هر سه به الوهیت مسیح اعتقاد داشتن ولی در ذات انسانی و ربانی(ربوبیت) مسیح اختلاف داشتن
پس هر سه گروه، پدر پسر و روح القدس رو به عنوان خدا قبول داشتن (بر خلاف اریوسیها که شبیه اسلام می اندیشن یعنی معتقدن خدا یکتاست و مسیح پیامبر و مخلوق خداونده)
گروه اول کالسدونی ها هستن که مرام نامهشون با طرد نستوری ها و ائوتوخوسی ها (مونوفیزیتها) در شورای 451 کالسدون تکمیل میشه
که طبق این مرام نامه باور داشتن مسیح، خدای پسر، دو ذات انسانی و الهی داره (این یعنی دو طبیعت گرایی یا دیوفیزیتیسم) و این دو ذات در یک واحد جمع شده
گروه دوم نستوری ها بودن که معتقد بودن مسیح، خدای پسر دو ذات انسانی و الهی داره پس تو دیوفیزیتیسم با کالسدونی ها همفکر بودن
ولی معتقد بودن که این دو طبیعت، تفکیک شدست یعنی دو طبیعت الهی و انسانی مسیح، در دو طبیعت جمع شده، نه یک طبیعت واحد
گروه سوم ائوتوخوسیها هستن که معتقد بودن ذات انسانی مسیح، تو ذات الهی مسیح منحل شده و عملا معتقد به یک ذات گرایی یا مونوفیزیتیسم بودن
اما این دیدگاههای عمده مسیحیت به 4گروه تقسیم میشدن،گروه چهارم کیا هستن؟ #مونوتلیتیستها
توضیحی در مورد زمینه تاریخی بوجود امدن این تئوری لازمه
وقتی هراکلیوس بالاخره تونست خسرو پرویز رو شکست بده، عملا نقش منجی مسیحیت در اومده بود
هراکلیوس تو اولین اقداماتش صلیب راستین رو از شهربراز (یا پوراندخت) پس گرفت و رفت سمت اورشلیم...
هراکلیوس خیلی حساب شده این کارو کرد
چون یکشنبه 21 مارس رو برای ورود به اورشلیم انتخاب کرد
یکشنبه، یاداور یکشنبه نخل و ورود مسیح به اورشلیم و 21 مارس یاداور این اعتقاده که خداوند خورشید و ماه رو در این رور ساخت
هراکلیوس با صلیب راستین پا به اورشلیم گذاشت و خودش رو در قامت یک منجی به مسیحیان نشون داد
وقت پاداشها و انتقام ها هم فرارسیده بود
هراکلیوس تو اولین اقدامات دستور مسیحی سازی اجباری یهودیان رو میده
این پادشاه با شکست خسرو، و برگردوندن صلیب راستین انقدر جایگاه رفیعی پیدا کرده بود تا اینکه بالاخره توهمات منجی بودن و جایگاه الهی داشتن و... خودش رو هم گرفت
هراکلیوس با خودش می اندیشید که
اگر یک تئوری یکپارچه واسه مسیحیت مطرح کنیم، میتونیم خیلی بهره برداری ها داشته باشیم
ده ها سود میشه واسه این کار برشمرد
اشتی مسیحیت در شرق و غرب
یکپارچه سازی مسیحیت
مطرح کردن خودش بعنوان تئوریسین مسیحی و.... و...
پس این شد که هراکلیوس با فردی به نام سرجیوس، پاتریارک کنستانتینپول، تصمیم گرفت که دنیای مسیحیت رو یکپارچه کنه
(توجه کنید هراکلیوس کسی که سال ۶۱٠ م. تاجگزاری کرد تفکر یکپارچه سازی مسیحیت رو اورد و محمد کسی که ۶۱٠ م. ادعای پیامبری کرد، تفکر یکپارچه سازی ادیان منطقه و
ازبین بردن امپراطوری عقل و رواداری هزاران سالهی منطقه رو پیش گرفت _ اساسا جزئیات زندگی محمد به هراکلیوس شباهتهای بسیار زیادی داره)
به هر حال هراکلیوس تصمیم به یکپارچه سازی مسیحیت میگیره
کسی که جهان مسیحی رو از دست فرعون زمانه (یعنی خسرو پرویز) نجات داده و عملا فارغ از قدرت سیاسی و نظامی، حالا دیگه در نقش منجی مسیحیت، جایگاه مذهبی گرفته
اما.....
