#رشتور ماجرای اتوبوس ارمنستان یکی از موارد مطرح در قتلهای زنجیرهای ایران است. در این عملیات ناموفق در تابستان ۱۳۷۵، دستگاه اطلاعاتی ایران قصد داشت تعداد زیادی از چهرههای فرهنگی کشور را به صورت یک جا به قتل برساند. دو تن از چهار متهم اصلی دادگاه قتلهای زنجیرهای به طور مستقیم
این قضیه دخالت داشتند، خسرو براتی راننده این اتوبوس و عامل انجام این کشتار بود و مصطفی کاظمی فردی بود که مسافران را مورد بازجویی قرار داد.
انگیزه سفر دعوت فردی ارمنی ایرانی بود که جهت تبادل فرهنگی از اعضای کانون نویسندگان ایران دعوت و پیشنهاد برقرار شب شعر به مدت سه شب را
نموده بود. اتحادیه نویسندگان ارمنستان به طور رسمی از میهمانان دعوت کرده بود که درستی این دعوتنامه به تایید سفارت ارمنستان در تهران نیز رسید. از آن جا که پرواز تهران ایروان در آن زمان فقط هفتهای یک بار برقرار بود و امکان اقامت یک هفتهای نیز وجود نداشت، انجام مسافرت با اتوبوس
مطرح شد. غفار حسینی همان زمان به این ماجرا مشکوک شد و به صراحت گفت «همهتان را میفرستند ته دره!» اما کسی آن را جدی نگرفت.
از فهرست اولیه احمد شاملو، هوشنگ گلشیری و رضا براهنی از رفتن به سفر انصراف دادند و در نهایت ۲۱ نفر راهی شدند: محمدعلی سپانلو، جواد مجابی، مسعود بهنود، سیروس
علینژاد، امیرحسن چهلتن، بیژن بیجاری، بیژن نجدی، محمد محمدعلی، شهریار مندنیپور، شاپور جورکش، مسعود توفان، علی باباچاهی، حسن اصغری، منوچهر کریمزاده، کامران جلیلی، محمود طیاری، فرج سرکوهی، فرشته ساری، مجید دانشآراسته، علی صدیقی و منصور کوشان.
به گفته منصور کوشان، قبل از رسیدن
قبل از رسیدن به مرز و در گردنه حیران، نزدیک صبح مسافران ناگهان متوجه میشوند که اتوبوس بر سر یکی از پیچها توقف کرده و راننده بر سر جای خود نیست. او را کمی دورتر میبینند که خارج از اتوبوس ایستاده است و میگوید خوابم برد، ترسیدم و پیاده شدم. در این زمان نویسندگان به یاد جمله
غفار حسینی میافتند اما با وجود وحشت زیاد همچنان تصمیم میگیرند که به سفر ادامه دهند ولی دو نفر در نزدیکی راننده مستقر میشوند و او را زیر نظر میگیرند. پس از حرکت کوچکی به جلو (حدود ۴ متر) راننده مجدداً که همان کار را تکرار میکند، و پس از پرگاز کردن اتوبوس پایین میپرد.
مسعود توفان فرمان را در دست میگیرد و شهریار مندنیپور ترمز دستی را میکشد. اتوبوس متوقف و مسافران پیاده میشوند.
مسعود توفان نیز به شرح ماجرا از دیدگاه خود پرداخته که در روزنامه آفتاب امروز ۲۰ آبان ۱۳۷۸ و بعداً در پرس ایران در سال ۲۰۱۴ میلادی تجدید چاپ شد. توفان مینویسد که
در همان بار اول کنار راننده نشسته بوده و پس از پیاده شدن او فرمان را چرخانده و اتوبوس لب دره متوقف شده است. در این زمان براتی به اتوبوس باز میگردد و ادعا میکند که پیاده شده تا زیر اتوبوس سنگ بگذارد، اما بلافاصله پس از راه افتادن اتوبوس دوباره همان عمل را تکرار میکند. او
میگوید بلافاصله پشت فرمان پریدم و آن را چرخاندم. از ترس آنکه پدال گاز زیر پایم باشد جرات فشار دادن آن را نداشتم و بالاخره اتوبوس که یک چرخش به دره افتاده بود ایستاد و در این جا بود که شهریار برای اطمینان از عدم حرکت اتوبوس ترمز دستی را کشید.
به گفته مسعود بهنود، ایستگاه پلیس
ایستگاه پلیس نزدیک محل وقوع حادثه در جریان قرار گرفت و مسافران به آن جا منتقل شدند. در این زمان مصطفی کاظمی وارد ماجرا شد و تمام مسافران را به زندان آستارا منتقل کرد. در آن جا نویسندگان پس از تهدید و اجبار به تعهد سکوت آزاد گردیدند.
