اواخر سال ۹۴، در یکی از بیحوصلگیهای شبانهام، از رفیق شبهای تاریکم کوروش، طلب شاملو کردم. لازم به توضیح نبود. همیشه بدون پرسش، اشعاری مناسب حال من ارسال میکرد. اما از بدِ روزگار آن شب کوروش را نیافتم و خمار از ننوشیدن غزل تا نزدیکیهای سپیدهدم به خود پیچیدم.
١
هنوز خورشید بالانزده بود که سر و کلهی کوروش پیدا شد. بدون فوت وقت دستبهکار شد و برای ترمیم روان من، دو تصنیف سنتی -با گویش لُری- بجای شاملو فرستاد. با گمان این که دسترسی به شاملو نداشته، نشئه از سوز و دردِ این دو تصنیف بودم که تعریف کرد:
٢
«صدای #کیومرث_صادقی است. با او در یکی از آبادیهایی که تدریس میکردم، آشنا شدم. هنرمند بود و نوازنده؛ با صدای بینظیر و روحی زخمی از شلاقهای زمانه. مدتها برای تامین معاش و مبارزه با اخوتُفهای روزگار جنگید. ولی نهایتا در مقابل جبر روزگار هنرناشناس، کم آورد و خودکشی کرد.»
٣
چقدر او را که هرگز ندیده بودم، میشناختم. مثل محمد و ندا. مثل آن دوستِ ندیده که پری ماهها قبل تعریف میکرد: «جوان بود و کنجکاو. با مغزی پُر از سوالات فلسفی. آنقدر در میان پرسشهایش گم شد که یکروز در لج با خدا، خودکشی کرد.»
۴
من این سرخوردگان را خوب میشناسم. اینها همه “من” هستند. کیومرث و کیومرثها، بزرگترین گمنامان تاریخ، از آن دسته افرادی که اشتباهی بودند. بخشی از من. بخشی از قلبِ همیشه نگرانِ من. همانشب برای کیومرث صادقی سرودم:
۵
شب، شبِ محشــور با زوزهی گـرگـان بود
خُـــمــار از نـبـودِ اشــــــعــارِ بـزرگـان بود
پگاه شد که رسید، با دو گوهری در دست
دو گـــوهـر از دلِ یـارم، که یـادگـاران بود
ندیدمش نه من او را، به چشمِ سر، یکبار
بشکستم ز گـُسَستش ، که جانِ جانان بود
۶
مدتها بود در پی مکتوب کردن آن شبِ عجیب بودم. اما دستم به قلم نمیرفت. کوروش چند روز پیش گفت که این شعر را برای برادرِ کیومرث فرستاده. دوستِنادیده پیغام داده بود که دستبوسِ قلمی است که این شعر را مکتوب کرده.
٧
خواستم بگویم که اگر تمام قلمهای دنیا بر غمِ کیومرث و کیومرثها اشک بریزند، باز هم کم است. اما نگفتم. به جای آن، تصنیفی که کوروش در آن شبِ عجیب از کیومرث فرستاده بود را برای بار هزار و یکم گوش کردم…
ا***ا
٨
زندگی برای کیومرثها، مثل زنجیری دست و پا گیر است. برای پریدن نیاز به رها شدن از این زنجیرهاست. من و تو و کوروش و کیومرث و کیومرثها که میدانیم از هیچ آمدهایم و به هیچ بازمیگردیم.
٩
بگذار اغیار همچنان به مانند دریوزگان، دست گدایی به سمت دنیای ناسخاوتمند دراز کرده و در خوشیهای کاذب، ماتحت یکدیگر را به خون آغشته کنند.
ـ #رشتوی_جدید
شاپور ساسانی، پادشاهی که ٧٠ سال سلطنت کرد!
شاپور احتمالا تنها انسان در جهان بود که از دوران جنینی تا مرگ، پادشاه بود! بریم سراغ اصل ماجرا.
بعد از بنیانگذاری شاهنشاهی ساسانی توسط اردشیر بابکان، و سپس پادشاهی شاپور اول پسر اردشیر که مجموعا این دو نفر حدود ۵٠ سال
حکومت مقتدرانهای داشتن، یه ٣٠ سالی کشور دچار عدماقتدار شد و ۶-٧ نفری از نوه نتیجههای اردشیر بابکان حکومتهای کوتاهمدتی داشتن. آخرین فرد از این شاهان غیرمقتدر، آذرنرسه نام داشت که فقط ١ سال حکومت کرد و بخاطر قساوت و بیرحمی و عدم صلاحیت اخلاقی، به دست بزرگان کشور برکنار شد.