اما همه چیز برخلاف توهمی که هراکلیوس روفراگرفته بود پیش رفت چرا؟
هراکلیوس تئوریسین مذهب #مونوتلیتیسم بود
تلما یعنی اراده
مونو_تلیتیسم یعنی تک اراده گرایی
کل حرف هراکلیوس و دوستش سرجیوس این بود که درسته مسیح دو ذات داره(دیوفیزیتیسم) ولی مسیح یک اراده داره
این ایده یه جورایی میخواد دیوفیزیتها و مونوفیزیت ها رو بهم پیوند بزنه و اشتی بده
ولی برخلاف تصور هراکلیوس و سرجیوس
غوغااااییی شد که نگو و نپرس
اولین نفر سوفرونیوس پاتریارک اورشلیم (سال 634م.) بشدت خشمگین شد و جلوشون ایستاد (دقیقا تو این سال اعراب هم دارن جاده ها رو ناامن میکنن و قراره به اورشلیم حمله کنن)
بعد سوفرونیوس ماکسیموس معترف بود که جلوی بدعت گزاری ها ایستاد
خلاصه دعوا به پاپ کشید
پاپ حرف کنستانتینپول رو قبول کرد، اما دید دعوا بدجور شدت گرفته
اومدن گفتن نه...
حالا ما نمیگیم حرفشون خیلی ام درسته
بلکه اینجوریش درسته که مسیح دو ذات داره (دیوفیزیتیسم) ولی یک انرژی داره
اینو بهش میگن مونوانرژیسم (یا میاانرژیسم)
یعنی اینا دیدن چه غوغایی شد عملا
میخواستن مخالفا رو با الفاظ گول بزنن که دعوا بخوابه
ولی پیر میکدهای مثل سوفرونیوس 80 ساله، مگه با عوض شدن کلمات گول میخوره!؟
خلاصه کنم
یه پاپ این حرفا رو قبول کرد، بعدی رد کرد، بعدی وووو
جنگی راه افتاده بود بین بزرگان مسیحیت، خصوصا با مخالفت جدی ماکسیموس معترف...
هراکلیوس و ایندگانش تا تونستن ماکسیموس معترف رو شکنجه دادن
ولی در اخر ماکسیموس برنده شد، چون شورای سال 681 م. این عقیده رو بدعت گزاری خوند
(سال 681م. مصادف با خلافت یزید و 40سال بعد مرگ هراکلیوس و 20 سال بعد مرگ ماکسیموسه
ضمنا کربلا و عاشورای تخیلی شیعیان هم تو همین ساله
پس مونوتلیتیسم (تک اراده گرایی) یا مونوانرژیسم (تک انرژی گرایی) با این زمینه تاریخی در دل جهان مسیحی جا باز کرد و کلیسای #مارونی ها این عقیده رو پذیرفتن
پس،
از قرن هشتم میلادی به بعد
عملا کلیسای کالسدونی(یا کلیسای بیزانتس یا کلیسای رسمی) اشاره به کالسدونیا داره
سوری شرق، همون نستوریا هستن
سوری غرب #میافیزیتها هستن که هنوز اندیشه شون رو توضیح ندادم
قبلا گفتم بسیاری(حتی خیلی از مسیحیا) فکر میکنن میافیزیتیسم و مونوفیزیتیسم یکیان ولی اینطور نیست
میافیزیت ها در واقع همون «سیریلیان» هستن
مونوفیزیتها همون ائوتوخوسیا هستن
یادتونه گفتم #سیریل پاتریارک اسکندریه بزرگترین مخالف نستوریوس بود؟
درواقع میافیزیتیسم از اندیشه های سیریل بوجود اومد
چهارمین کلیسا هم، کلیسای مارونی هاست که اینا کلیساشون رو با تئوری مونوتلیتیسم، تئوری هراکلیوس جلو بردن
#میافیزیتیسم
