خب اولن که واقعن براتون متاسفم، کامنتها و پیاماتون قشنگ نشون میده چقدر فانتزی مورد اول رو دارید. خاک تو سرتون! اما بریم سر روایتمون. #مولانا #رشتو
داستان بدون هیچ مقدمهای، با ذکر فانتزی خانوم محترم برای سکس با دوسپسرش، جلوی چشم شوهرش شروع میشه:
«آن زنی می خواست تا با مُولِ خود
بر زند در پیشِ شوی گُولِ خود»
در حین اینکه با خودتون ور میرید یه دو تا چیز به درد بخور هم یاد بگیرید. مول یعنی همون affair، معشوق مخفی. آنکه میکند یا میدهد. گول هم یعنی کسخل. پس بیت میگه فلان زن راست کرده بود پیش چشم شوهر کسخلش، با دوسپسرش آره.
و اما ببینید پلن جالبی رو که این بانو برای عملی کردن این ایدهی فرا زمانیش اجرا میکنه:
«پس به شوهر گفت زن کای نیکبخت!
من برآیم میوه چیدن بر درخت
چون برآمد بر درخت آن زن، گریست
چون ز بالا سوی شوهر بنگریست»
به شوهرش میگه عزیزم من برم بالای درخت، میوه بچینم بیارم بخوریم!
منتها به محضی که میرسه بالای درخت، پایین رو نگاه میکنه، زل میزنه به مرده و میزنه زیر گریه و شروع میکنه به توپیدن به شوهر بدبخت:
«گفت شوهر را که ای مابون ِرد!
کیست آن لوطی که بر تو میفتد؟
تو به زیر او چو زن بغنودهای
ای فلان! تو خود مُخَنّث بودهای؟»
خب قبل از اینکه توضیح بدیم زنه دقیقن داره چیکار میکنه، چند تا کلمهی دیگه یاد بگیرید. «مابون» که اسم مفعول از ریشهی «اُبنه» هست و امیدوار بودم مجبور نباشم توضیح بدمش، ولی نوشتن این داستانا واقعن انرژی میبره و حیفه نکتهای برای کسی مبهم بمونه. تعریف ابنه رو از لغتنامه بخونیم:
"یک نوع خارش و بیماری که در مقعد بروز میکند و شخص خواهش مینماید تا مردی را به روی خود کشد «تا با او آن کند که با زنان کنند»." بیان اون جملهی آخرش واقعن تو حلقم. اصطلاح «کونت میخاره؟» رو هم پس ریشهش رو متوجه شدید دیگه ایشالا.
پس مابون یعنی مرد مفعول در سکس. اون «لوطی» هم (از ریشهی لواط) طرف مقابلشه، همون «کونکن» خودمون که قدیم بیشتر بار توهین و فحش داشته و چجوریشو نمیدونم، اما کمکم معنی مثبتی پیدا کرده و اصطلاحاتی مثل لوطیگری به معنی بامرام بودن ازش تولید شده.
«مُخَنّث» در اصل به معنای دوجنسه هست، به ویژه کسی که بالاتنهی زنونه و پایینتنهی مردونه داره اما چون گذشتگان خیلی تقسیمبندی دقیقی روی این مسايل نداشتن به معانی منفی مختلفی استفاده میشده از جمله «مردی که رفتارهای زنانه داره» (مثل توی این داستان).
برگردیم به داستان، زنه از اون بالا یه دفعه به شوهرش نگاه میکنه و شروع میکنه جیغ و داد و سلیطهبازی که ای بچهکونی برا چی داری اون پایین کون میدی؟ این یارو کیه تا دسته کرده تو کونت؟ تو تمام این مدت زیرخواب مردای دیگه بودی من نمیدونستم؟
شوهر بدبخت هم که اون پایین با شلوار کُردیش نشسته بوده تخمه میشکسته، از همهجا بیخبر یه نگاه به دور و برش میکنه، میگه چی میگی زنیکه خر چرا کسشر میگی؟ اینجا که کسی نیست. زنه ولی کوتاه نمیاد، با جیغ و داد گیر میده که بابا من دارم میبینم یارو داره میکندت چاقال:
«گفت شوهر نه! سرت گویی بگشت
ورنه اینجا نیست غیر من به دشت
زن مکرر کرد کان با بُرطَله
کیست بر پشتت فرو خفته هله؟»
«برطله» نوعی کلاه قرمزه. زنه جزییات رو هم توصیف میکنه که جای شکی نمونه! میگه اینی که کلاه قرمز رو سرشه، داره مث سگ میکندت، این کیه؟ مرد بدبخت هم همچنان بیخبر، میگه بابا گاییدی مارو، از اون درخت بیا پایین تو رو خدا، رفتی اون بالا سرت گیج شده توهم زدی:
«گفت ای زن! هین فرود آ از درخت
که سرت گشت و خرف گشتی تو سخت»
زنه میاد پایین و با یه سیس متعجب میگه ئه آره اینجا که خبری نیست🤔. و برنامه این میشه که مرده بره بالای درخت میوه بچینه. ولی به محض اینکه مرده میره بالای درخت، زنه یه سوت میزنه به دوس پسرش که داریوش بیا و فیالفور میرن رو کار و شروع میکنن به تلمبه زدن:
«چون فرود آمد، بر آمد شوهرش
زن کشید آن مول را اندر برش»
حالا این بار نوبت مرده بود که از اون بالا پایینو نگاه کنه و پشماش بریزه و شروع کنه به جیغ و داد کردن که آی جنده به کی داری میدی اون پایین:
«گفت شوهر کیست آن؟ ای روسپی!