٢
این وسط بزرگان کشور دیدن نمیشه یه مشت شاهزاده نالایق رو هی تاج شاهی بذاریم سرشون و دو سال بعد برکنار کنیم. باید یه فکر اساسی کرد. چه کردن؟ زن هرمز نوه شاپور اول حامله بود. اومدن تاج رو گذاشتن رو شیکم زن هرمز و پسری که هنوز متولد نشده بود رو به اسم شاپور دوم، به عنوان شاه جدید
٣
سگ پژدر سگی باستانی و نژادی اصیل، بومی کردستان ایران است که طبق شواهد تاریخی، اولین سگ نگهبان گله در آسیا محسوب میشود!
انسان در طول تاریخ, همواره به دنبال اهلی کردن حیوانات بوده تا از ویژگیهای آنها بهرهمند شود و از این طریق ضعفهای خود را جبران کند.
طبق شواهد باستانشناسی و باتوجه به کتیبههای سفالی مربوط به تمدن آشور که در استان نینوا کشف شده، پیشینه همزیستی "سگ پژدر" با انسان به حداقل پنج هزارسال پیش باز میگردد و به تعبیری پژدر اولین سگ نگهبان گله و سگ شکار در آسیاست!
یکی از ابداعات شاهنشاه داریوش بزرگ، ایجاد راه شوسه بود. نمونه اولیه سنگفرش و آسفالت امروزی. این راهها برای عبور و مرور چاپارهای دولتی در کمترین زمان ممکن از پایتخت به شهرهای مهم ساخته شده بود و به راه شاهی معروف بود.
برای مورخین نظامی جادههای شاهی راههایی بودند که در آنها ارتش میتوانسته است بهراحتی آذوقه و مواد حیاتی خود را پیدا کند اما برای ورود به این راهها اجازهنامه رسمی ضرورت داشته است که
در لوحههای معروف به سری «Q» تخت جمشید، از آنها به نام سند مهرشده نامبرده شده و نمونه کامل آن نامهای است که بهوسیله #آرشام به مباشرش #نهتی_هور دادهشده که در یک سند معروف به (DAE67) ضبطشده است.
ـ #رشتوی_جدید
ماجرای #مازیار، دلاور ایرانی که علیه اعراب جنگید و در راه وطن کشته شد.
بعد از سقوط ساسانیان و سیطره اعراب بر کل ایران، تنها منطقهای که مستقل ماند و توسط اعراب فتح نشد، گیلان و طبرستان (مازندران) بودند چون بین کوه و دریا محصور شده و اعراب هربار که به اونجا لشگر
میکشیدند، شکست میخوردند. بنابراین، این مناطق تحت حکومت یه سری از امیران ایرانی که از شاهزادگان ساسانی بودند مثل خاندانهای باوندی، پادوسبانی، دابویه و... اداره میشدند که قبلا در کتاب «شهریاران طبرستان» کامل توضیح دادم.
دانلود این کتاب ⬇️ bahmanansari.ir/the-kings-of-t…
یکی از این دودمانها که در بخشهایی از طبرستان حکومت میکردند، خاندان قارنوَندی بود. این خاندان، از شاهزادگان بازماندگان اشکانی بودند که در تمام دوران ساسانی، در طبرستان مورد احترام بودند و بعد از ساسانیان هم در مقابل اعراب ایستادگی کردند.
بریم ببینیم این آقای تیمور لنگ چه اصل و نسبی داشت و افتخاراتش متعلق به کدوم ملته!
تو آسیای میانه یه بابایی زندگی میکرد به اسم تراغای. کجا؟ شهر کَش. کَش کجاست؟ امروز تو ازبکستانه. این آقای تراغای، تو شهر کَش برا خودش برو و بیایی داشته
و یکی از ملاکهای بزرگ بوده که از کردن خون مردم تو شیشه، دارایی و مال و املاکی به هم زده بود. تراغای از قوم برلاس بود. برلاس قومی بود با زبان تُرکی و اصالت مغول. تراغای ادعا میکرد از نسل چنگیز هست ولی هیچوقت ادعاش اثبات نشد. با این حال خودش رو آغازاده میدونست و خوب پولی هم
2
از آغازادهبازی به هم زده بود.
این بابا یه پسری داشت به اسم #تیمور که سال ٧٣۶ هجری به دنیا اومد. تیمور تو جوونی زخمی شد و پاش آسیب دید. چطوری؟ معلوم نیست. ابنعربشاه میگه تو یه جنگ (دعوا) محلی ضربه خورد و منابع دیگه میگن اتفاقای دیگه افتاد مثلا گوسفند دزدید و چوپان با