ـ #رشتوی_جدید
ماجرای #مازیار، دلاور ایرانی که علیه اعراب جنگید و در راه وطن کشته شد.
بعد از سقوط ساسانیان و سیطره اعراب بر کل ایران، تنها منطقهای که مستقل ماند و توسط اعراب فتح نشد، گیلان و طبرستان (مازندران) بودند چون بین کوه و دریا محصور شده و اعراب هربار که به اونجا لشگر
میکشیدند، شکست میخوردند. بنابراین، این مناطق تحت حکومت یه سری از امیران ایرانی که از شاهزادگان ساسانی بودند مثل خاندانهای باوندی، پادوسبانی، دابویه و... اداره میشدند که قبلا در کتاب «شهریاران طبرستان» کامل توضیح دادم.
دانلود این کتاب ⬇️ bahmanansari.ir/the-kings-of-t…
یکی از این دودمانها که در بخشهایی از طبرستان حکومت میکردند، خاندان قارنوَندی بود. این خاندان، از شاهزادگان بازماندگان اشکانی بودند که در تمام دوران ساسانی، در طبرستان مورد احترام بودند و بعد از ساسانیان هم در مقابل اعراب ایستادگی کردند.
شاخصترین فرد از این دودمان، سپهبد وندادهرمز بود که اگه خواستید درموردش بخونید به همون کتاب «شهریاران طبرستان» که گفتم، مراجعه کنید.
وندادهرمز یه نوه داشت به اسم مازیار. مازیار وقتی به سن جوانی رسید، اومد بعضی از بقیه فرمانروایان ایرانی در گوشه و کنار طبرستان مثل شاپور باوندی رو شکست داد و به تنهایی فرمانروای کل منطقه شمال ایران شد. در این زمان مأمون خلیفه عباسی، با مازیار نامهنگاری میکنه و ازش
قول میگیره که اگه به بغداد پایتخت خلافت خراج و مالیات طبرستان رو بفرسته، خلیفه هم حاضره مازیار رو به عنوان فرمانروای طبرستان به رسمیت بشناسه و دیگه نیروی نظامی برای تسلط بر مازندران و گیلان ارسال نمیکنه. مازیار هم قبول میکنه و در ظاهر خودش رو مطیع خلیفه عنوان میکنه.
این اتحاد، سست و نااستوار بود. نه مازیار قصد داشت مطیع خلیفه باشه و نه خلیفه به مازیار اعتماد داشت. این شد که چند وقت بعد خلیفه نامه میفرسته به مازیار که باید برای ارائه پارهای از توضیحات پاشی بیای بغداد خدمت ما! مازیار هم میگه برو کشکتو بساب عن آقا!
و بعد زُنّار بست (کمربند مخصوص زرتشتیها که نماد اعتقاد به دین زرتشتی هست) و گفت که من نه تنها از اعراب اطاعت نمیکنم که مسلمون هم نیستم. و شروع کرد با برادرش که اسمش کوهیار بود، تو آمل و ساری و شهرهای مازندران عربکُشی و مسلمونکُشی راه انداخت.
طبری میگه مازیار وقتی علنا از خلیفه خلعطاعت کرد، خودش رو شاه ایران نامید و شروع کرد تو گذرگاههای رشتهکوه البرز دژ و حصار و بارو و سربازخانه ساخت و کل منطقه رو مثل یه دژ دفاعی مستحکم کرد.
اینجا یه گریز میزنیم به خراسان. همزمان با حکومت مازیار در طبرستان، در خراسان (شامل خراسان فعلی و افغانستان و جنوب ترکمنستان) حکومت دست خاندان ایرانی طاهریان بود. ولی طاهریان مستقل نبودن و از خلیفه عباسی اطاعت میکردن و منظم باج و خراج و مالیات خراسان رو به
بغداد میفرستادن و خلیفه هم با اینا خیلی حال میکرد. در این زمان امیر خراسان، عبدالله طاهری بود. مازیار کلا با عبدالله طاهر و خاندان طاهری حال نمیکرد. طبری میگه: «مازیار، طاهر و خاندان او را افرادی خودفروخته میدانست که نسل به نسل تا چهار پُشت، سابقه نوکری اعراب را داشتند!»
