در وزارت نفت #بحران_زنگنه ادامه دارد. طبیعیست که سی سال مدیریت این آدم چند ماهه تغییر نمیکند.
اولا اینکه گفته میشود ما میتوانیم ۵/۷ میلیون بشکه در روز تولید کنیم (زنگنه هم میگفت ۶ میلیون) و این حرف غلطیست. نهایتا با کندانسه پارسجنوبی ۳/۸ مب میتونیم تولید کنیم ۴/۱
دوم اینکه گازی برای صادرات نداریم و این حرفهای دلخوشکُنَک و غیرواقعی در مورد گاز سالهاست زده میشود و به هشدارها توجه نمیشود.
سوم اینکه الان این پالس به وزارت خارجه داده میشود که برو برای فروش این حجم عظیم از نفت مذاکره کن و امتیاز بیشتر بده.
۴/۲
آمریکا هم از همین قصه استفاده کرده و میگه امتیاز بیشتر باید بده ایران اگر میخواهد #نفت بیشتر بفروشد
در صورتی که میزان بهینه فروش نفت خام ما همین حدودیست که میفروشیم
۴/۳
این اظهار نظرهای نسنجیده و غلط وزارت نفتیها باعث شده برای "هیچ" در مذاکرات تحت فشار قرار بگیریم.
کاش #رئیسی و #امیرعبداللهیان و تیم مذاکرهکننده به حرف کارشناسان کف میدان صنعت نفت و مهندسان مطلع رجوع کنند نه اینکه به حرف مدیران نفتی اکتفا کنند.
۴/۴
پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
رسانه یک کالای عمومی است (رک: qasdway.ir/fa/news/view/1…)
خصوصی کردن کالاهای عمومی در جامعه اسلام پذیرفتنی نیست.
رسانه به مثابه یک قدرت همچون قدرت نظامی نمیتواند در اختیار افراد معدودی قرار بگیرد و نباید افراد بتوانند با پول یا هر روش دیگری قدرت رسانه ای را در انحصار خود بگیرند
5/1
تصور کنید یک دلقک بتواند با دلقک بازی خود قدرت رسانه ای زیادی را به دست بیاورد و از این قدرت رسانه ای علیه مردم آن جامعه فعالیت کند. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ مثل این است که یک نفر بتواند سلاح بسازد و نیروی نظامی تشکیل دهد. آنوقت کلیت آن جامعه را تهدید کند! 5/2
حال تصور کنید این قدرت رسانه ای با قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی هم پیوند بخورد. یعنی کسانی که پول دارند رسانه ها را بخرند و جمع بین پول و رسانه هم به دست آوردنِ قدرت سیاسی شود. این انحصار و دیکتاتوری مطلق است.
این یعنی به نام آزادی میتوان دیکتاتوری مطلق به وجود آورد. 5/3
میگوید تصور کن جنسیت و دین و اعتقاد و باور و نژاد و ملیت و ...نداری.
میگویم باشد. تصور کردم
میگوید اما همچنان عاقل هستی و میتوانی انتخاب کنی.
میگویم خب؟
فهرستی از نظریههای #عدالت را در مقابل من میگذارد و میگوید: حالا از بین این مبانی فلسفی در مورد عدالت کدام را میپذیری؟
میگویم حالت خوب است؟
میگوید یعنی چه؟
میگویم چطور میتوانم خودم را هم به جهالت بزنم هم آنقدر علم داشته باشم که این نظریههای عدالت را بفهمم و یکی را انتخاب کنم؟
میگوید نگفتم که جاهل شو. گفتم فقط خودت را به جهالت بزن
میگویم یعنی بر اساس اندیشه اقتصادی که دارم یکی را انتخاب کنم؟
میگوید بله. از دانش اقتصادت استفاده کن
میگویم کدام دانش؟ اقتصاد مبتنی بر نگاه سرمایهداری لیبرال یا کمونیستی یا اسلامی یا ...؟
میگوید خب معلوم است دیگر. اقتصاد متعارف. (سرمایهداری)
میگویم خب اینگونه که باید عدالت با قرائت لیبرالیستی آن را بپذیرم طبیعتا
#نوزیک یکی از نظریهپردازان حوزه #عدالت است.
