معمولا همه ما شاهنامه رو یک کتاب اساطیری + حماسی + تاریخی میدونیم. البته این تعریف درستیه. بخش پادشاهی پیشدادیان، بخش اساطیری شاهنامه است. بخش پادشاهی
کیانیان، بخش اساطیری/حماسی شاهنامه است. و بخش پادشاهی ساسانیان، بخش تاریخی این کتابه.
اما جدا از این موارد، در لابلای اشعار شاهنامه، ما با ابیاتی سر و کار داریم که اگه فقط هر ایرانی در زندگیش یکبار این ابیات رو بخونه و سرلوحهٔ مسیرش قرار بده، ایران بدون هیچ دردسری گلستان میشه.
این ابیات در اهمیت #فرهنگ سروده شده. فرهنگ گوهر گمشدهٔ عصر ماست. زمانی که فرهنگ در یک جامعه جاری و ساری باشه، جامعه پرورشدهندهٔ دزد و خلافکار و بیوجدان و متجاوز نخواهد بود. اگه در یک کشوری دیدید که این بزهکاریها از بالا تا پایین سرازیر شده
و از حاکمیت تا من و شما، همه و همه مشغول چپاول و دروغگویی و نیرنگ و درمالی هستیم، باید مطمئن بشید که اون جامعه از عنصر #فرهنگ، تهی شده و تنها راه نجات نسلهای بعدی در اون کشور، آموختن فرهنگ توسط نسل سوخته به نسل جدیده تا روند بزهکاری و سقوط، متوقف بشه.
برای درک این موضوع و این که بفهمید چقدر و چه اندازه خوندن شاهنامه میتونه موجب پیشرفت مملکت بشه، فقط براتون ۵ بیت از اشعار فردوسی رو مینویسم.
عالیجناب فردوسی در مورد فرهنگ و اخلاق و دانش، با ظرافت میگه:
چنین گفت آن بِخْرَد ِ رهنمون:
که فرهنگ باشد ز گوهر فزون
(معنی: یک پیر خردمند چنین گفت: که فرهنگ از گوهر و ثروت و زر و زیور و طلا، ارزشمندتره)
زمانی میآسای ز آموختن
اگر جان همیخواهی افروختن
(معنی: اگه یه جامعهٔ درستحسابی میخوای، حتی یه لحظه هم از آموختن و فرهنگاندوزی غافل مشو)
چنین دان هرآنکس که داناتر است
به هر آرزو بر تواناتر است
(معنی: اینو بدون هرکسی که با فرهنگِ مطالعه، مغزش رو بزرگتر میکنه، توانایی محقق کردن آرزوهاشو با قدرت بیشتری به دست میاره)
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
که یابی ز هر دانشی، رامشی
(معنی: هر نوعی از علم و دانشی رو بیاموز. علوم انسانی اعم از ادبیات و تاریخ و فلسفه و جامعهشناسی رو بخون تا فکرت رشد کنه. این تنها راه رسیدن یک جامعه به یه زندگی نرمال و آرامش هست.)
هنر جوی و با مرد دانا نشین
چو خواهی که یابی ز بخت، آفرین
(معنی: آقا و خانوم ایرانی، به دنبال یادگیری هنر برو، و با افراد دانا و باسواد معاشرت کن، تا سرنوشت روشنی در آینده برای خودت و فرزندانت بسازی.)
شما ببین این مرد هزار سال پیش چطور برای تک تک انسانهای جهان نسخهٔ خوشبختی رو نوشته.
امروز اگه تمام ایران بجای نشستن پای تلویزیون و پر کردن مغزش با اراجیف بیبیسی و امثال بیبیسی، فقط همین یک کتاب شاهنامه رو بخونه و به اندرزهای فردوسی گوش بده، ایران گلستان میشه.
ما ملت به شدت احمقی هستیم که چنین گنجینهٔ عظیمی داریم و ازش استفاده نمیکنیم. یک لحظه فکر کنید اگه شاهنامه و فردوسی متعلق به اروپا یا مصر یا ترکیه یا هر کشور دیگری بود، چه جوری روی چشمشون میذاشتن و در موردش تبلیغات میکردند که دنیا مجبور بشه جلوی
این کتاب مقدس سجده کنه و زانو بزنه. اما ما این گنجینهٔ عظیم رو داریم و ۹۵درصدمون حتی یک بار هم لای این کتاب رو باز نکردیم.
تو این رشتو من فقط ۵ بیت از شاهنامه رو براتون نوشتم. و میبینید که مجبور شدم برای فهموندن این ۵ بیت، پنجاه خط توضیح بنویسم.
همین کافیه تا بدونید و بفهمید که شاهنامه فردوسی چه دریایی از علم و معرفت و اخلاقیات و فرهنگ هست که اگه بهش توجه بشه، چنان ایران زمین در ناز و نعمت غرق میشه که دیگه هیچ نسلی فرصت نمیکنه بگه ما نسل سوخته بودیم.
