شهود یا مکاشفه به حالاتی گفته میشه که انسان از درون، به دانشی میرسه
عارفان غالبا بهترین حالت شناخت رو، شناخت شهودی میدونستن
بدیهیه که بیشتر دانشمندا با رویکردهای پوزیتیویستی امروزی، اساسا کشف و شهود مستقیم رو قبول ندارن
دلیلشونم واضحه، چون این گروه معتقدن علم یا ساینس از #مشاهده و #تکرار حاصل میشه در حالی که شهود مستقیم، اصلا یه چیز فردیه و عمومیت نداره
بین فلاسفه هم بحث زیادی هست که اساسا شهود چه جایگاهی در مراحل معرفت ما داره
برای مثال دکارتِ عقل گرا برای
شهود ارزش بسیار بالایی قائله، چرا؟ چون «من هستم» رو قبل از هر استدلالی، امری شهودی میدونه
گرچه دکارت یه مسیر استدلالی طی میکنه ولی صراحتا مینویسه که «من میاندیشم پس هستم» از شهود حاصل میشه نه استدلال.
یا برای مثال شخصی مثل ادموند هوسرل که جنبش پدیدارشناسی رو
راه میندازه، برای شهود ارزش زیادی قائله
ولی غالب کسایی که علم گرا هستن، با شهود موافق نیستن
بهرحال بحث ما اینجا فلسفه این گروه ها نیست
من میخام اینجا فلسفه گنوسی ها، اشتراکات و اختلافاتشون رو توضیح بدم
پس در قدم اول، گنوسی ها معرفت رو شناخت شهودی تعبیر میکنن
قبل از اینکه اشتراکات بعدی رو بگم کلمه «مندا» هم به معنای گنوس یا معرفته، در واقع مندایی ها هم اسم فرقه شون دقیقا همین معنا از علم و معرفت و دانش(یعنی کشف و شهود) رو در نظر داره
یا بعبارتی گنوس یونانی مترادف #مندا برای مندایی هاست از این رو مندایی ها هم فرقه ای گنوسیان
اما اشتراک دوم گنوسی ها چیه؟
تقریبا تمام گنوسی ها تو #ثنویت یا #دوئالیسم اشتراک عقیده داشتن
برای دوستانی که نمیدونن
هر عقیدهای که «دو گرایی» رو تبلیغ میکنه بهش میگن عقیده ثنوی یا دوئالیسم
برای مثال باور به وجود دو جوهر ماده و نفس در جهان، عقیده ای ثنوی یا دوئالیستیه
خوب با این حساب قدیمی ترین و معروفترین ثنوی گراهای جهان کیاان؟
زرتشتی ها
چون زرتشتیا معتقدن که طبیعت از دو خدای اهورا یا خدای #خیر و خدای اهریمن یا خدای #شر پدید اومده
در واقع
از اساس بخواید بدونید ثنویت در پاسخ به این سواله که «شر» در جهان اگاهانه چطور بوجود اومده؟
اگر به همون سوال قدیمی و معروف اپیکور برگردیم، بهتر میشه فلسفه زرتشتی رو درک کرد
اپیکور تو این سوالات معروفش میگفت اگر خدا نمیدونه شری در جهان وجود داره پس عالم مطلق نیست
اگر میدونه و توان از بین بردنش رو نداره، پس قادر مطلق نیست
اگر قادر مطلقه ولی نمیخواد شر رو از بین ببره
پس خیرخواه نیست، ولی اگر هم عالم مطبقه،هم قادر مطلق و هم خیرخواه مطلق، سوال اینجاست که:
پس شر در جهان ما چطور بوجود اومده؟
ببینید این سوال رو میشه به نحو دیگه هم پرسید، و اون اینکه «خیر در جهان #ناآگاهانه چطور بوجود اومده؟»
بررسی این سوالات مفصله و پاسخ فلاسفه مختلف، تمرکزمون رو میگیره
بهرحال تا اینجا فهمیدیم که گنوسی ها هم ثنوی یا دوئالیستی می اندیشیدن
دوستان این رو هم داخل پرانتز بگم
اصولا ثنوی گرایی فیلسوف رو به سمت «عرفان» هل میده، واسه همینه که
تو یونان باستان، اندیشه های ناب فلسفی ظهور میکنه ولی تو ایران باستان، عرفان از همون قدیم الایام موج میزنه
چرا اندیشه های ثنوی به سمت عرفان هل میده؟
دلیلش اینه ثنوی ها عقیده به دو جهان داشتن
جهان ماده و جهان روح
و همونطور که گفتم ثنویت اساسا در پاسخ به «خیر و شر» بوجود اومد
به همین دلیل ثنوی ها اکثرا پاسخشون این بود که شر در جهان مادی وجود داره
در واقع این جهان مادی جهان سافله که جهان شروره
و جهان روحانی یا جهان متعالی، جهان خیره (کسایی که فلسفه افلاطون رو میشناسن میبینن افلاطون چطور میتونه این نظرات رو تقویت کنه)
به هر حال
اینا غالبا معتقد بودن که جهان مادی شره و به همین دلیله که باید جهان مادی رو پس زد
روشنه که چنین اندیشه ای سریعا به عرفان هایی ختم میشه که مادیات رو پس میزنن، گوشه نشینی رو تبلیغ میکنن و میرن سراغ زهد و پارسایی و تارک دنیا میشن و....