این خیلی عجیبه که میافیزیتا و مونوفیزیتها اشتباه گرفته میشن، و عجیبتر اینکه میافیزیت ها تقریبا دارن حرفای کالسدونیها رو میزنن ولی با کلمات دیگه
تا جایی که یه بار یکی از پاتریارکهای اسکندریه گفت ما و کالسدونیا که همهمون یه حرف میزنیم
پس هزار ساله سر چی دعوا داریم؟
خلاصه اینکه سیریل اسکندریه برگشت گفت نستوریوس یه ادم بی لیاقته که پاتریارکی کنستانتینپول رو دادید بهش، این اصلا دو ذات مسیح رو قبول نداره، ذات الهی مسیح رو پس میزنه و فقط انسانیش رو قبول داره و چه و چه و چه
حالا خودش معتقد بود که
مسیح از یک سو خداونده، کاملترین موجود، و از یک سو انسانه، کاملترین انسان
پس مسیح کلام متجسد الهی و انسانی در یک ذات واحده
خوب این حرف، همون حرف کالسدونیاست که میگن مسیح دو ذات داره، ذات انسانی و الهی، و این دو ذات در یک واحد جمع شده 😂
هزار ساله هم با هم دعوا دارن اُسکل ها
پس میافیزیت ها با کلمات دیگه، دارن همون حرفای کالسدونیا رو میزنن،
کالسدونیا میگن مسیح، خدای پسر
دو ذات انسانی و الهی رو در یک شخص واحد جمع کرده
میافیزیتا میگن نه،
مسیح خدای واحده که دو طبیعت انسانی و الهی رو با هم داره
یکی میگه حسن کچل
اون یکی میگه کچل حسن 😂
دعواااااهایی ام سر این دو نوع صورت بندی از یک حرف داشتن
پ. ن:
(من از جزئیات این دو عقیده، چند و چونشون، بحثاشون و دعواهاشون کاملا اگاهم، ولی همه رو جمع کنی خلاصه کنی، همونیه که بالاتر نوشتم، هر دوشون دارن یه حرفو به دو شکل میزنن)
خلاصه که اینها فقط عقاید مسیحیته که کل منطقه رو گرفته بود
از رشتوهای بعد میریم سراغ عقاید دیگه
یهودیان خاخامی سامره ای غیرخاخامی و... و...
زرتشتی ها
مزدکی ها
مانوی ها
مندائی ها
زروانی ها
بودایی ها
و... و... و...
در اخر میبینید اسلام چطور رواداری هزارساله ی منطقه رو بهم زد
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
از همون زمان که مسیحیت به وجود اومد و اروم اروم تو قلب منطقه میچرخید و پیروانش بیشتر میشد، سه گروه جلوی همدیکه ایستادن
اول یهودیان
دوم یهودیان مسیحی
سوم مسیحیان غیریهودی (مسیحیان پولسی)
اولین گروه از اسمشون پیداست
یهودیهایی بودن که میگفتن مسیحی که ظهور کرد، در واقع عیسی پسر مریم، مسیح واقعی نیست
پس طبیعیه که این گروه، از بیخ و بن،اصلا عیسی مسیح رو قبول نداشتن
اما دو گروه دیگه
بخاطر اموزههای پولوس(پائول) رسول، به جنگ و دعوایی با هم افتادن که جداً میشه گفت
اثار دعواهاشون تا خود امروز باقیه و همین الان تو زندگی من و شما هم تاثیر گذاشته چرا؟(صبر کنید تا رشتوی چهارم)
این دو گروه کیا بودن؟
اول یهودیان مسیحی
دوم مسیحیان پولسی
یهودی مسیحیان مثل فرقه های ابیونیان (معنی لغویش میشه فقیران) و ناصریان و..
