سكوت ما،خيانت است!
بهمن ماه سال ۱۴۰۰،دوستان #امين_بذرگر خبر از ناپدید شدن او از شش ماه پیش تاريخ،دادند.او بارها از سوی نیروهای امنیتی برای حمایتهایش از نوید افكاري، تهدید شده بود و نیروهای امنیتی تعقیبش میکردند.
امين بذرگر كشتي گير و از دوستان #نويد_افكاری در/١ #IRGCterrorists
کارگاه نجاری کار میکرد و در حالی ناپدید شد که نه دستمزدش را از صاحب کارش گرفته بود و نه وسایل نجاری خود را از آنجا برده بود.بذرگر كمي پیش از ناپدید شدن در صفحه اینستاگرامش در حمایت از نوید افکاری نوشته بود: «سکوت ما خیانت است.»
در اردیبهشت سال ١٤٠١ و پس از گذشت ١٠ ماه از/٢
ناپدید شدن بذرگر،گزارشهایی مبنی بر پیدا شدن جسد وی در کوههای دراک شیراز منتشر شد.اواسط مهرماه سال جاري نيز نتایج آزمایش «دیانای» استخوانهای کشف شده نشان داد كه هويت استخوانها متعلق به امین بذرگر بوده است.نوید افکاری،کشتیگیر بود و در پی شرکت در اعتراضهای مرداد ٩٧ بازداشت/٣
و به قتل یک کارمند حراست متهم شد و با وجود ابهامات فراوانی که از سوی وکلایش اعلام شد و به رغم کارزار جهانی در مخالفت با اعدامش روز ۲۲ شهریور سال ٩٩، اعدام و شبانه دفن شد. شاهين ناصري زنداني ديگري كه شاهد شكنجه ي نويد در بازداشتگاه بود نيز به طرز مشكوكي در سلول انفرادي جان باخت/٤
پیش تر #شاهین_ناصری پس از اینکه درخصوص شکنجه نوید افکاری، شهادت داده بود،به زندان تهران بزرگ تبعید شد و از مدتی پیش از مرگ نیز در سلول انفرادی بهسر میبرد.شاهین که کارشناس بازرگانی بود،در برگه «تحقیق از شاهد»جزئیات روزی را توصیف کرده که نوید افکاری را در شيراز هنگام شكنجه ديده/٥
است.در این چهار ورق شهادتنامه،شاهین میگوید هنگامی که در اداره آگاهی شیراز بوده صدای فریاد نوید افکاری را شنیده و صحنه کتک خوردن او به دست دو مامور لباس شخصی را به چشم دیده است.او در بخشی از اظهارات مکتوب خود در رابطه با شکنجه نوید نوشته است «آقایی که بالای سر نويد بود میگفت/٦
هرچه من میگویم درست است و اسم او را نمیدانم و فکر کنم فردی چشم رنگی با صورت سرخ و سفید و با سرشانههای پر و موهایی که فکرکنم کاشته بود و یا رو به بالا شانه کرده بود. دست نوید روی سرش بود،او چهار تا ضربه به دست نوید کوبید و فحاشي ناموسي ميكرد و با فحش ميگفت اين كه من ميگويم/٧
درست است.نوید به بغل روی زمین خوابیده بود و دستش روی سرش بود و التماس میکرد که کتکش نزنند.بعد که وارد بازداشتگاه شديم نوید را دیدم.دستش باد کرده بود و داغون شده بود. نوید گفت سروان عباسی دست من را شکسته است.دو ماهی که در آگاهی بودم شاهد زجر و ناراحتی نوید بابت شکستگی دستش بودم!
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
#مسعود_علیزاده –١٣ سال پیش،شب سوم جهنمی به نام بازداشتگاه کهریزک،جایی که خدا هم در آنجا حضور نداشت،بطور اتفاقی آن شب من هم به همراه سامان مهامی و احمد بلوچی برای شکنجه انتخاب شدم.تنها جرمم این بود که جای خوابم را به یک نفر دیگر داده بودم که ساعتها نخوابیده بود/١ #مهسا_امینی
تشنه بودم،به سوی آبخوری رفتم که در مقابل توالت بود،همان توالتهایی که در هم نداشتند و آبی که بوی لجن و تعفن میداد،در همان حال وکیل بند محمد کرمی معروف به (محمد طیفیل) به دستور استوار خمس آبادی به داخل قرنطینه آمد، از بدشانسی که داشتم مرا برای شکنجه انتخاب کرد تا درس عبرتي/٢
برای دیگران شوم.قرار بود افسر نگهبان ما را شکنجه و از پا آویزان کند.