درست معلوم نیست اولین گنوسی چه کسیه و یا چه فرقه ایه (ولی حدس زده میشه که گنوسیسم قبل از میلاد با شمعون مغ از سامرا بوجود اومده، این شمعون مغ ادعای خدایی داشت و «گفتهاند که» جادوگری هم بلد بود)
ولی یکی از بزرگترین گنوسی ها، مرقیون مسیحی بود
مرقیون هم در کانتکست تفکر سامی، دوئالیستی فکر میکرد
مرقیون یکی از پدران اولیه کلیساست که واسه خودش تبلیغاتی راه انداخت و خشم بقیه رو دراورد
مرقیون معتقد بود که ما دو خدا داریم
خدای ستمگر و بی رحم کتاب مقدس عبری (یعنی همون یهوه)
خدای مهربان و رحیم مسیحیت
در واقع مرقیون میگفت این خدای بیرحم یهود عامل همه شروره
اونه که جهان سافل یعنی جهان مادی رو خلق کرده و خدای مسیحیت اصلا در ساختن این جهان دخالتی نداشته
به همین دلیل شرور در جهان ما انقدر زیادن
پس خدای یهود، گرچه ستمگره ولی دمیورژ یا علت فاعلی جهانه، و همچنین شرور تقصیر اونه
ولی اگر جهان حاصل دست خدای شروره، مرقیون از کجا میدونه خدای خیری هم وجود داره؟
اینجاست که مسیحیت به دردش میخوره
مرقیون میگه مسیح نشونه اشهدر
واقع اینکه مسیح اومد، صلیب کشیده شد و... و...
این در واقع معامله ای بود که خدای خیر با خدای شر داشت
و قیمت این معامله «خون مسیح» بود
من نمیخام جزئیات عقاید تک تک گنوسی ها رو بگم چرا که به غیر از مرقیون مسیحی، گنوسی های دیگه هم وجود داشتن
مثل بازیلیدس و یا حتی مانی ایرانی که عقیده به وجود نور و تاریکی و جنگ و پیروزی نور بر تاریکی رو پرورش میده
پس برسیم به قرن هفتم میلادی
گنوسی های این دوره کیا هستن؟
اکثر گنوسی های قدیم مثل مرقیونیسم یا مانویسم و... در این زمان یا از بین رفتن یا در گوشه کناری دارن فعالیت میکنن ولی چیزی که مهمه اثار فکر ایناست که داره تو منطقه پخش میشه
برای مثال تو قران میبینی عین اندیشه های مندایی ها (یا صابئین) که یه فرقه گنوسی ان داره منعکس میشه
مثلا تمام چیزایی که از داستان شیطان و سجده نکردن به ادم تو قران خوندید
قبلش تو کتاب «گنزا»ی مندایی ها اومده
پس در واقع فرقههای گنوسی که گوشه کنار فعالیت میکنن، دارن اثارشون رو در اذهان منطقه میچرخونن، به همین دلیله که میبینی جمعیت های مختاریه (کیسانیه) یا قرمطی ها که همون
اسماعیلیون اینده هستن یا اخوان الصفا بصورت سری تشکیل میشه و علاقه هم دارن اندیشه های خودشون رو کاملا رازالود و در انجمن های سری بهم انتقال بدن
تمام بزرگان سده ششم و هفتم میلادی به بعد هم تحت تاثیرشون هستن تا جایی که مثلا میبینی حلاجی که (تو سده نهم) درواقع اتییسته، ولی بشدت
علاقه داره که اندیشه هاش رو به زبان رمز و راز انتقال بده
زبان رمز و راز عرفانی این فرقه ها مهر ثابت نوشته های این فرقه ها، خصوصا اسماعیلیون اینده میشه
اینجاست که میفهمیم «امالکتاب» و یا «هفت و الاظله» در چه بستر فکری ای نوشته شده
عجب...
