#محمد_كامرانی
جوان ١٨ ساله اي با لبهاي خشك و بدن نيمه جان در بيمارستان لقمان بستري و در اغماست! دست و پاهاي بي جانش رو غل و زنجير كرده اند..
بالاي تخت نوشته شده "معتاد مجهول الهويه"
يك روز قبل ،صدای همهمه داخل بند را پر کرده است.چشمهای جوان ۱۸ ساله پر از هراس است، با دلهره/١
به نوشتههای ناخوانای روی دیوار بند نگاه میکند و بعد آرام از جایش از بلند میشود تا خودش را برای رفتن به حمام آماده کند، محمد پیش از آنکه اتاق را ترک کند چند بار محکم با لبه تخت برخورد میکند.
نای ایستادن روی پاهایش را ندارد. همبندیهایش با نگرانی دستش را میگیرند اما محمد/٢
میگوید چیزی نیست و اتاق را برای رفتن به حمام ترک میکند. محمد در مسیرِ کهریزک به اوین شاهد جان دادن #امیر_جوادی_فر بود. امیر همراه آنها در ١٨ تیرماه سال ٨٨ بازداشت شده بود. حجارها يكي از زندانيان هم بند محمد ميگويد «ما قبل از اینکه به کهریزک برویم وقتی در پلیس پیشگیری بودیم/٣
محمد با من صحبت کرد.به من گفت من کنکور پزشکی دارم. پدر من نظامی بود به او گفتم احتمال دارد پدرم بیاید دنبال من.محمد گفت اگر پدرت آمد دنبالت بگو یک فکری هم برای من بکند چون امتحان کنکور دارم و خیلی برایش زحمت کشیدم، ببین پدرت میتواند یک کاری هم برای من بکند.در اين فاصله خانواده/٤
محمد حکم آزادیش را میگیرد و ۲۴ تیر ماه راهی اوین میشود تا فرزندش را با خود به خانه بیاورد.اما اثری از محمد نیست.محمد بعد از رفتن به حمام دیگر به بند بازنگشت و به خاطر وخیم شدن وضعیت جسمیاش به بیمارستان منتقل شد.مادر محمد وارد بیمارستان میشوند،تاب دیدن فرزندی که با زنجیر/٥
به تخت بسته شده است را ندارد.نهايتا او را به بيمارستان مهر منتقل ميكنند..محمد در بیمارستان مهر جانش را از دست میدهد.
خواهر، برادر و مادر #محمد_کامرانی از زبان پدر خانواده میشنوند که سعید مرتضوی سرانجام بعد از گذشت سه سال و نیم بازداشت شده است. آنها میدانند که علت این بازداشت/٦
هیچ ارتباطی به پرونده کهریزک ندارد. اما لبخند به لبهای این خانواده مینشیند.اما این خوشحالی دوام زیادی نداشت. سعید مرتضوی تنها "یک روز" در اوین ماند. خانواده محمد نیز به خاطر میآورند عبارت آزادی از اوین را روی حکم دادگاه.۲۴ تیر ماه.روزی که با این حکم در دستشان راهی اوین/٧
شدند. اما آنچه نصیب خانواده محمد کامرانی شد، نه آزادی که پیکر محمد در اغما بود. محمد دو روز بعد چشم از جهان فرو بست و هرگز در كنكور شركت نكرد../پايان #مهسا_امینی
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
#امیر_جوادی_فر روزهای خیلی سختی را در بازداشتگاه کهریزک سپری کرد. وقتی وارد کهریزک شد گردنش، فکش و دنده هایش خرد شده بود و بینایی یکی از چشم هایش را بر اثر ضرب و شتم مامورین از دست داده بود.
امیر همیشه با صدای بلند در بند ناله میکرد و از مادرش کمک میخواست که مادرم! چرا یکی از /١
چشمهایم نمی بیند چشم هایم را به من برگردان. بعد از اینکه از زندان اوین آزاد شدم متوجه شدم مادر امیر پنج سال پیش از دستگیری امیر بر اثر سرطان فوت کرده بود و در آخرین روزهای زندگیش از مادرش کمک می خواست و در آخر هم به سوی مادرش شتافت.
روزی که از جهنم کهریزک به زندان اوین منتقل/٢
ميشديم امیر حالش خیلی وخیمتر شده بود و زير افتاب سوزان تیرماه در کنج سایهای در حیاط نشسته بود، در همان لحظه (سرهنگ کمجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک) به جرم اینکه چرا امیر در سایه نشسته و در زیر آفتاب نيست،با پوتين به سر و صورتش كوبيد تا امير را مجبور كند زير افتاب بنشيند.پيش از/٣