1️⃣
پدرم، #رضاشاه_کبیر
سال1907وقتی قرارداد روس و انگلیس به امضاء رسید، پدرم که حدود سی سال داشت، فرمانده واحد کوچکی از تیپ قزاق ایران بود. راهزنانی که در خدمت خانها و روسای ایلات بودند از وی هراس داشتند. او را رضا ماکزیم میخواندند زیرا فرمانده یک واحد مسلسل سنگین از نوع ماکسیم بود
2️⃣
پس از قرارداد ورسای سال 1919ایران بصورت یک کشور تحت الحمایه بریتانیا درآمد. در همین زمان در بعضی از ایالات شمالی آتش شورش زبانه میکشید و هر آن احتمال اعلام یک جمهوری وابسته به اتحاد جماهیر شوروی میرفت. در چنین دوره پر آشوبی بود که 4آبان1298 چشم به جهان گشودم. پدرم از اینکه خدا
3️⃣
به او پسر و وارثی اعطا کرده خوشحال بود.اوضاع ایران آشفته بود. دولت مرکزی فاقد هر قدرتی بود.نه قانون بر مملکت حاکم بود، نه عدالت، نه نظم، نه ارتش وجود داشت و نه قوای تامینیه. اشرار مسلح خود دادگاههای مخصوص داشتند و به میل خود عدالت را جاری میکردند در حالیکه رسما سازمان قضائی در
4️⃣
اختیار روحانیون بود که اکثرا دستخوش فساد بودند. دادگاه های کنسولی به امور دعاوی خارجیان رسیدگی میکردند که از شمول قوانین داخلی، خارج بودند! حتی در شهر تهران امکان این که در تاریکی از خانه خارج شد وجود نداشت: کسی که مثلا به دنبال پزشک از خانه خارج میشد با خطر مرگ مواجه بود. وضع
5️⃣
خطوط مواصلاتی چنان مغشوش و راهها ناامن بود که برای مسافرت از تهران به مشهد میبایست به روسیه رفت و از آنجا عبور کرد. پس از انقلاب اکتبر، پدرم افسران روس را که غالبا مخالف بلشویکها بودند، از تیپ قزارق اخراج کرد و فرماندهی آن را به عهده گرفت. در این زمان2500تن سواره نظام باتجربه
6️⃣
در اختیار داشت و از محل استقرار نیروهایش در قزوین به قصد نجات کشور عزم تهران کرد و احمدشاه را در 3اسفند 1299 وادار به تغییر حکومت نمود. از قول ژنرال انگلیسی #آیرن_ساید نقل کردند که #رضاخان تنها مردی ست که میتواند ایران را نجات دهد. یکی از یاران پدرم در این قیام سیدضیاءالدین
7️⃣
طباطبائی روزنامه نویس جوان بود که به هواداری از انگلیسها شهرت داشت. احمدشاه سیدضیا را مامور تشکیل دولت کرد، ولی وی پس از 100روز حکومت، بخواست پدرم که مایل بود آزادی عمل بیشتری داشته باشد ایران را ترک کرد.سیدضیاء پس از جنگ دوم جهانی و خروج پدرم از میهن، به ایران بازگشت و یک حزب
8️⃣
سیاسی تشکیل داد که با من چندان موافق نبود ولی در اواخر عمر از دوستانم بود)
در دولتهای بعدی پدرم وزیر جنگ بود و سپس به فرماندهی کل قوا با لقب سردار سپه منصوب شد و احمدشاه عازم اروپا گردید. پدرم در این هنگام سودای پادشاهی در سر نداشت و از احمدشاه مصرا خواست که به ایران بازگردد و
9️⃣
در مراجعت وی تا بندر بوشهر به استقبالش شتافت اما احمدشاه دیگر بار به علت بیماری (که چندی بعد موجب مرگش شد) عزم سفر به اروپا کرد. رضاخان دریافت که زمان تغییر نظام حکومتی در ایران فرا رسیده است.