یهودیایی بودن که میگفتن
مد شده یه عده مینویسن مردم بی غیرتن، رگباری هم فیو میگیرن
این مردم از 57 به بعد بارها و بارها قیام کردن
و بارها و بارها هم قتل عام شدن
کشتار سال 67، داستان سال 78 و کوی دانشگاه، اعتراضات 88، دی 96، ابان 98
صدها کشته، هزاران بازداشتی، شکنجه، زندان، عمرهایی که هدر رفت و
جوونایی که پرپر شدن و مادرهایی که سوختن
جالبه، حرف مضحک این گروه اینه اگر بیغیرت نیستی همین الان برو وسط خیابون اعتراض کن و این حرف رو موقعی میزنن که مردم سقز ریختن بیرون و کاری که ایشون از ساحل امنش و از زیر پتو امر کردن رو دارن انجام میدن
ولی خوب، ارباب راضی نمیشه
و مضحکتر اینکه ده ها نفر، شخصا اومدن بیرون و بصورت فردی اعتراض کردن، مثل مرد میدان ساحل، مثل پسر کرجی، مثل سحرخدایاری، مثل سعید نوروزی که با زن و بچه اش رو نیسانش وسط شهر تهران ایستاد و اول و اخر واسه این جانیان نذاشت و ده ها مثال دیگه
اولین کسی که از علی تو کل تاریخ بشر، نام برده، یک رویدادنامه یونانی به نام تئوفانس به سال 815 م. و یک رویدادنامه(نویسنده گمنام) به سال 819 میلادیه
تو این فاصله حدود دویست ساله
یه رویدادنامه نویس دیگه به نام جورج رشعینایی(متوفی حدود سال 680م) در یک پاراگراف، خبر داده که
حیره (=کوفه) حاکمی به اسم ابوتراب داشت که «معاویه شکستش داد» این زمانی بود که امپراطور روم به اذربایجان رفته بود و ماکسیموس معترف راهی کنستانتینپول شده بود و....
دقت کنید؛ جورج رشعینایی هرگز نگفته ابوتراب همون علیه
نفر بعدی که به حاکم حیره اشاره کرده رویدادنامه زوقنین با نویسنده ای گمنامه که اون هم نام علی رو نیاورده ولی گفته اسم این حاکم «عباس» بود که در مسجد حیره توسط «اشرافیان خودش» کشته شد و از اونجا بود که معاویه در سال 661 م. یکه تاز میدان شد
تا اینجا به این رسیدیم که مارکسیست ها، ماتریالیستن، و معتقدن کل جهان ما ماده است
و بقول لنین، هر چیزی در اگاهی یا شعوره، بازتاب جهان مادیه
حرکت هم ذاتی این ماده است
و در جهان یه قانون وجود داره
قانون تضاد یا بهش میگیم وحدت ضدین که اساس حرکت و تکامله جهانه
ماتریالیست های مکانیکی که جهان رو مثل یه سیستم غول پیکر میدیدن
نمیتونن حرکت و تکامل رو توضیح بدن
و مارکسیست ها میخوان حرکت درون جهان رو با قانون تضاد توضیح بدن
یعنی به شکل دیالکتیکی توضیح بدن
اینو بهش میگن وحدت ضدین
یعنی تضاد داخلی هر چیزی، سبب حرکت و تکامل جهان مادی میشه
ولی یه سوال؟ جامعه بشری و تاریخ بشر چطور کار میکنه؟ یعنی ایا جامعه بشری همینجور شانسی جلو میره، یا مثلا با ظهور ادمهای بزرگ تاریخ مثل مسیح، محمد، نادرشاه، سزار و... یهو جهتش تغییر میکنه؟
یا اینکه نه! یه سمت و سوی خاصی داره و ما میتونیم حرکتش و تکاملش رو بصورت علمی