اینم بگم که همزمان، در آذربایجان هم بابک خرمدین مشغول جنگ با اعراب بود که قبلا اینجا توضیحشو دادم ⬇️
القصه، مازیار به همون اندازه که از عبدالله طاهر بدش میومد، با بابک خرمدین خیلی رفیق بود و یواشکی با هم نامهنگاری داشتند و قصدشون این بود در درازمدت هم خلیفه رو از بین ببرند و هم اسلام رو، بجاش حکومت ساسانی رو دوباره بسازند و دین زرتشتی رو دین رسمی ایران کنند.
تو این نقشه میتونید ببینید که مناطق سرخرنگ، دست مازیار بود و مناطق زردرنگ دست بابک خرمدین،اونجا که ستاره سیاه گذاشتم دست عبدالله طاهر بود و اون مربع سفید هم پایتخت خلافت عباسی هست ⬇️
در این زمان مأمون هم به درک واصل شده بود و معتصم، خلیفه جدید عباسیان شده بود. معتصم اولویتش جنگ با بابک بود لذا زیاد کار به کار مازیار نداشت. مازیار هم از این فرصت استفاده کرده بود و هرچی عرب تو طبرستان ساکن بود رو قتل عام میکرد.
ولی چند وقت بعد که بابک دستگیر و اعدام شد، خلیفه یادش افتاد مازیار رو هنوز سرکوب نکرده. ولی میدونست که طبرستان بین کوه و دریاست و هیچ لشگر عربی نمیتونه اونجا رو فتح کنه. پس تصمیم گرفت از خود ایرانیها
استفاده کنه . این بود که به عبدالله طاهر نامه نوشت و گفت بهت دستور میدم از خراسان بری طبرستان و کلک مازیار رو بکَنی.
خلاصه لشگر خراسان به فرماندهی عبدالله به سمت طبرستان حرکت کرد. قبلا گفتم که مازیار تمام گذرگاههای البرز رو بسته بود و عبور از این مناطق تقریبا غیرممکن بود. عبدالله طاهر که خودش ایرانی بود و میدونست ایرانی بندهٔ پوله، یکی از گذرگاهها که سربازهای کمتری برای حفاظت داشت
رو انتخاب کرد و بجای جنگیدن باهاشون، به همه سربازها سکه طلا داد. اونام خیانت کردن به مازیار و راه رو برای عبور لشگر عبدالله باز کردن. این لشگ وارد طبرستان شد و بعد از جنگی که اتفاق افتاد، مازیار شکست خورد و مازیار و زن و بچههاش اسیر عبدالله شدن.
خلاصه عبدالله برا تموم کردن مراتب خایهمالی، مازیار رو کتبسته برداشت و خودش هم کنارش راه افتاد و عازم بغداد شد. تو بغداد یه دادگاه نمایشی درست کردن و مازیار رو به جرم جنگ با خلیفه و جنگ با اسلام و شورش علیه عباسیان، به اعدام محکوم کردن.
طریقه اعدام هم اینطوری بود که لختش کردن و بعد پشتش رو خیس کردن و شروع کردن به شلاق زدن. و انقدر شلاق زدن که این شیرمرد جون داد و از بین رفت. بعد از مرگش هم جسدش رو کنار جسد بابک خرمدین که چندی قبل اعدام شده بود، به دار آویختند...
پایان
نویسنده: بهمن انصاری
پ.ن) ریتوییت کنید تا دیده بشه و خستگی منم در بره
پ.ن٢) هرجا کپی میکنید بکنید فقط اسم منو از رو مطلب حذف نکنید! از قدیم گفتن بامعرفتها ذکر منبع میکنند!
اینو خوندید تموم شد حتما رشتوی #بابک_خرمدین رو هم بخونید چون این دو، مکمل هستن ⬇️
یکی از ابداعات شاهنشاه داریوش بزرگ، ایجاد راه شوسه بود. نمونه اولیه سنگفرش و آسفالت امروزی. این راهها برای عبور و مرور چاپارهای دولتی در کمترین زمان ممکن از پایتخت به شهرهای مهم ساخته شده بود و به راه شاهی معروف بود.
