۱ از ۱۰ #رشتو
روایت همسلولی با یک #آتش_به_اختیار
شعبون [مستعار] با عزت و احترام آوردنش توی سلول و مامور همراه بهش گفت هرروز میام بهت سر میزنم و با تلفن با خانوادهت صحبت کن
تعجب کردم ازین همه احترام که بهش گزاشتن و قولی که دادن و فکر کردم امید واهی بهش دادن!
۲ از ۱۰
ولی هرروز میومدن دنبالش و میبردندش هواخوری -ما هفته ای ۲ جلسه هواخوری داشتیم- و بهش سیگار میدادن -بقیه سیگار ممنوع بودن- و هرروز با گوشی مامور به خانوادهش زنگ میزد (ما هفته ای یک تماس داشتیم)
جرم شعبون چی بود؟ ترور!
۳از۱۰
داستان چی بود؟ شعبون یه عرزشی مغز فندقی و مدیر یه قهوهخونه خصوصی بود که پاتوق بچه های هیئتی بود. دورهم هیئت و مراسم قمهزنی محرم و ... برگزار میکردند.
پ ن: قهوهخونه خصوصی یعنی توی آپارتمان بود و فقط اگر کسی معرفیت میکرد میتونستی بری اونجا!
۴از۱۰
یه نفر از مشتریهای ثابت اونجا خودش رُ مامور وزارت اطلاعات جازده بود و توی دوسال اعتمادش ر جلب کرده بود، بعد بهش گفته بود معاون فلان وزیر آدم بدی هست و باعث کمبود داروی توی کشور شده و آبروی رهبر و نظام رُ برده! تو باید بری بزنیش تا بیشتر ازین به آبروی نظام و رهبر لطمه نزده
۵از۱۰
شعبون هم پاشده بود پریده بود تَرک موتور رفیقشو رفته بود آدرسی که معاون وزیر بود! مامور قلابی اطلاعات هم پشت سرشون بوده و تلفنی هماهنگ بودن.به آدرس میرسه و میبینه سوژه داره زنگ ساختمان رُ میزنه، صداش میکنه برمیگرده و یک مشت توی صورتش میزنه وجناب معاون ۳ روز میره توی کما!
۶از۱۰
شعبون جودوکار بودو مشت آهنی داشت :))
مامورتقلبی پای تلفن بهش میگه کیفی که همراه معاون ویز بود رُ برام بیار اماشعبون نمیبره و میگه من دزد نیستم و ازاونجا به مامورتقلبی شک میکنه!
شعبون بعدکه تحقیق میکنه میبینه اون کسی رُ که زده ، خادم حرم امام رضا هم بوده و آدم بدی نیست!
۷ از ۱۰
زررررشک! کار از کار گذشته و مامور تقلبی فرار کرده و فهمیده چه کلاه گشادی سرش رفته و یه طرف الان گوشهی بیمارستان توی کماست و خودش هم نبمهفراری!
