داستان "طومار شیخ شرزین" در دورانی رخ میدهد که تاتارهای مغول بر ایران فرمانروایی میکردند. یکی از شاگردان شیخ شرزین، هنگام سوزاندن تعدادی از طومارهای موجود در کتابخانه، بهطور تصادفی با طوماری از استاد خود رو به رو میشود. "طومار شیخ شرزین" که جهت دادخواهی از صاحب دیوان
به نگارش درآمده، قسمتی از زندگی نامهی دبیر دارالکتاب سلطانی، شیخ شرزین بن روزبهان می باشد. کسی که بخاطر نوشتن یک طومار به دارنامه، از جانب باقی شیوخ، به ارتداد و کفر متهم گشت. شرزین که قهرمان اصلی داستان است، فردی است که اعتقاد قوی به خرد دارد و در طومار خود به
دارنامه نیز در نعت و ستایش خرد سخن گفته است. شیخهای تنگ نظر و کوته بین که خود را بندهی محض اصول پیشینیان میدانند، از حرفهای شرزین به دلیل گفتار نو و بدیعانهاش به خشم آمده و در صدد بازجویی از او برمیآیند. شرزین برای نجات از این مهلکه، نوشتهی خود را به ابن سینا نسبت میدهد.
اما با تحسین و استقبال سلطان و شیوخ از اثری که فکر میکردند منتسب به ابن سیناست، شرزین اعتراف میکند که او خود آن را نوشته است. حالا صاحب دیوان و دبیری که "طومار شیخ شرزین" را پیدا کردهاند، با خواندن آن تمایل دارند که بدانند چه بر سر او آمده است و برای آگاهی از سرنوشت
شرزین، نزد هر کسی که خبری از او دارد می روند و قسمتی از زندگیاش را از زبان دیگران میشنوند.
“…از شما یکی زن است با شوی خیانت کرده … یک تن از شما مال بیوگان و یتیمان برده است … از شما یکی لاف پهلوانی میزند در حالی که ترسان تر مردی است جمله را …
”مردم آنجا میبینند همه اینها درست است و فکر میکنند او فردی است که همه را میشناسد با این وضع مردم دیگر نمیتوانند در آن ده زندگی کنند در حالی که او تنها جامعه را میشناخت. مردم آنجا برای آنکه نظم (برپا شده بر دروغ ) جامعه برهم نخورد او را میکشند و درون چاهی
میاندازند ناگاه میبینند که شرزین در میدان ده نشسته و تنها میگوید : ”دانایی را نمی توان کشت.”