✍🏻محمدرضاشاه #پاسخ_به_تاریخ #امیراپدیت_پاسخ_به_تاریخ
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
1️⃣
آلفردو، در دکه کوچکی عرق سگی میفروخت.هر بطری بقیمت 2لیره. هزینه تولید حدود1.8 لیره بود. او هر روز200بطری میفروخت و درآمدش روزی40لیره بود که با مادرش به دشواری زندگی میگذرانید. روزی از روزها دولت موسولینی قانونی امضا کرد که در آن خریدوفروش عرق سگی ممنوع شد و فردای آنروز ماموران
2️⃣
مغازه او را پلمپ کردند. آلفردو سرگردان و غمگین به پارک رفت و بر بخت بد خود گریست. در حالیکه سرش را به درختی تکیه داده بود و از زمین و زمان دل چرکین بود، ناگهان یک نفر از پشت سرش گفت: هی آلفردو! خوب شد پیدات کردم. بدجوری تو خماری موندم رفیق.امروز تمام عرق فروشیهای شهر رو تعطیل
3️⃣
کردن، منم نمیدونم از کجا عرق گیر بیارم. تو چیزی تو خونه داری؟ حاضرم بجای 2لیره، 10 لیره پول بدم. آلفردو در بهت فرو رفت. سریع بخانه رفت و در زیرزمین جست و جو کرد. تعدادی بطری عرق پیدا کرد. یکی را در کیسه مشکی گذاشت و به پارک برگشت، داد دست مشتری و 10لیره را گرفت. به مشتری گفت:
1️⃣
امروز مجبور شدم به سربازی شلیک کنم که وقتی روی زمین افتاد اسم زنش را صدا میکرد. ماریا و بعد جلو چشمانم مُرد. به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کمسنی در آن بود. حدس زدم ماریاست. از خودم بدم آمد. من معمولا پای افراد را نشانه میگیرم. سعی میکنم آنها را نکشم. فقط زخمی
2️⃣
کنم تا دنبال ما نیایند. وقتی پای این سرباز را نشانه گرفتم ناگهان خم شد و گلوله به سینهاش خورد. حالا ماریای کوچکش چقدر باید منتظر او بماند. چقدر باید شال و پیراهن ببافد که یک روز مردش از جنگ برگردد. ماریا حتی نمیداند که مردش زیر باران برای آخرین بار فقط اسم او را صدا زد. جنگ
3️⃣
بدترین فکر بشر است.از بچگی فکر میکردم مگر آدما مجبورند باهم بجنگند و حالا میبینم بله مجبورند چون آنها که دستور جنگ را میدهند زیر باران نیستند.میان گلولای نیستند و با فکر چشمان سبز ماریا نمیمیرند.آنها در خانههای گرم نشستهاند. سیگار میکشند و دستور میدهند.کاش اسلحه ام را بسمت
1️⃣
بچه ای نزد استاد رفت و گفت: مادرم برای راضی ساختنِ خدای معبد، داره خواهرم را قربانی میکند نجاتش دهید.
