امشب که خواب به چشمانم نمیآید بخشی از نامۀ ارنست هرتسفلد به فریدریش زارّه (مؤسس موزه هنر اسلامی برلین) را میخوانم از روزهای آغازین کاوش در تخت جمشید، تاریخ 15 آوریل 1931.
هرتسفلد بنا داشت کاخ تچر را برای محل اقامت هیأت بازسازی کند.در این نامه او میگوید نظرم را تغییر دادهام...
بجای بازسازی عمارت تچر، عمارت جنوب شرقی صفه (موسوم به حرم) را برای تبدیل به محل اقامت هیأت کاوش انتخاب کردهام. همان روزهای نخست شروع کاوش در این عمارت اشیاء جالبی را پیدا میکند که شرح آن در این مقال نمیگنجد.
متأسفانه این مجموعه مکاتبات به طور کامل حفظ نشده است با این حال...
شاید برای هر نامه بشود صفحات زیادی شرح نوشت. از اشخاص نامبرده شده، از اتفاقات و کشفیات و سایر جزئیات.
بر اساس محتویات نامه، تاریخ ورود هرتسفلد و دستیارش فریدریش کرفتر به تخت جمشید برای شروع فصل نخست کاوش رسمی، 6 روز قبلتر یعنی نهم آوریل 1931 است. قبل از آن هرتسفلد از طرف دولت ایران به شوش فرستاده شده بود تا یافتههای سه فصل کاوش در شوش را تقسیم کند(بین دولت فرانسه و دولت ایران؟)
بر اساس متن نامه، هرتسفلد از این مأموریت رضایت ندارد (به دلایل بسیار) و بالاجبار این مأموریت را انجام میدهد. در همان مدت کوتاه پس از آغاز کاوش تعدادی گردشگر خارجی برای بازدید به تخت جمشید میروند که گویا هرتسفلد از این مزاحمتها رضایت خاطر ندارد احتمالاً بابت پذیرایی و اقامت.
در آن روزگار هم گردشگران خارجی بسیار به تخت جمشید میآمدند. یکی از گردشگران معروف خانم شوارتسنباخ است و آقای ظهوری گزارش تصویری جالبی از سفرهای او در ایران تهیه کرده است.
پیشتر در مورد فریدریش زارّه و موزه هنر اسلامی برلین مطلبی نوشته بودم، دوستان هم بجای استفاده از مطلب شروع کردند به سرویس کردن بنده که چرا از عنوان اسلامی استفاده میکنم و جکومتی هستم و غیره و ذالک.
برای رفقایی که این رشتو مختصر را تا پایان میخوانند:
دیشب از خواندن برخی دیگر از جزئیات خبر کشته شدن این پزشک متعهد و دلسوز و شجاع و جزئیات دیگری از وضعیت پیکر وی پس از تحویل به خانواده را خواندم.
در توصیف میزان خشم و نفرتم از این وضعیت وحشتناک و اندوهبار ناتوانم. #آیدا_رستمی
*حکومتی
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
یک زن در کرمان کشته شده است و بجای پرداختن به آن، دور از جان دوستان تایملاین پر شده از کثافت که چه کسی دموکرات است و چه کسی نیست. چه کسی «اسرار»(؟!)فلان منشور را بیرون داد و چه کسی دارد ائتلاف(؟!)جدید تشکیل میدهد.
دیشب گفتم،الان هم تکرار میکنم که روزهای تاریک و خونین در راهند.
دوستانی که ورای داستانهای مزخرف این روزها در بین بخشی از ایرانیان خارج از کشور و منشور همبستگی و واگرایی، همچنان پیگیر حملات شیمیایی به مدارس و درگیریهای بین مردم و حیوانات ماست پاش و اسیدپاش هستند، میدانند که چه در انتظار ملت ایران است.
«مُرد زنه؟
بمیرن!...»
ما با این حیوانات طرفیم که بیحجاب بودن یک زن برایشان برابر است با مهدور الدم بودن.
من و زبان فارسی
بنده تنها دوبار در کلاب هاوس بر منبر رفتم. یکبار در مورد کتیبهها و الواح هخامنشی بود و یکبار هم در مورد زبان فارسی. در مورد دوم بنده در بحث مرتبط با پیشینه زبان و خط میانجی نقبی به هزارۀ سوم قبل از میلاد هم زدم و تا دورۀ هخامنشی پیش آمدم تا دوستان بدانند...
زبان میانجی و رسمی (فارغ از نوع آن) چیزی نبوده که یکباره تحمیل شود حاصل قرنها و هزارهها روابط فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بین ساکنین مناطق مختلف فلات ایران بوده است. این زبان بر گویشوران زبانهای دیگر تحمیل نشده است و زبانها و گویشهای دیگر در کنار زبان رسمی و میانجی...
به حیات خود ادامه دادهاند. این روابط فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بین مناطق مختلف ایران امروزه برجای مانده که هیچ، پیچیدهتر هم شدهاند.
از نظر منطقی هم درست نیست که الان شخصی که مثلاً در تهران تا دیپلم درس خوانده است، برای ادامه تحصیل در جایی مانند تبریز یا زاهدان...