پلیس آگاهی ردش ر میزنه ولی از ترس آگاهی خودش رُ تحویل وزارت اطلاعات میده
۸از۱۰
خوب؟
شعبون افتاد توی سلول نیمهانفرادی ما و مالک قهوهخانه هم اونجا رُ تعطیل کرد و زن و بچهش بیرون نون برای خوردن و پول برای اجاره نداشتند و شرایط مالی خانواده پدریش و پدرهمسرش هم بد بود
بازپرس براش ۵میلیارد تومان وثیقه برید اما نداشت که بگذاره
۹از۱۰
هروقت میومد بامن بحث مذهبی کنه وبگه سنیها خوب نیستندو خلیفه دوم فلان هست، میگفتم تاکجا میخواهی به اعتقادات اشتباهات بچسبی وبیش ازین زندگی خودت و خانوادهت رُ جهنم کنی؟
شعبون جزمعدود آدمهایی بود که شماره تلفن برای بعداز آزادی باهاش ردوبدل نکردم و واقعا نمیتونستم درکش کنم
۱۰از۱۰
امیدوارم این آخرین اشتباه زندگیش باشه و سرش به سنگ بخوره
ازونجایی که به قول عطیه هرکسی رُ میبینم بهش #کتاب معرفی میکنم 😁 بهش کتاب #دوباره_فکر_کن نوشتهی #آدام_گرانت رُ بهش معرفی کردم تا شاید از اعتقادات کورکورانهش دست برداره و زندگی دختر ۱۰ سالهش ازین خرابتر نشه
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
#رشتو
۲۵ روز زندگی در توالت بند ۲۴۱ #اوین
[حاوی موارد چندش آور]
وقتی وارد سلول نیمهانفرادی ۷-۸ متری که ۳مترش هم حمام توالت هست شدم، ۴ نفر رُ دیدم که کنار هم بصورت خیاری دراز کشیده بودن و منم نفر ۵ام بودم که به زور باید اونجا جا میشدم
(عکس سلول در توئیت بعدی)👇
من زیرپاشون و جلوی دربتوالت میخوابیدم.
اولین چیزی که توجهم رُ جلب کرد حمام توالتِ داخل سلول با یه دیوار با نهایت ارتفاع نیم متر و بدون هیچ پردهای
بله درست متوجه شدید! توالت دقیقا داخل سلول بود بدون دیوار و پرده! یعنی هرکسی میرفت مینشست سر توالت بابقیه چشمتوچشم بود👇
نهایت خلاقیتی که به خرج میدادیم این بود چطور موقع نشستن سرتوالت شلوارمون رُ بکشیم پایین که بقیه چشمشون به چیزمون روشن نشه (ببخشید اگر واژه بهتری نداشتم). بعد که سرتوالت نشستیم تازه عمق فاجعه این بود که با بقیه ناخودآگاه چشمتوچشم میشدیم.👇
شاید براتون سوال باشه که چرا طرف با یه خلاف یا خطای کوچک میره توی زندان و با کلکسیونی از خلافهای بزرگی که یاد گرفته میاد بیرون. واسه نونه واسه نون
امان از بیپولی توی زندان
۲از۱۲
زندان؟ پول؟ مگه توی زندان پول بدرد کسی میخوره؟ مگه خورد و خوراک مجانی نیست؟
زررررشک
زندان هم مثل دنیای بیرون اگر پول داشته باشی برات راحتتر نسبت به بیپولها میگذره
پول به چه دردی میخوره اونجا؟
۳از۱۲
۱. غذای زندان یا انقدر کم هست که سیر نمیشی یا انقدر بد هست که نمیخواهی بهش لب بزنی! بجاش باید دست توی جیب مبارک کنی و بری از بوفه زندان موادغذایی بخری و ببری چراغخونه باهاش غذا درست کنی
توی رختکن ۲۰۹ #اوین داشتیم لباس عوض میکردیم که آزاد شیم و بیایم بیرون؛ لباسها و وسایلی که باهامون گرفته بودن رُ پس میدادن و رسید میگرفتن.
۱از۴
یکی از بچهها که از لوتیهای شهرک اکباتان بود ییهو رو کرد به حاج رضا [مسئول تحویل لباس] و گفت:حاج رضا توی وسایلی که ازم گرفتید یه قمهی دسته چوبی بود، پس کجاست؟بهم نمیدید؟
[ همونجا ما ۸ نفر دیگه درجا کرک و پرمون از درخواست این داداشمون ریخت و ۴تا شوید موهام هم ریخت :))) ]
۲از۴
حاج رضا بهش گفت: برو بچه جون شانس آوردی ضمیمه پروندهت نزدیمش و عاقبتت گا...ه نشده
لوتی: فکر بد نکن حاجی باهاش میرم هیئت قمهزنی [توکه راست میگی]
خلاصه که هرچی این داداشم پیگیری کرد خبری از قمه دسته چوبی نبود و از #اوین اومدیم بیرون
۳ از ۴