باز محدودیت کاراکتر...
ادامه دارد..
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
بعدها قرائنی اورده شد که این کتاب حدود سال 180 هجری نوشته شده
تو این کتاب بارها و بارها محمد و دیگر کاراکترها خدا و یا فرشته ها و ملائک خدا معرفی میشن
برای مثال بند 39 میخونیم:
عبدالله ابن صباح (که سبا درستشه) بر زمین افتاد چون راست بازآمد باقرالعلم را ندید و محمد مصطفی را دید
که نور برقش همی تافت و میگفت
انا سبحان الله یعنی من خداوند پاک و منزهام
(دوباره عبدالله بیهوش میشه و بلند میشه) علی را دید که میگفت انا الحمدالله یعنی من آن خداوندم که اسمان و زمین حمد و ثنای من میگوید (دوباره عبدالله افتاد و برخاست)
علی امام تخیلی شیعیان در اسناد:
علی (طبق اسناد اسلامی) در سال 661 م. تو مسجد کوفه توسط #خوارج کشته شد
اما طبق اسناد معاصر این دوره هیچ کس علی رو نمیشناسه
در واقع اولین کتابی که از علی حرف زده رویدادنامه تئوفانسه (815م.) که مینویسه علی فردی که #ایرانی بود در مسجد حیره کشته شد
تا
در واقع تا قبل از تئوفانس، فقط دو مورد اشاره به «حاکم حیره» میبینیم که هیچکدوم اسم علی رو نیاوردن
اول جورج رشعینایی که وسط حرفاش بصورت اتفاقی نوشته:
در این سال معاویه به جنگ صفین رفت و ابوتراب را شکست داد
در واقع در اینجا هم اسمی از علی نیست
ولی شکی نیست که حیره حاکمی داشته
که لقب ابوتراب رو داشته(که بعدا شیعیان دزدیدنش و دادن به علی خیالی خودشون) ولی مشخصا نام علی نیومده
جورج رشعینایی که از مارونی هاست، اثرش که خاصتا در مورد ماکسیموس معترف بوده رو حدود 680 میلادی نوشته
هر سه به الوهیت مسیح اعتقاد داشتن ولی در ذات انسانی و ربانی(ربوبیت) مسیح اختلاف داشتن
پس هر سه گروه، پدر پسر و روح القدس رو به عنوان خدا قبول داشتن (بر خلاف اریوسیها که شبیه اسلام می اندیشن یعنی معتقدن خدا یکتاست و مسیح پیامبر و مخلوق خداونده)
گروه اول کالسدونی ها هستن که مرام نامهشون با طرد نستوری ها و ائوتوخوسی ها (مونوفیزیتها) در شورای 451 کالسدون تکمیل میشه
که طبق این مرام نامه باور داشتن مسیح، خدای پسر، دو ذات انسانی و الهی داره (این یعنی دو طبیعت گرایی یا دیوفیزیتیسم) و این دو ذات در یک واحد جمع شده
از همون زمان که مسیحیت به وجود اومد و اروم اروم تو قلب منطقه میچرخید و پیروانش بیشتر میشد، سه گروه جلوی همدیکه ایستادن
اول یهودیان
دوم یهودیان مسیحی
سوم مسیحیان غیریهودی (مسیحیان پولسی)
اولین گروه از اسمشون پیداست
یهودیهایی بودن که میگفتن مسیحی که ظهور کرد، در واقع عیسی پسر مریم، مسیح واقعی نیست
پس طبیعیه که این گروه، از بیخ و بن،اصلا عیسی مسیح رو قبول نداشتن
اما دو گروه دیگه
بخاطر اموزههای پولوس(پائول) رسول، به جنگ و دعوایی با هم افتادن که جداً میشه گفت
اثار دعواهاشون تا خود امروز باقیه و همین الان تو زندگی من و شما هم تاثیر گذاشته چرا؟(صبر کنید تا رشتوی چهارم)
این دو گروه کیا بودن؟
اول یهودیان مسیحی
دوم مسیحیان پولسی
یهودی مسیحیان مثل فرقه های ابیونیان (معنی لغویش میشه فقیران) و ناصریان و..
یهودیایی بودن که میگفتن