داستان تا مدتها مسکوت ماند و از آن جا که
افراد درگیر در ایران زندگی میکردند، کسی جرات بازگویی آن را نداشت. مسعود بهنود میگوید که در همان ابتدا پیشنهاد نوشتن نامهای به هاشمی رفسنجانی، رییس جمهور وقت، را داده است ولی فرج سرکوهی شدیدا با وی مخالفت کرده و او را از عواقب این اقدام بر حذر داشته است. این نامه هرگز نوشته
نشد. با این حال بهنود ماجرا را در همان زمان به صورت خصوصی برای عدهای تعریف کرد و در نواری کل ماجرا را شرح داد و آن را به صورت دربسته در اختیار سازمان عفو بینالملل قرار داد.
این ماجرا پس از فاشسازی جریان قتلهای زنجیرهای ایران به صورت
علنی مطرح شد و منصور کوشان آن را در کتابی، حدیث تشنه و آب، منتشر کرد.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
غرور و تکبر و خودمحوری بی اندازه شاه، همراه با تملق و چاپلوسی اطرافیان، باعث بی اعتنائی و بی توجهی او به مخالفان رژیم، از جمله ملی گراها بود که میتوانستند سلطنت را حفظ کنند. زیرا ملی گراها، نه مخالفِ سلطنت بودند، و نه مخالف شاه، بل که مخالفِ زیر پا گذاشتن قانون
اساسی و حکومت کردن بجای سلطنت کردنِ شاه بودند.
جنون خود بزرگ بینی و خودشیفتگی محمدرضا شاه، کار را بجائی کشاند که به وزیری که گزارش درآمد کشور را میدهد و با دید شاه همآهنگ نیست، بگوید: خفه شو! به مدیرکلِ حزبی که خودش ساخته، بگوید گُه خوردی! غرور و تکبر در حدی بود که چنانچه یک
وزیر و یا نماینده مجلس یا امیر ارتش، دستش را نمیبوسید از کار برکنار میشد! همان غروری که باعث شده بود که در جلسهی هیئت وزرا بگوید: “من سرچشمه قدرت در کشور هستم. تمام مدیران کل و معاونان وزرا و امرا باید مستقیماً به خود من گزارش بدهند. ”
قرار بود شاه در کنفرانس اوپک در الجزایر
جان گونتر مینویسد: “هر چیز که اندک زحمتی به او میداد یا مخالف طبعش بود نابود میکرد، میکشت، میدرید و پرت میکرد. وقتی یک رادیوی بیگانه مطالبی علیه او انتشار داد، با لگد آنرا شکست. گاهی خدمتگزاران و اشخاصی را که موجب خشم و غضب او میشدند سخت با چکمه و لگد و تعلیمی تنبیه
میکرد. رضاشاه از تربیت و اصول و آداب، عاری بود. (۱)
“رفتار رضاشاه با وزیرانش بسیار خشن و زننده و توهین آمیز بود…. غالباً شاه آنان را با کلماتی چون “مردیکهی خر، احمق، الاغ، پدرسوخته ِ پفیوز” طرف خطاب قرار میداد. ” (۲)
ملک الشعرای بهار که رضاخان – رضاشاه را خوب میشناخت،
مینویسد: “ذاتاً خودخواه، ساده لوح و زودباور بود. ” (۳)
رضاشاه جای احمدشاه نشست، ولی اکثر تغییرات، ظاهری و بقول مهدی قلی هدایت که شش سال نخست وزیر رضا شاه بود: “تغییرات بلواری و لاله زاری بود”. مانند تغییر لباس و کلاه که ظاهر را عوض میکند، بجای دگرگونی سیستمِ آموزش و پرورش که
بر میگردیم به رضاشاه – مهدیقلی هدایت (نخست وزیر رضاشاه) می نویسد:
“در این اوقات روزی بشاه عرض کردم تمدنی که آوازه اش عالمگیر است دو تمدن است یکی تظاهرات در بولوارها، یکی تمدن ناشی از لابراتوارها. تمدنی که مفید است و قابل تقلید، تمدن ناشی از لابراتوارها و کتابخانه ها است. گمان
کردم باین عرض من توجهی فرموده اند، آثاری که بیشتر ظاهر شد تمدن بولوارها بود که بکار لاله زار میخورد و مردم بی بند و بار خواستار بودند.”
