تا اینجا به این رسیدیم که مارکسیست ها، ماتریالیستن، و معتقدن کل جهان ما ماده است
و بقول لنین، هر چیزی در اگاهی یا شعوره، بازتاب جهان مادیه
حرکت هم ذاتی این ماده است
و در جهان یه قانون وجود داره
قانون تضاد یا بهش میگیم وحدت ضدین که اساس حرکت و تکامله جهانه
ماتریالیست های مکانیکی که جهان رو مثل یه سیستم غول پیکر میدیدن
نمیتونن حرکت و تکامل رو توضیح بدن
و مارکسیست ها میخوان حرکت درون جهان رو با قانون تضاد توضیح بدن
یعنی به شکل دیالکتیکی توضیح بدن
اینو بهش میگن وحدت ضدین
یعنی تضاد داخلی هر چیزی، سبب حرکت و تکامل جهان مادی میشه
ولی یه سوال؟ جامعه بشری و تاریخ بشر چطور کار میکنه؟ یعنی ایا جامعه بشری همینجور شانسی جلو میره، یا مثلا با ظهور ادمهای بزرگ تاریخ مثل مسیح، محمد، نادرشاه، سزار و... یهو جهتش تغییر میکنه؟
یا اینکه نه! یه سمت و سوی خاصی داره و ما میتونیم حرکتش و تکاملش رو بصورت علمی
توضیح بدیم؟
مارکسیستها این نظر اخیر رو دارن
که انگلس بهش میگه ماتریالیسم تاریخی
و مارکس با همون لفظ ماتریالیسم دیالکتیک ازش حرف میزنه
ماتریالیسم تاریخی یا دیالکتیکی در مورد تاریخ یا جامعه بشری چی میگه؟
میگه جامعه بشری هم به دلایلی داره به سمت و سوی خاصی میره
چه دلیلی و چه سمت و سویی؟
دلیلش قاعدتا تضاده
چون بالاتر گفتیم تضادها یا دیالکتیک درونی کل عالم، سبب حرکت و تکامل میشه و این در مورد جامعه بشر و تاریخ بشر هم هست
ولی این رو اگر باز کنیم میشه:
«تضاد نیروهای تولید با مناسبات تولیده» که داره جامعه بشری رو میبره جلو
دقت کنید
اینو بهش میگن ماتریالیسم تاریخی یا ماتریالیسم دیالکتیک که شاه بیت مارکسیسمه
یعنی اینو از مارکسیسم بگیری
کل فلسفه اشون فرو ریخته و تمام
اصن اینو بگیری دیگه از چیزی به اسم مارکسیسم حرف نمیزنی
پس ماتریالیسم دیالکتیکی چی شد؟
«تضاد بین نیروهای تولید و مناسبات تولید»
ولی این یعنی چی؟
اجازه بدید اول یه مثال بزنم تا فهمش کنید
بعد پله به پله جلو میریم و شرحش رو روانتر میکنیم با مثالهای بیشتر و البته با بررسی جوامع مختلف
و حتی میبینید نظریه ارزش اضافی هم میخوایم ازادامه همین مسیر توضیح بدیم و یکی یکی مفاهیم مختلف مثل سوسیالیسم،
انقلاب سوسیالیستی، کار، نیروی کار، تجدید نیروی کار، شیوه تولید، ابزار تولید، کمونیسم و... و... و... همه روقراره به مرور توضیح بدیم
بریم رو مثال
دقت کردید از وقتی بشر یهو تو این دویست سال پیشرفت کرد، خود بخود یه سری چیزا تغییر کرده و میکنه؟
مثلا چی؟
تو دوران قدیم مثلا
بیست نفر داشتن رو یه مزرعه کار میکردن
یکی بکاره، یکی برداره، یکی تمیز کنه یکی بفروشه یکی فلان فلان فلان
ولی از وقتی دستگاه های مختلف مثل تراکتور و لودر و کمباین و غیره اومد خوب این بیست نفر دیگه نیازی نیست کاری کنن
و مزرعه با کار دو سه نفر میچرخه
خوب الان این 17-18 نفر
باقیمونده چی کار باید کنن؟
باید برن یه کار دیگه انجام بدن
یعنی نگاه کنید اون طرز تولید ما، داره رو نیروهایی که کار میکنن تاثیر میزاره، و این خودش یه تضاده که باعث میشه شیوه زندگی اجتماعی ما تغییر کنه و به دنبال این، رو همه چیز ما تاثیر گذاشته میشه، یعنی حتی روی
طرز فکر ما، روی اخلاق، روی هنر، فلسفه و...و...