که به بالای تو آمد چون کپی»
(کپی یعنی بوزینه).
زنه هم به صورت مالتی تسک خیلی ریکلس وسط کار جواب میده که چی کسشر میگی از اون بالا. اینجا که کسی نیست.
«گفت زن نه نیست اینجا غیر من
هین سرت برگشته شد، هرزه مَتَن»
یه مقداری که شوهره از اون بالا خودشو پاره میکنه، زنه یه دفعه میگه آها!! بابا این به خاطر این درخت کیریه، منم از اون بالا تو رو همونجوری میدیدم 😂
«او مکرر کرد بر زن آن سُخُن
گفت زن این هست از اَمرودبُن
از سر امرودبن من هم چنان
کژ همیدیدم که تو، ای قلتبان!»
«اَمرود» نوعی از گلابیه و با اون پسوند «بُن»، معنی درخت گلابی میده مثلن.
خانم محترم توضیح میدن که بابا مشکل از درخته عزیز دلم، اتفاقن منم از اون بالا تو رو در حال دادن میدیدم؛ چیزی نیس نگران نباش! بیای پایین درست میشه»:
(نکتهی جالب اون کلمهی قلتبانه که خودش به معنی «زنجنده»س، یعنی زنه داره تمام سرنخها رو میذاره خودش، مرده برنمیداره!)
«هین فرود آ تا ببینی هیچ نیست
این همه تخییل از اَمروبُنیست»
اون کلمه رو هم takh-yeel تلفظ کنید.
خلاصه مرد سادهدل قصهی ما هم از اون بالا با لبخندی ملیح بر لب، به این میاندیشه که جلالخالق! قدرت خدا از این بالا قشنگ انگار دارن زنتو میکنن ها، چیه این درخت گلابی...
و البته داستان مولانا همینجا تموم میشه!
این رشتو طولانی شد و نمیخوام بیشترش کنم، بعدن اگر فرصت شد حرفای جدی که مولانا از این داستان میکشه بیرون رو هم میتونیم توضیح بدیم. فعلن فقط دو بیتی که مولانا همینجا میاره رو ببینید:
هزل، تعلیم است، آن را جد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدی هزلست پیش هازلان
هزلها جدست پیش عاقلان
خلاصه، به داستانهای جوک و کسشر هم با نگاه عمیق و جدی نگاه کنید :)
این داستان در ضمن از دفتر چهارم #مثنوی بود.
فعلن! t.me/tafsirekiri
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
یه پدری بوده که دختر نوجوونشو شوهر میده، بعد از یه مدت احساس میکنه از این دومادش اصلن خوشش نمیاد. به دخترش میگه حالا که کار از کار گذشته، ولی به هیچ عنوان از این یارو حامله نشو که این جاکش اصلن آدم به درد بخوری نیست:
«گفت دختر را کزین دامادِ نو
خویشتن پرهیز کن، حامل مشو
هر دو روزی، هر سه روزی آن پدر
دختر خود را بفرمودی حذر»
.
قبل از شروع داستانِ سهراب، پسری که قراره در جوانی کشته بشه و بهرهی خاصی از زندگی نبینه، فردوسی یه تصویرسازی فوقالعاده میکنه تا سر نخ رو به خوانندهی حرفهای بده:
«اگر تندبادی برآید ز کُنج
به خاک افکنَد نارسیده تُرُنج»
چیزی شبیه هنری که گاهی توی فیلمها استفاده میشه،
و نقطهی اوج داستان همون اول به صورت رمزی و نمادین تصویر میشه، فردوسی حتی قبل از تولد سهراب، صحنهی افتادن یک نارنجِ کال از درخت رو به تصویر میکشه؛ و این یعنی در ادامه، «جوانی به خاک خواهد افتاد».
اما برای فردوسی، مرگ سهراب جوان، حتی اگر فقط کاراکتری در داستانش باشه،
اونقدر غمگین هست که بعد از خلق این تصویر، بیت بینظیری میاره در انتقاد از یکی از کلیشههای فرهنگ ایرانی، که تا امروز هم درست و حسابی حل نشده:
«اگر مرگ داد است، بیداد چیست؟
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟»
شنیدید که مردم بعد از هر خبر مرگی، میگن «مرگ حَقه»؟
این داستان سکسی که میخواستم بگم در واقع خودش نه تنها اصلن #سکسی نیست، بلکه به شدت ضد سکسی یا به قول فرنگیا anticlimactic هم هست. اولش هم یه مقدمه میطلبه.#رشتو
سعدی توی هزلیات داستانی داره که احتمالن توی همین توییتر راجع بهش شنیدید، در مورد یه پسری که ندید میره یه دختری رو میگیره
دختره به شدت زشت و بدهیکل از آب درمیاد و پدر دختر هم پسره رو تهدید میکنه که در صورت طلاق میندازمت زندان سر مهریه. این بابا هم که تا خرخره تو گوه گیر کرده بوده، برای اینکه هزینه رو واسه طرف ببره بالا و آپشن طلاق رو فعال کنه شروع میکنه با تمام فک و فامیل اینا ور میره و از خواهر و
برادر و عمه و دایی و خاله، زن و مرد و پیر و جوونشون رو میگاد، گاهی با رضایت و گاهی به زور. تا جایی که پدره میترسه که اگر این یارو رو رد نکنه بره، امروز فردا نوبت خودشه. داستان رو اگر نخوندید با مطلع «آن شنیدی که در بلاد شمال» سرچ کنید و لذت ببرید. دسمال هم البته کنار دستتون باشه.