البته یک نظریهپرداز لیبرتارین (وحشیترین نوع سرمایهداری لیبرال)
قبل از اینکه یک نکته و نقد راجع به نوزیک عرض کنم تا همینجای قصه یک نکته قابل ملاحظه وجود دارد و اونم اینه که حتی لیبرتارینیستها هم نظریه عدالت دارند و عدالتخواهند ۴/١
همان چیزی که بارها عرض کردم که اساسا شعار عدالت بی ارزش ترین شعار است. چرا که در مورد یک ارزش مطلق حرف میزنیم و این ارزش مطلق را کسی نمیتواند کنار بگذارد. نفی این ارزش نفی خود است. نفی نظریه و درستی نظریه خود است. فلذا هیچ کسی نمیتواند بگوید نظریه من بر اساس ظلم بنا شده است ۴/٢
اما نوزیک بزرگترین اشتباهش این است که از یک سو دولت و #قدرت را حداقل میبیند و اعتقاد دارد که حضور دولت با آزادی و در نتیجه عدالت تعارض دارد اما وقتی به ثروت میرسد آن را نامحدود در اختیار یک نفر می پذیرد و این تناقضی بزرگ است. ۴/٣
پادشاهی بود بسیار جفاکار و بر گُرده مردم سوار!
سالها بر صراطی غیرمستقیم شتر حکومت راند و مردم را به طاعت خویش فراخواند!
رعیت، طاقتشان طاق شد و سرانجامِ پیوندشان با حاکم طلاق!
رعیت به شور افتادند که اکنون حاکم که باشد؟
پیری گفت خودتان!
امروز روز امامتِ امت است!
مریدی گفت پیر را که اگر خطا کردیم چه؟
پیر گفت حتی به غلط!
مریدان جامه تنیدند (تن کردند) و سرِ شترِ حکمرانی را به صراطی دیگر چرخاندند! جاده اما آماده نبود!
شتر هم که عادت کرده بود رفتن در صراطِ قدیم را، چموشی کرد!
یک گام در صراط جدید نهاد و یک گام در صراط قدیم. یک بار، بار را زمین نهاد و بار دیگر چشم به جاده داد.
پادشاه را دیدند که زبان به طعنه گشود که پس چه شد؟ چرا بر همان صراط مائید؟
مردم او را ندیده و نشنیده رها ساختند و به کار خویش پرداختند.
مدتی گذشت...
سال 97 طرحی رو به رادیو ارائه دادم که در حقیقت یک شبکه اجتماعی صوتی بود (همان چیزی که چند سال بعد قسمتی از آن را در کلاب هاوس دیدیم
در بستر این شبکه اجتماعی (اپلیکیشن مورد اشاره دکتر شاه آبادی،معاون صدای وقت و معاون سیمای کنونی در مصاحبه زیر) طرح برنامه عصر صدا را ارائه کردم
و بالاخره بعد از دو سال مدیران رادیو قانع شدند که این کار باید انجام شود.
عصر صدا نه از جنس جنگولک بازیهای عصر جدید بلکه یک برنامه تخصصی در زمینه صدا بود. یک برنامه که در عین جذاب بودن و تنوع آیتمی هیچ مغایرتی با فرهنگ ناب ایرانی اسلامی نداشت.
داوری این برنامه هم به شکلی طراحی شده بود که هیچ گونه شائبه اعمال سلیقه درش نبود. داوران تخصصی هم که صحبت کرده بودم قطعا جزء بهترینهای ایران بودند. نهایتا هم طرح شبکه اجتماعی و هم عصر صدا رو ذبح کردند و من را هم که از رادیو اخراج کردند :)
اولین شعری که نوشتم کلاس سوم ابتدایی بودم. شروعش این بود:
معلم ای شمع فروزان ما
معلم ای توی مرا رهنما
معلم ای جان من و جان تو
معلم ای جانم به قربان تو
داداشم و آبجیم که هر دو مثل خودم خُل و چل هستند اینقدر بهم خندیدند که نگو.
ما کلا خیلی با هم شادیم. یادم نمیاد با هم دعوا کرده باشیم یا بیاحترامی بینمون رخ داده باشه.
یا مثلا یادم نمیاد مادرم صداشو بلند کرده باشه روی ما. زدن و این حرفها که مطلقا نبوده.
توی روستا هم بزرگ شدیم و پدرمون هم خیلی توی خونه اقتدار داشت و هنوزم داره.
همین امشب که دور هم جمع بودیم و حاجی از در اومد تو ناخودآگاه گفتم الااااا هُمَّ ... بعد خندهم گرفت و البته جلوی خودم رو گرفتم.
حالا چرا اینا رو گفتم. خودمم نمیدونم.
دوست داشتم اختلاط کنم با شما
مثل خیلی وقتا که خانومها فقط میخوان اختلاط کنن.