پس از همینجا میشه حدس زد که بزودی قراره بحث هایی روی ذات مسیح، یا بقولی ذات الهی و ذات انسانی مسیح شکل بگیره، و همینم شد
اولین کسی که فریادش بلند شد فردی به نام #نِستوریوس بود که یه مدت اسقف اعظم(پاتریارک) کنستانتینپول بود
(این جایگاه بسیار بالاییه خصوصا تو خود قسطنطنیه)
قبل از سال 431 نِستوریوس یه جریان فکری رو رقم زد که کل حوادث به «تفرقه نستوری» مشهور شد
اما حرف نستوریوس چی بود؟
کلمه یونانی «توکوس» tokos به معنای زاینده، حامل یا حمل کنندهاس
اون دوره به مریم، لقب «تئوتوکوس» یعنی «حامل خدا» داده بودن
بحث نستوریوس کلا از اینجا راه افتاد که:
وقتی میگیم مریم «حامل خداست،» پس ذات انسانی مسیح چی میشه؟
ما نباید اصطلاحی به کار ببریم که ذات انسانی مسیح دیده نشه...
پس بهتره لقب «کریستو توکوس» رو به معنای «حامل مسیح» بکار ببریم
شاید بگید این حرف نستوریوس کجاش مهمه؟ ولی اگر دقت کنید نکته
بسیار مهمی تو حرفش هست
چون اولین «تعبیر» مخالفا اینه که نستوریوس به شکل خیلی ریزی داره میگه مسیح خدا نیست!!؟؟
وا مسیحیتا!!!!
غوغااااایی شد
بقول ایرج میرزا
«مردم همه میجهنمیدن»
که خداروشکر پدران کلیسا از راه رسیدن و مانع شدن
پس شورای 431م. از راه رسید تا به مشکل نستوریوس رسیدگی کنن ولی...
ولی واقعیت اینه
اصلا حرف نستوریوس این نبود😂
جالب اینه حرف نستوریوس دقیقا برعکس این تعبیرها بود
نستوریوس اتفاقا میخواست بگه ذات انسانی مسیح هم خیلی مهمه و عملا سعی داشت با این اندیشه، ذات انسانی مسیح رو بولد کنه
پس حرف نِستوریوس این بود که مگه ما نمیگیم مسیح دو ذات داره
یعنی هم ذات الهی داره، هم ذات انسانی!؟ درسته؟
یا به عبارتی مگه ما نمیگیم، مسیح بدن (جسم) گرفت و در شکل ادمی در اومد!؟
پس وقتی به مریم میگیم «تئوتوکوس» یا «حامل خدا»، این اصطلاح؛ ذات انسانی مسیح رو نادیده گرفته
پس
نستوریوس معتقد به دو ذات الهی و انسانی واسه مسیح بود(که تا اینجا مشکل چندانی نبود) ولی عملا نستوریوس ««تفکیک این دو طبیعت رو اعلام میکرد»»
(اگر متوجه بحث یا اهمیت بحث نشدید، اشکال نداره، صبر کنید، با شرح عقاید کالسدونی بهتر متوجه میشید چه بحث مهمی درجریانه)
پس تا اینجا
بخاطر نشر این عقاید کفرامیز بود که دومین شورای مهم مسیحیت یعنی شورای 431 م. اِفِسوس تشکیل شد و طبق معمول نتیجه این شد که این عقیده بدعت گزاریه و نستوریوس تبعید شد لیبی
این گذشت تا 451 م. که راهبی به اسم #ائوتوخوس شروع کرد ذات خداوندی مسیح رو بولد کردن
(یه جورایی برعکس نستوریوس)
این راهب میگفت که ذات انسانی و خدایی مسیح، هر دو در ذات خداوندیش ادغام شدن
و مسیح فقط ذات الهی داره
واضحه که این دیدگاه عملا داره ذات انسانی مسیح رو پس میزنه
این شد که پدران کلیسا، سال 451م. شورای کالسدون رو تشکیل دادن
که این بار «به مشکل ائوتوخوس؛ رسیدگی کنن» و طبق معمول
این بدبخت هم بدعت گزار شناخته شد
ولی اینجا سوال در مورد این پدران کلیسا اینه که اصلا خود اینا که همه رو بدعت گزار میدیدن،خودشون چه اعتقادی داشتن؟
این افراد که نماینده کلیسای رسمی روم(=بیزانتس) هستن و بعدها به «#کالسدونیها» معروف شدن
تو شورای کالسدون نتایجی رو تثبیت کردن که
عملا این نتایج شد مرام نامه اصلی کلیسای روم یا کالسدونیها
و نتایج شورای کالسدون این شد که مسیح دو ذات داره: ذات خداوندی و ذات انسانی
پس عقاید ائوتوخوس بدعت گزاریه
ولی هر دو ذات در یک طبیعت(خدای پسر) جمع شدن، پس عقاید نستوریوس هم بدعت گزاریه
یعنی واسه فهم مطلب تفکیک کنیم:
اول #کالسدونیها که عقاید رسمی روم (بیزانتس) رو دارن، میگن:
مسیح یه ذات خداوندی داره، یه ذات انسانی
که هر دو ذات، در یک طبیعت متحد شدن
#نستوریها میگن:
مسیح یه ذات خداوندی داره،یه ذات انسانی
که دو ذات، در دو طبیعت قراردارن (انسانی و خدایی)
ائوتوخوسیا میگن:
مسیح فقط ذات خدایی داره (یعنی عملا ذات انسانی مسیح، تو ذات الهیش حل شده و ذات خداوندی و انسانیش با هم ادغام شدن)