رو همه چی تاثیر میزاره
یعنی اگر کلی تر بگیم، اقتصاد به عنوان بنیادی ترین چیز ممکن رو تمام زندگی بشری تاثیر میزاره
ولی اینو که اقتصاد دان های قبلم فهمیده بودن، و حتی فوئرباخ هم گفته بود که کل زندگی ما تحت تاثیر اقتصاده،
اصن حرفای فوئرباخ باعث شده بود که مارکس بره سراغ اقتصاد
ولی مارکس اولین کسیه که میخواد به ما توضیح بده، این اقتصاد چطور کار میکنه
و جوابش چیه؟ ماتریالیسم دیالکتیک (بقول انگلس ماتریالیسم تاریخی)
و این یعنی چی؟
بالاتر گفتیم تضاد بین نیروهای تولید و مناسبات تولیدی
یعنی به نظر مارکس بنیادی ترین و اساسی ترین عاملی که تاریخ بشر رو میسازه همین جمله چند کلمه ایه
بنیادیترین چیز طرز تولید ماست
به همین دلیل به ماتریالیسم دیالکتیکی، «اصالت طرز تولید» هم میگن
حالا این هنوز مقدمه اس
ما میخوایم اینو بازتر کنیم
بیاید بریم به گذشته های دور
به فیلم ده هزار سال قبل میلاد اگه دیده باشید
اولین دوره بشر رو میبینید که بهش میگیم کمون اولیه
زندگی کمونیستی یا اشتراکی اولیه(بدوی)
تو این دوره، بشر چطور زندگی میکرد
تو این دوره، بشر چون ابزارهای تولید خاصی نداشت، ابزارهای تولید، مصنوع بدن ادمی بودن، مثلا یه بیل
میساختن شبیه دست ادم
یا چکش شبیه مشت ادم و...
تو این دوره بشر طرز تولید ساده ای داشت و به اندازه نیازش تولید میکرد و زندگی میگذروند
اگر هم با اون نیزه ساده اش یه حیوونی شکار میکرد، اندازه نیازشون برمیداشتن و با هم مصرف میکردن
مبادله ای نبود و اگر هم بود خیلی ساده و اولیه بود
تو این دوره انسان ها به طبیعت به شددددت وابسته بودن، به اندازه نیاز تولید میکردن و با هم بصورت اشتراکی مصرف میکردن
ولی چی شد که این دوره تموم شد و یه مرحله اومدیم جلوتر؟
جوابشو الان باید بدونید
ماتریالیسم دیالکتیک یا تضادهای داخلی جامعه
یا همون اصالت طرز تولید
یا به قول دیکه ماتریالیسم تاریخی
یا مفهوم مادی از تاریخ بیرون کشیدن
یا همون تعریفه که گفتیم
«تضاد نیروهای تولید با مناسبات تولیدی» که قراره بیشتر توضیحش بدیم و به جای کلمه «مناسبات» میخوایم شیوه تولید و روابط تولید بزاریم
عجله نکنید همه رو میگم
پس همه ی این جملات با هم مترادفن و یک معنا دارن
اما چی شد که ما از دوره کمون اولیه یه مرحله رشد پیدا کردیم و جلو اومدیم؟
تکامل تولید مادی این دوره
که مبنای هر تاریخیه
اینکه به مرور زمان ابزارهای تولید پیشرفته تر شد و نیروهای تولید، در تضاد با ابزارها یا
شیوه های تولید قرار گرفتن
پس دوره ارباب رعیتی شروع شد که بهش میگیم فئودالیسم
پس با تکامل «شیوه های تولید» جدید و تضادش با «نیروهای» تولید قدیم
به دوره جدیدی گام گذاشتیم که عملا اقتصاد غیر کمون (غیر اشتراکی) زاییده شده
افراد مختلف، شروع کردن کارهای مختلف
انجام دادن، و کارهای تولیدی متفاوت بوجود اومد
مالیکت خصوصی بوجود اومد
و جامعه اشتراکی اولیه خیلی ساده رو به زوال رفت
این وسط چون ابزارهای تولید تکامل یافته تر شد دیگه تو جنگ ها هم به صرفه نبود اسرا رو بکشنپ
پس برده داری بوجود اومد
یعنی میبینید چطور طرز تولید داره همه چیز رو
با خودش عوض میکنه
برده داری میاد
مالیکت خصوصی میاد
نگاه ها به زندگی عوض میشه
فلسفه ها تغییر میکنه
هنر هم دنبال اینا تغییر میکنه و....و...