برای مورخین نظامی جادههای شاهی راههایی بودند که در آنها ارتش میتوانسته است بهراحتی آذوقه و مواد حیاتی خود را پیدا کند اما برای ورود به این راهها اجازهنامه رسمی ضرورت داشته است که
در لوحههای معروف به سری «Q» تخت جمشید، از آنها به نام سند مهرشده نامبرده شده و نمونه کامل آن نامهای است که بهوسیله #آرشام به مباشرش #نهتی_هور دادهشده که در یک سند معروف به (DAE67) ضبطشده است.
بریم ببینیم این آقای تیمور لنگ چه اصل و نسبی داشت و افتخاراتش متعلق به کدوم ملته!
تو آسیای میانه یه بابایی زندگی میکرد به اسم تراغای. کجا؟ شهر کَش. کَش کجاست؟ امروز تو ازبکستانه. این آقای تراغای، تو شهر کَش برا خودش برو و بیایی داشته
و یکی از ملاکهای بزرگ بوده که از کردن خون مردم تو شیشه، دارایی و مال و املاکی به هم زده بود. تراغای از قوم برلاس بود. برلاس قومی بود با زبان تُرکی و اصالت مغول. تراغای ادعا میکرد از نسل چنگیز هست ولی هیچوقت ادعاش اثبات نشد. با این حال خودش رو آغازاده میدونست و خوب پولی هم
2
از آغازادهبازی به هم زده بود.
این بابا یه پسری داشت به اسم #تیمور که سال ٧٣۶ هجری به دنیا اومد. تیمور تو جوونی زخمی شد و پاش آسیب دید. چطوری؟ معلوم نیست. ابنعربشاه میگه تو یه جنگ (دعوا) محلی ضربه خورد و منابع دیگه میگن اتفاقای دیگه افتاد مثلا گوسفند دزدید و چوپان با
این روزها بیشتر از قبل به تو فکر میکنم و خاطرات تو را -که دیگر ندارمت- در خودم؛ در عمیقترین بخشهای خاکگرفتهٔ ذهنم، مرور میکنم.
اگر درست محاسبه کرده باشم، از اولین آشناییمان ١۴ سال و از آخرین دیدارمان ٩ سالی میگذرد. نمیدانم. شاید هم اشتباه میکنم. هیچوقت ریاضیام خوب نبود و حسابوکتابهای زندگیام از قدیم، درست از آب درنمیآمد.
مثل همان روزها که هیچچیز سر جایش نبود و هرچه کوشش کردم برای ساختوساز، بدتر خراب شد. بگذریم.
“عباس میرزا” از شاهزادگان قاجار، فرزند “فتحعلیشاه” و “آسیه خانم” بود، در فاصله سالهای ۱۷۹۷ تا ۱۸۳۳میلادی ولیعهد ایران بود. او اگر زود نمیکرد، بعد از فتحعلیشاه پادشاه ایران میشد و یقینا سرنوشت بهتری نصیب ایران میشد.
رشتوی جدید:
اولین تمدن ایرانی در حدود ٨٠٠٠ سال پیش
تمدن سیَلک در کاشان
قدیمیترین تمدن شناختهشده در فلات ایران، تمدن سیَلک در کاشانه. این تمدن بین هشت تا ده هزار سال قدمت داره و به نوعی میشه گفت گهواره تمدن بشری هست و هیچ تمدنی در جهان از تمدن سیَلک قدیمیتر نیست.
٢-
نزدیک به هشت هزار سال پیش از میلاد، مردم غارنشین فلات ایران در جریان دگرگونیهایی که در آب و هوای فلات ایران پدید اومد و همچنین آشنایی با مزارع و چمنزارها و کاشت و برداشت گیاهان خوراکی، کم کم به دشتها روی آوردن و زندگی تازهای رو آغاز کردن.
٣-
این زندگی جدید باعث شد تا در تمدن آنها نسبت به ادوار پیشین پیشرفتهای بیشتری دیده بشه.