دیو یعنی دو
فیزیت مشتق شده از فیزیکه یعنی طبیعت (یا ذات)
دیوفیزیتیسم یعنی دو طبیعت گرایی
ولی مونوفیزیت ها میگفتن مسیح فقط یه ذات داره و اونم ذات خداییه
اینو میگن مونوفیزیتیسم
مونو یعنی یک
مونوفیزیتیسم یعنی یک طبیعت گرایی
پس:
در نهایت کالسدونیا و نستوریا هر دوشون #دیوفیزیتی بودن
ولی فرق تفکرشون این بود که کالسدونیا میگفتن دو تا طبیعت مسیح در یک چیز واحد جمع شده (دو در یک)
نستوریا میگفتن دو طبیعت مسیح در دو چیز تفکیک شده(دو در دو)
مونوفیزیت ها که ائوتوخوسیا هستن
اینا اصن از بیخ و بن میگفتن
مسیح فقط طبیعت خدایی داره و طبیعت انسانیش تو دل طبیعت خداییشه
اول اینکه هر سه عقیده بالا، تثلیث رو قبول دارن، یعنی بیس تفکر همشون عقاید شورای نیقیه رو قبول داره و هیچ کدوم الوهیت مسیح رو رد نمیکنن و با پدر پسر روح القدس
(مثلث ایمان) مشکل ندارن
(ولی اگه یادتون باشه اریوس یا مسیحیت فرزندخواندگی یا یهودی مسیحیان، از بیخ و بن با تثلیث مشکل داشتن)
اینو گفتم فک نکنید که یکیشون میگه مسیح خدا نیست و فقط پدر، خداست
نه اینجوری نیست
اصن بحث سر ذات مسیح،یا همون خدای پسره، وگرنه هر سه گروه
تثلیث و الوهیت مسیح رو قبول دارن و بحثاشون درون این کانتکسته
نکته دوم
برخی تصور کردن نستوریوس میگه اصلا مسیح خدا نیست و فقط ذات انسانی داره و الوهیت مسیحو قبول نداره(مثل اریوسی ها)
همون زمان «#سیریل» پاتریارک اسکندریه که دشمن نستوریوس بود، این حرفا رو راه انداخت که نستوریوس میگه
مسیح ذات انسانی داره و مسیح خدا نیست و چه و چه و چه
در حالی که اصلا اینطور نیست (مگر اینکه نستوریوس این ادعاها رو هم کرده باشه که ما بی خبر باشیم)
وگرنه نستوریوس الوهیت رو قبول داره و عملا میکه خدای پسر یا مسیح، دو ذات الهی و انسانی داره (یعنی دیوفیزیتیسم) و این
و این دو ذات در دو طبیعت تفکیک شده (نه تو یک طبیعت واحد اونجور که کالسدون میگه)
نکته سوم
نِستوریوس تبعید شد لیبی و سال 451 م. درگذشت(سالی که کالسدون برگزار شد)
هواداراش مورد اذیت و ازار قرار گرفتن
تا اینکه اکثرشون فرار کردن به جنوب شرق یعنی میانرودان و ایران
بله،خسروی وقت ایران، از خداخواسته اینا رو قبول کرد
گفت بیاید تو که دم در بده
این شد که نستوریا عملا شدن مسیحیان شرق، که اجتماعاتشون تو ایران بود
(خصوصا بعد شورای تیسفون)
نکته بعدی اینکه برخی فک میکنن «میافیزیتیسم» با «مونوفیزیتیسم» یکیه
در حالی که اینطور نیست
هر سه به الوهیت مسیح اعتقاد داشتن ولی در ذات انسانی و ربانی(ربوبیت) مسیح اختلاف داشتن
پس هر سه گروه، پدر پسر و روح القدس رو به عنوان خدا قبول داشتن (بر خلاف اریوسیها که شبیه اسلام می اندیشن یعنی معتقدن خدا یکتاست و مسیح پیامبر و مخلوق خداونده)
گروه اول کالسدونی ها هستن که مرام نامهشون با طرد نستوری ها و ائوتوخوسی ها (مونوفیزیتها) در شورای 451 کالسدون تکمیل میشه
که طبق این مرام نامه باور داشتن مسیح، خدای پسر، دو ذات انسانی و الهی داره (این یعنی دو طبیعت گرایی یا دیوفیزیتیسم) و این دو ذات در یک واحد جمع شده
از همون زمان که مسیحیت به وجود اومد و اروم اروم تو قلب منطقه میچرخید و پیروانش بیشتر میشد، سه گروه جلوی همدیکه ایستادن
اول یهودیان
دوم یهودیان مسیحی
سوم مسیحیان غیریهودی (مسیحیان پولسی)
اولین گروه از اسمشون پیداست
یهودیهایی بودن که میگفتن مسیحی که ظهور کرد، در واقع عیسی پسر مریم، مسیح واقعی نیست
پس طبیعیه که این گروه، از بیخ و بن،اصلا عیسی مسیح رو قبول نداشتن
اما دو گروه دیگه
بخاطر اموزههای پولوس(پائول) رسول، به جنگ و دعوایی با هم افتادن که جداً میشه گفت
اثار دعواهاشون تا خود امروز باقیه و همین الان تو زندگی من و شما هم تاثیر گذاشته چرا؟(صبر کنید تا رشتوی چهارم)
این دو گروه کیا بودن؟
اول یهودیان مسیحی
دوم مسیحیان پولسی
یهودی مسیحیان مثل فرقه های ابیونیان (معنی لغویش میشه فقیران) و ناصریان و..