یعنی همه چی داره اروم اروم عوض میشه
چرا؟
چون طرز تولید عوض شده
و
این طرز تولید جدید
با نیروهای تولید کننده قدیم
در یه تضادی قرار میگیرن
من اینا رو یه مختصری گفتم
تا اصن کلیت بحثو بگیرید
بزودی کلمه به کلمه رو واستون باز میکنپ
البته اینا رو سریع نوشتم که اگر صفحه ذهنتون خالیه که اصن مارکسیسم چیا میخواد بگه
بدونید همیناست
اینا رو خیلی جالب باز میکنیم و میبینید از دلش تئوری ارزش اضافی مارکس میاد بیرون
که مطمئنا واستون جالبه
و این همونیه که کارگران عالم رو گروه گروه داشت دور خودش جمع میکرد
چون مارکس نشون میده برده داری نوین چطور داره انجام میشه
نشون میده سرمایه دار دیگه مثل قدیم برده داری نمیکنه
ولی از یه جایی که جلو چشمته ولی کسی دقت نمیکنه، داره دزدی میکنه
کجا؟
بازوهای من و توی کارگر
بازش میکنم
عجله نکنید
هر روز یه رشتو میزارم
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
دوستان قبل از شروع
باز میگم اگر میخواید دقیق مارکسیسم رو بفهمید لطفا همه رشتوها رو مرتب بخونید
من از رشتوی بعد یا حتی چهارمی، تازه میخوام ماتریالیسم دیالکتیک و ارزش اضافی رو توضیح بدم
باید برای دوستانی که با مفاهیم اولیه اشنایی ندارن، قدم به قدم جلو بریم
تو قسمت قبل گفتیم این دیدگاه که ماده بر ایده یا شعور (یا روح، نفس و...) مقدم هستش رو میگیم ماتریالیسم
یعنی یه ماتریالیست میگه ماده یا یه چیز مادی مثل اب، اتش، هوا و... ذات نهایی جهانه
مارکس و انگلس و لنین و استالین بیخداان
و البتع نه اینکه فقط بیخدا باشن، یعنی عشقی
بلکه «لزوما» بیخدا هستن
چون معتقدن کل جهان، ماده است که به اشکال مختلف در اومده و خدایی تو جهان وجود نداره و میشه جهان رو بدون وجود خدا توضیح داد
و معتقدن ماتریالیست های قبل از خودشون، به ناچار به سمت پذیرش خدا پرتاب میشن و واسه همینم هست فلاسفه ی ماتریالیست عصر روشنگری،
#مارکسیسم_1 #مقدمه
قبل از اینکه شروع کنم در مورد مارکسیسم بنویسم، یه نکته رو توضیح بدم
من خیلی فکر کردم که برای توضیح اندیشه های مارکس و انگلس، و بعد لنین و استالین، چه چیزایی رو بنویسم که اصل مطلب رو، هر کسی با هر سطح دانشی متوجه بشه
چون بسیاری از دوستان سن کمتری دارن یا
اشنایی کمتری با فلسفه دارن
فکر میکنم بهتر باشه با همون زبان خودمانی همیشگی و کمی ریشه ای تر بنویسم، چون مثلا من دارم ماتریالیسم دیالکتیک رو توضیح میدم، در حالی که فردی که داره این رشتوها رو میخونه نه میدونه ماتریالیسم چیه، نه دیالکتیک چیه
و سعی میکنم مثال هم بیارم تا کامل
درک بشه
مثلا مفهوم مادی تاریخ (ماتریالیسم دیالکتیک) یا نظریه ارزش اضافی (اضافه ارزش) چیزاییه که با مثال بهتر میشه فهمید
نکته دوم اینکه تو این رشتوها سعی میکنم هم نبوغ مارکس رو نشون بدم، که تو یه سری موارد میبینید چقدر تیزبین بود، و در کنارش نقدهای
قبل از شروع من یه مطلب رو بنویسم