همگام ارجمند جناب قراجه داغی، “ما” پس از بیش از دو هزار سال هنوز نیآموخته ایم که تغییرهای ظاهری و تقلیدهای بی پایه، و تعویض مُهره ها به
تنهائی کارساز نیستند و نیاز به تحولات بنیادی دارند. لباس و کلاه عوض شد، ولی سیستم آموزشی که “کلیدِ تغییر زیر کلاه است”، همان سیستم مدار بسته ی سنتی و نابرابر باقی ماند. “آموزش در مدارس – اجباری، فشاری و از بهری است. رابطه – دستوری، تکلیفی و زوری است. در این سیستم بجای هدایت و
عبدالعلی بدرهای متولد سوم بهمن ۱۲۹۸ در کرمانشاه بود پس از اتمام تحصیلات در دبیرستان نظام کرمانشاه و تهران وارد دانشکده افسری شد وی از سال ۱۳۲۱ به صف ارتش پیوست و پس از طی کردن دورهٔ دانشکدهٔ جنگ در سال ۱۳۴۱، مدت کوتاهی را در ساواک مشغول بود و سپس به عنوان معاون و رئیس ستاد
لشکر یک گارد شاهنشاهی منصوب شد
نخستین مأموریت وی در سال ۱۳۲۴ (خورشیدی) مبارزه با تجزیهطلبان در آذربایجان و کردستان بود. سپس به گارد شاهنشاهی منتقل و در این واحد خدمت کرد.
در سال ۱۳۳۳ با درجه سرگردی آجودان محمدرضا شاه پهلوی شد و در سمت فرمانده گردان جاویدان انجام خدمت نمود.
در سال ۱۳۴۰ پس از طی دوره ستاد با درجه سرهنگ تمامی در ستاد گارد شاهنشاهی مأمور خدمت شد. در سال ۱۳۴۷ با درجه سرتیپی به سمت معاونت گارد شاهنشاهی منصوب شد. در سال ۱۳۵۰ با درجه سرلشکری فرمانده گارد جاویدان و جانشین فرماندهی گارد شاهنشاهی شد در سال ۱۳۵۳ با درجه سپهبدی فرمانده گارد
علینقی عالیخانی می نویسد: “محمدرضاشاه به دادن امکان مشارکت مردم توجهی نداشت … همه ی پیشرفت کشور را صرفاً مدیون رهبری و بینش خودش می انگاشت … و تنها کار ویژه ی مدیران، اجرای فرمان اوست. … شاه از یکسو به پیشرفتهای اجتماعی پای بند بود و از سوی دیگر آمادگی نداشت به چنین جامعه ی
پویائی حقّی برای اظهار نظر در اداره ی امور کشور بدهد.” (2)
در سال هایِ پایانی حکومتش، می خواست بداند برای ادامه ی سلطنت و واگذاری آن به پسرش، چه تغییراتی مورد نیاز است. اینموضوع را با مهدی سمیعی که یکی از نزدیکان مورد اعتمادش بود در میان گذاشت. سمیعی می گوید، شاه دریافته بود
که ادامه ی رژیم در گروی شرکت مردم در تعیین سرنوشتشان می باشد ولی نمی توانست آنرا بپذیرد و یا می ترسید. می گفت دموکراسی میخواهد، ولی دموکراسی حقیقی، یعنی “او” حق انتخاب داشته باشد”؟! (3)
به اشاره آمریکا، چند گام دموکراتیزه کردن برداشت؛ بدون اینکه اجازه بدهد مردم در تعیین
ویکتور هوگو برای فرانسویان چیزی فراتر از یک نویسنده و شاعر، بلکه یک قهرمان ملی است؛ زیرا وی در کنار خلق آثار ادبی، خود شخصا" به معنای واقعی درگیر مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه ی خویش بود و این باعث شد وی در جامعه فرانسه جایگاه رفیعی بیابد. هوگو دارای لقبی چون "پر دو فرانس" بوده و
علاوه بر آن از سالهای 1845 تا زمان مرگش نماینده ای فعال در مجلس ملی و مجلس سنای فرانسه بود. وی در فعالیت های سیاسی و اجتماعی طرفدار اصلاحات به نفع طبقات محروم و رنجدیده بود و نقشی اساسی در تثبیت جمهوری سوم و دموکراسی در فرانسه ایفا کرد.جایگاه خالق "بینوایان" در میان اقشار مختلف
مردم به حدی بود که خطابههایش در موارد مختلف، انعکاس وسیعی پیدا می کرد و بر ملت فرانسه تاثیر میگذاشت. به روایت تاریخ در جشن تولد هشتاد سالگی او ششصد هزار تن از مردم پاریس و شهرهای دیگر فرانسه برای تبریک و گرامیداشت او در برابر خانهاش جمع شدند تا بزرگترین مراسم تولد یک