پژوهشگران تعداد مشخصی از گروه های ترک، لر، عرب، فارس، بلوچ، ترکمن، کرد، زرتشتی، گیلک، جزایر خلیج فارس و سیستانی را انتخاب میکنن و آزمایس میگیرن.
نتایج نشون میده که همه از یک ریشه هستیم؛ فقط بلوچ و جزایر خلیج فارس و اعراب کمی
التقاط با همسایه ها داشتن.
زرتشتی ها وسطکلاستر همه اقوام هستن.
اختلاف بین دوتا فارس ممکنه از یک فارس و یک ترک بیشتر باشه.
نتایج نشون میده که ماها با مردم Tuscany ایتالیا ژن مشترک زیادی داریم.
همچنین اگه ما را با اعراب و جنوب آسیا و شرق آسیا و... مقایسه کنن، با اروپاییها
2/
نزدیکتریم.
نکته جالب اینه که عرب زبانان، کردها، و ترک ها فرقی با فارس ها، گیلک ها و غیره ندارن و فقط زبانشون تغییر کرده. سیستانی ها، دورترین از نظر ژنتیکی به هسته ژنتیک ایرانی هستند، ولی زبانشون آریاییه.
ژنتیک این افراد با ژن اجساد خیلی قدیمی هم چک شده و نتیجه اینکه ما
3/
در کتیبهٔ بیستون از حدود جغرافیایی مازندران و گیلان با نام پتشخوارگر نام برده شده است. عنوان رسمی مرزبان و حاکم این مناطق هم پتشخوارگرشاه بود.
اما به مرور این منطقه به تپورستان تغییر نام داد. چرا؟ چون یکی از اقوام ساکن در منطقه،
تپوریها بودند. البته همزمان، پدشخوارگر هم در کنار تپورستان به کار میرفت.
به هر حال، نام تپورستان بعد از اسلام معرب شد و تبدیل به تبرستان و طبرستان شد. اما از حدود قرن هفت هجری، ناگهان منطقه به مازندران تغییر نام داد! هیچ مشخص نیست که علت این تغییر نام چیست.
ابناسفندیار، مورخ بزرگ ایرانی قرن هشت که زاده طبرستان و بزرگشدهٔ این منطقه بود، در کتاب ارزشمندی که به نام «تاریخ طبرستان» نوشت و تا امروز هم باقی مانده، در این مورد میگه که نام اصلی و همیشگی منطقه، از دیرباز طبرستان بود. اما مشخص نیست که طی
ـ #رشتوی_جدید
«نخستین منظومه شعر حماسی ایرانی بعد از سقوط ساسانیان که درمورد آرزوی نجات ایران از چنگ نیروهای مهاجم عرب نوشته شد.»
در باورهای ایرانی و بر پایه متون زرتشتی ِ نوشتهشده در دوره ساسانیان، دین زرتشتی ٣ منجی داشت. منجی اول هزار سال بعد از زرتشت
ظهور میکند و نام او #هوشیدر است. هزار سال بعد از او منجی دوم با نام هوشیدرماه ظهور میکنه و بعد از هزار سال منجی سوم که سوشیانت نام داره ظهور میکنه و با کشتن اهریمن و دیوها، جهان رو برای همیشه پاک میکنه.
٢/
هرکدوم از این سه منجی یارانی دارند که بعدا در موردشون رشتو میزنم. یکی از یاران هوشیدر که منجی اول هست، کِیبهرامورجاوند نام داره و موضوع این رشتو هم ایشون هستند. بر پایه اساطیر قدیمی ایرانی، کِیبهرامورجاوند از ایرانیان مقیم هند
از کاوشهای باستانشناسی در #تپه_اهرنجان در راستای مطالعات پیش از تاریخِ شمالغرب کشور و حوضه دریاچه ارومیه، ۴ گور در عمقهای متفاوت مربوط به دوره مس و سنگ شناسایی شده است. اجساد در داخل روستا و در زیر کف خانهها بهصورت چمباتمه یا جنینی بر روی یک پهلو، چپ یا راست در جهات مختلف و
معمولاً در جهت شمالی-جنوبی یا شرقی-غربی دفن شدهاند. این اجساد به صورت منفرد و در یک مورد به صورت دستهجمعی (سه تدفین) در گورهای بیضی و مستطیلشکل به خاک سپرده شدهاند. تنها در یک مورد در کنار یکی از تدفینها یک پیاله سفالی و
یک تیغه از جنس ابسیدین کشف شد. یکی از تدفینها را با لایهای از گل اخری پوشاندهاند و آثار گل اخری در کف چاله گور و همچنین روی استخوانها دیده میشود.