اول اینکه خیلی خوب میشد قبل این، از جان لاک بنویسیم چون این شخصه که درخت تجربه گرایی مورد نیاز بارکلی رو میکاره و عملا بارکلی نظرات جان لاک رو به نتیجه منطقی ترش میرسونه
و دیوید هیوم کسیه که این مسیر رو تکمیل میکنه
یعنی شما توجه کنید، بارکلی یه اسقف خداباوره که ماتریالیسم اون عصر ازارش میداد، یه سری نظریه ها رو داد که خدا رو اثبات کنه و جالب اینه دیوید هیوم یه فیلسوف بیخدا، میگیره فلسفه بارکلی رو به نتیجه منطقیش میرسونه و در نهایت نه تنها خدا رو اثبات نمیکنه، بلکه تقریبا همه چیز
رو به دایره شک میبره
یعنی بارکلی اومد ابرو رو درست کنه، دیوید هیوم واسش زد چشمش رو هم کور کرد
هیوم که بخونید میبینید بارها از بارکلی با عنوان «آن فیلسوف بزرگ» یاد کرده
اما بارکلی، این اسقف خداباور چی میگه که دیوید هیوم که به خدا و دین میخنده رو واقعا به وجد اورده؟
یه سوال فلسفی میپرسم
بهش فک کنید
تا فردا یه سری مطالب جالب واستون از جورج بارکلی و هیوم بنویسم
فیلم بیوتیفول مایند (ذهن زیبا) رو دیدید؟ یا اگه ندیدید، ادمی مبتلا به اسکیزوفرنی که تصاویری بیشتر از اونچه که ما میبینیم رو میبینه، تصور کنید
مثلا فردی که
یه دوست خیالی (؟) داره
میبینتش، لمسش میکنه، صداشو میشنوه و به معنای دیگه «تجربه اش» میکنه
سوال اینجاست
چطور میتونید اثبات کنید اون چیزِ بیشتری که این فرد میبینه «وجود خارجی نداره؟»
کامان سنس یا همون عقل مشترک ادمها قاضی میشه؟
یا اینکه چون شما تجربه نمیکنید پس وجود نداره؟
پ. ن:
یه میز وسط خونتون رو تصور کنید
این میز تو ذهن
با اون میز بیرون ذهن
مطلقا فرقی ندارن با هم الا در یک چیز
اینکه اون میز بیرون، وجود واقعی داره
وگرنه ماهیت جفتشون یکیه، اصن ما داریم میزی رو تصور میکنیم که تمام ماهیاتش با اون میز بیرونی یکی باشه
کسی که واسه تعصب قبیله ای و عربیش، جنگ بزرگی رو با حاکم خراسان نصر بن سیار شروع کرد
ولی ایا این شخص وجود داره؟
پاسخ این سوال خیلی سخته
روی قدیمی ترین سکه هایی که از بن علی پیدا شده نوشته:« مما امر به، امیر، بن علی، الکرمانی» سال 127 از کجا؟
اهاااان
نکته همینجاست
سکه های بن علی از همه جای ایران پیدا شده
اگر این شخص به عنوان والی خراسان سال 127 و 128 به نام خودش سکه میزده
چرا سکه هاش جز مرو، تو کل جنوب ایران
کرمان، فارس، خوزستان، و در شهرهای اصفهان و کوفه و.... هم پیدا شده؟
گذاشتم رو چشمای سه نفر
حوادث این هفت سال رو از دید این سه نفر نوشتم
اول مروان دوم یا مروان حمار از دمشق
دوم بن علی آل کرمانی از مرو
سوم ابومسلم خراسانی از مرو
اما بریم سراغ اخبارالطوال دینوری
گزارشات عینا حرفای دینوریه
سال 743 م. هشام ابن عبدالملک فوت کرد، بعد از هشام
دربار اموی، دقیق شبیه دربار ایران تو سال 628 بعد مرگ خسرو شد
همه دنبال تاج و تخت بودن
اول ولید ابن یزید اومد سریع کله پاش کردن
بعد یزید ابن ولید اومد و بعد ابراهیم ابن ولید اومد که این سومی از ترس قیام مروان حکم، گفت اصن من حکومت نمیخام، بنده خدا از ترس پشماش ریخت