یهودیایی بودن که میگفتن
مد شده یه عده مینویسن مردم بی غیرتن، رگباری هم فیو میگیرن
این مردم از 57 به بعد بارها و بارها قیام کردن
و بارها و بارها هم قتل عام شدن
کشتار سال 67، داستان سال 78 و کوی دانشگاه، اعتراضات 88، دی 96، ابان 98
صدها کشته، هزاران بازداشتی، شکنجه، زندان، عمرهایی که هدر رفت و
جوونایی که پرپر شدن و مادرهایی که سوختن
جالبه، حرف مضحک این گروه اینه اگر بیغیرت نیستی همین الان برو وسط خیابون اعتراض کن و این حرف رو موقعی میزنن که مردم سقز ریختن بیرون و کاری که ایشون از ساحل امنش و از زیر پتو امر کردن رو دارن انجام میدن
ولی خوب، ارباب راضی نمیشه
و مضحکتر اینکه ده ها نفر، شخصا اومدن بیرون و بصورت فردی اعتراض کردن، مثل مرد میدان ساحل، مثل پسر کرجی، مثل سحرخدایاری، مثل سعید نوروزی که با زن و بچه اش رو نیسانش وسط شهر تهران ایستاد و اول و اخر واسه این جانیان نذاشت و ده ها مثال دیگه
اولین کسی که از علی تو کل تاریخ بشر، نام برده، یک رویدادنامه یونانی به نام تئوفانس به سال 815 م. و یک رویدادنامه(نویسنده گمنام) به سال 819 میلادیه
تو این فاصله حدود دویست ساله
یه رویدادنامه نویس دیگه به نام جورج رشعینایی(متوفی حدود سال 680م) در یک پاراگراف، خبر داده که
حیره (=کوفه) حاکمی به اسم ابوتراب داشت که «معاویه شکستش داد» این زمانی بود که امپراطور روم به اذربایجان رفته بود و ماکسیموس معترف راهی کنستانتینپول شده بود و....
دقت کنید؛ جورج رشعینایی هرگز نگفته ابوتراب همون علیه
نفر بعدی که به حاکم حیره اشاره کرده رویدادنامه زوقنین با نویسنده ای گمنامه که اون هم نام علی رو نیاورده ولی گفته اسم این حاکم «عباس» بود که در مسجد حیره توسط «اشرافیان خودش» کشته شد و از اونجا بود که معاویه در سال 661 م. یکه تاز میدان شد
تا اینجا به این رسیدیم که مارکسیست ها، ماتریالیستن، و معتقدن کل جهان ما ماده است
و بقول لنین، هر چیزی در اگاهی یا شعوره، بازتاب جهان مادیه
حرکت هم ذاتی این ماده است
و در جهان یه قانون وجود داره
قانون تضاد یا بهش میگیم وحدت ضدین که اساس حرکت و تکامله جهانه
ماتریالیست های مکانیکی که جهان رو مثل یه سیستم غول پیکر میدیدن
نمیتونن حرکت و تکامل رو توضیح بدن
و مارکسیست ها میخوان حرکت درون جهان رو با قانون تضاد توضیح بدن
یعنی به شکل دیالکتیکی توضیح بدن
اینو بهش میگن وحدت ضدین
یعنی تضاد داخلی هر چیزی، سبب حرکت و تکامل جهان مادی میشه
ولی یه سوال؟ جامعه بشری و تاریخ بشر چطور کار میکنه؟ یعنی ایا جامعه بشری همینجور شانسی جلو میره، یا مثلا با ظهور ادمهای بزرگ تاریخ مثل مسیح، محمد، نادرشاه، سزار و... یهو جهتش تغییر میکنه؟
یا اینکه نه! یه سمت و سوی خاصی داره و ما میتونیم حرکتش و تکاملش رو بصورت علمی