ابتدا به او توجهی نکردم و در لابلای جمعیت مخفی شدم؛ تصور میکردم اگر بین جمعیت بچههای زندانی پنهان شوم او مرا فراموش میکند! ولی او بار دیگر وارد قرنطینه شد و به سراغم آمد تا مرا برای شکنجه از قرنطینه خارج/٣
"شما در روضه هایتان از مظلومیت فاطمه می گویید و بعد فاطمه ي مرا کشتید!همسر و بچه ي من که اصلا خیابان هم نبودند؛گاهی می گویم کاش لااقل در تظاهرات بودند و سنگی هم زده بودند" (همسر فاطمه سمسارپور) #فاطمه_سمسارپور را سال ٨٨ به همان راه و رسم فجيعي كه/١ #مهسا_امينی #IRGCterrorists
#فرشته_احمدی مادر باوان و #شيرين_عليزاده را پيش چشم فرزندانشان به گلوله بستند،كشتند.از يك طرف جان مادران بي گناه،از يه طرف روح و روان كودكانشان را نشانه رفتند
فاطمه سمسارپور به همراه فرزندش كاوه ميراسداللهي با گلولههای تیراندازهای شورشی در كوچه ي محل سكونتشان به شدت زخمی شد و/٢
گلوله به قلب فاطمه و به شكم كاوه اصابت كرد.فاطمه به گفتهٔ همسایهها برای کسب اطلاع از وضعیت خیابانهای اطراف و کمک به مردمی که در آن حوالی بودند به کوچه آمده و به هنگام تیراندازی خود را سپر فرزندش کرده بود. کوشا پسر كوچك فاطمه از پنجره خانهشان به سمت خیابان خم میشود. به خود/٣
#محمد_كامرانی
جوان ١٨ ساله اي با لبهاي خشك و بدن نيمه جان در بيمارستان لقمان بستري و در اغماست! دست و پاهاي بي جانش رو غل و زنجير كرده اند..
بالاي تخت نوشته شده "معتاد مجهول الهويه"
يك روز قبل ،صدای همهمه داخل بند را پر کرده است.چشمهای جوان ۱۸ ساله پر از هراس است، با دلهره/١
به نوشتههای ناخوانای روی دیوار بند نگاه میکند و بعد آرام از جایش از بلند میشود تا خودش را برای رفتن به حمام آماده کند، محمد پیش از آنکه اتاق را ترک کند چند بار محکم با لبه تخت برخورد میکند.
نای ایستادن روی پاهایش را ندارد. همبندیهایش با نگرانی دستش را میگیرند اما محمد/٢
میگوید چیزی نیست و اتاق را برای رفتن به حمام ترک میکند. محمد در مسیرِ کهریزک به اوین شاهد جان دادن #امیر_جوادی_فر بود. امیر همراه آنها در ١٨ تیرماه سال ٨٨ بازداشت شده بود. حجارها يكي از زندانيان هم بند محمد ميگويد «ما قبل از اینکه به کهریزک برویم وقتی در پلیس پیشگیری بودیم/٣
#امیر_جوادی_فر روزهای خیلی سختی را در بازداشتگاه کهریزک سپری کرد. وقتی وارد کهریزک شد گردنش، فکش و دنده هایش خرد شده بود و بینایی یکی از چشم هایش را بر اثر ضرب و شتم مامورین از دست داده بود.
امیر همیشه با صدای بلند در بند ناله میکرد و از مادرش کمک میخواست که مادرم! چرا یکی از /١
چشمهایم نمی بیند چشم هایم را به من برگردان. بعد از اینکه از زندان اوین آزاد شدم متوجه شدم مادر امیر پنج سال پیش از دستگیری امیر بر اثر سرطان فوت کرده بود و در آخرین روزهای زندگیش از مادرش کمک می خواست و در آخر هم به سوی مادرش شتافت.
روزی که از جهنم کهریزک به زندان اوین منتقل/٢
ميشديم امیر حالش خیلی وخیمتر شده بود و زير افتاب سوزان تیرماه در کنج سایهای در حیاط نشسته بود، در همان لحظه (سرهنگ کمجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک) به جرم اینکه چرا امیر در سایه نشسته و در زیر آفتاب نيست،با پوتين به سر و صورتش كوبيد تا امير را مجبور كند زير افتاب بنشيند.پيش از/٣