استاد به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترک را بسته و در مقابل معبد قصد دارد سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن را دوره کرده بودند و کاهن معبد باغرور شاهد ماجرا بود
2️⃣
استاد دید که زن بشدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش میگیرد و میبوسد، اما در عین حال میخواد کودک را بکُشد تا بُت اعظم او را ببخشد و برکت را به زندگی او ارزانی دارد. استاد پرسید که چرا دخترت را قربانی میکنی: زن گفت: کاهن معبد گفته باید عزیزترین پاره وجودت را قربانی
3️⃣
کنی تا بت اعظم مرا ببخشد. استاد تبسمی کرد و گفت: اما دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست، چون تصمیم به هلاکتش گرفتی، عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که بخاطر حرف او تصمیم گرفتی دختر نازنین ات را بکُشی. بت اعظم که احمق نیست، او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگیت
1️⃣
در ایران سازمانی وجود داشت که در ارتباط بخشی از اخوان المسلمین بود، یعنی فدائیان اسلام، که در مرکزش مُلاهایی به رهبری خمینی و خلخالی بودند. سرتاسر کشور200 هزار آخوند از چند ده نفر بنیادگرای مذهبی وابسته به اخوان المسلمین و فدائیان اسلام دستور میگرفتند. این ملاهای شهر و روستا
2️⃣
نیز به نوبه خود پیروان زیادی داشتند، که یک بازوی انقلاب محسوب میشدند. بازوی دیگر انقلاب گروهی با تجربه و تربیت شده از مامورین اطلاعاتی غرب بودند. اینها گروه غیرمعمّم نظیر قطب زاده، یزدی، بنی صدر و امثالهم را شامل میشدند و دستورات از لندن و واشنگتن توسط افرادی مانند پروفسور
3️⃣
ریچارد کاتم از دانشگاه پیتزبرا میرسید تا به اجرا درآید. کاتم، یزدی و قطب زاده را در سال1950(که مامور سیا و وابسته به سفارت آمریکا در تهران بود)ملاقات و راهنمایی کرده بود. از آن به بعد، 20سال، کاتم به یزدی و قطب زاده برای دوره های استراتژی در آمریکا، اروپا و ایران میپیوست.
چند وقت پیش رفتم اتاق سیگار فرودگاه(مثل همیشه پرواز ارومیه تاخیر داشت) سیگارمو روشن کردم. خانم میانسالی با پسرش از مسئول اطلاعات که داشت از جلوی اتاق رد میشد پرسید: مشخص نشد؟ طرف با لحن بدی گفت: خانم چندبار میپرسی، گفتم بهتون تاخیر داره، هر موقع اوکی شد با بلندگو اعلام میشه. لحن
آقاهه بد بود. خانم مودبانه گفت:مگه شما مسئول پاسخگویی نیستی؟ میخوام بدونم حالا که تاخیر داره، چند ساعته؟ آقا با لحن بدتری جواب تندتری داد. چشمتون روز بد نبینه، همون خانم آروم و موقر یهویی شد بمب صدا، دادی کشید که فروشنده ها اومدن ببینن چی شده، داد میزد: شما باید عذرخواهی کنی اونم
2بار ، 1بار بخاطر تاخیر، 1بار هم بخاطر لحن صحبتت. میگفت: تو کل دنیا اگه پرواز به تاخیر بخوره و کسی به مسئول اطلاعات مراجعه کنه اول عذرخواهی میکنه، بعد تایم بعدی پرواز رو میگه. با صدای بلند میگفت: معذرت خواهی کن. داخل هواپیما یه اقایی توضیح داد که خانم بعد سالها به ایران اومده و
1️⃣
در وضعیت عادی، شوروی شواهد کافی دارد که فیلبی را تیرباران کنند، نه تنها چنین تکرد، بلکه در مصاحبه پیش بینی نشده که در ایزوستیا به چاپ رسید، اعتماد خود را نسبت به فیلبی نشان داد. ما احتمالا به جزییات هرگز پی نخواهیم برد، بهرحال آنچه معلوم است، نوعی قرارداد بین انگلیس و شوروی
2️⃣
بسته شد مبنی بر اینکه ایران را ناآرام کرده، شاه سرنگون شود، خمینی به جای او بر سر قدرت گذاشته شود و نفوذ آمریکا از ایران قطع شود. انگلیس بطور استراتژیک نیز از این تجربه استفاده خواهد کرد که انقلابات مذهبی دیگری در کشورهای دیگر به راه اندازد. شوروی که تا این اندازه تحت تاثیر
3️⃣
قدرت مذهب نبود، در نظر داشت که از ملاها برای تضعیف قدرت نظامی آمریکا در خلیج استفاده کند. بنابراین، توافقی بین فرماندهان شوروی و بازیگران پیچیده انگلیس ترتیب داده شد اما کاربرد دیدگاه اسلحه بنیادگرایی مذهبی توسط انگلیس مورد قبول شوروی نبود.
بین 4سرویس مشهور اطلاعاتی جهان: