کتاب «پیرمرد و دریا» ی همینگوی رو اگر نخوندید، داستانش اینه که یه پیرمرد به اسم سانتیاگو با شاگرد جوونش به اسم مالونین میرن دریا، ولی هر روز ناامید برمیگردن چرا که نتونستن ماهی ای بگیرن
مسئله تا جایی پیش میره که والدین پسرک ازش میخوان جای دیگه ای کار کنه چرا که تصور میکنن، پیرمرد توانایی این کار رو نداره
۸۴ روز از زمانیکه طعمه ای به دام پیرمرد نیفتاده میگذره
جایی پیرمرد به مالونین میگه عدد ۸۵ عدد شانسمه و مطمئنم ۸۵مین روز ماهی میگیرم
القصه تنها میزنه به دریا و از قضا یه نیزهماهی عظیم الچثه گیرش میفته
ماهی انقدر بزرگه که خود پیرمرد رو به شگفتی میندازه که چه طعمه بزرگی نصیبش شده
ولی زور پیرمرد به ماهی نمیرسه
و جنگ و جدال پیرمرد با ماهی شروع میشه
دو روز به جنگ و جدل با ماهی میگذره
تو این دو روز گاهی نجواهای درونی پیرمرد رو میخونیم که مثلا داره با خودش فکر میکنه که این ماهی به این بزرگی رو به کی باید بفروشه؛ «نه، کسی لیاقت خوردن این ماهی بزرگ رو نداره»
تو این دو سه روز، پیرمرد ماهی رو به قایق میبنده و مجبور میشه بکشتش، از ماهی که خیلی خون رفته، باعث میشه که کوسه ها با بوی خون به سمتش هجوم بیارن
جنگ پیرمرد با کوسه ها شروع میشه ولی کوسه ها دائم یه تکه از ماهی رو جدا میکنن تا جایی که از ماهی بزرگ فقط اسکلتش میمونه
از صید به اون بزرگی که شاهکار پیرمرده، چیزی نمیمونه جز اسکلت
در نهایت پیرمرد به ساحل میرسه، و از فرط خستگی میره تو کلبه اش میخوابه
اما مردم و گردشگران دور قایقش جمع میشن و از دیدن اسکلت به اون بزرگی تعجب میکنن
یه نفر منظره رو توضیح میده، دقیق نمیدونن این چه ماهیای بوده، و
تصور میکنن پیرمرد یه کوسه گرفته
در واقع هیچ کس حقیقت رو نمیدونه الا پیرمرد و دریا.
تو این لحظات هم فقط پسرک جوونه که میره سمت کلبه پیرمرد، چون دلسوز پیرمرده
و ماهیای که گرفته واسش مهم نیست
در اخر پیرمرد انقدر خستهاس،
تو رویای شیرهای بزرگ افریقایی خوابش میبره (یعنی درسته صید بزرگش-شاهکارش- رو از دست داده ولی به امید فردا زندگی میکنه)
و...
شاهکار همینگوی داره تقابل انسان با جهان رو نشون میده
ماهی هدف بزرگه، و همینگوی با این شاهکار نشون میده که جهان هیچ چیز رو بهت به رایگان نمیده
اگر هدف بزرگی داری، باید واسش بجنگی
و مهمتر اینه که مهم نیست به هدفت برسی یا نه، بلکه مسئله اینه که برای رسیدن، باید تلاش کنی
این حکایت براندازی ماست
اگر ۸۴ روز رفتیم خیابون و چیزی نشد، باید به روز ۸۵ ام امید داشته باشیم
بقول پیرمرد
انسان برای شکست ساخته نشده، یک انسان میتونه حتی نابود بشه، ولی شکست نمیخوره
براندازی هدف بزرگیه، و برای رسیدن بهش باید تلاش کنیم،حتی اگر ۸۴ روز ناامید باشیم
کمااینکه شانس هم دخیل هست بقول پیرمرد شانس چیزیه که به اشکال مختلف وجود داره، چه کسی میتونه اونو تشخیص بده
بزودی باید حرکت کنیم، مطمئن باشید که روز ۸۵ام فرامیرسه، و شک نکنید که این وسط کوسهها هم هستن و منتظرن هدف بزرگت رو با بلعیدن یا تکه تکه کردن از بین ببرن تا جایی که ممکنه از هدفت، فقط اسکلتش باقی بمونه
کوسههای امروز رو نمیبینید؟ که بوی خون رو از دوردستها حس کردن
و به هدفمون حمله ور شدن؟
ولی مهم نیست، باید جنگید
وسط دریا (نماد جهان، قدرت، ارامش، بیکرانی و...) چاره ای جز جنگیدن نداریم
خصوصا وقتی که هدف دست نیافتنی دیروز، امروز تو چنگمونه
فقط یک قدم تا ساحل فاصله داریم
تازه به ساحلم برسی کسی حال ما رو نمیپرسه،
همه دور هدف جمع میشن تا نظرات عالمانه خودشون رو بدن، بدون اینکه از چیزی خبر داشته باشن
احتمالا فقط کسی که همیشه کنارت بوده، و دلسوزت بوده، بی توجه به هدفی که از دست رفت، امید دوباره رو بهت میده
پ. ن اول: پیرمرد و دریا شاهکاره، میشه حتی تفاسیر فلسفی یا عرفانی ازش داشته باشیم، برای مثال هدف بزرگ یا اون ماهی، نماد حقیقته که هر کس لیاقت بلعیدنشو نداره
یا برای مثال سانتیاگو هرگز از اون ماهی متنفر نیست، پس چرا صیدش میکنه، چون پیرمرد باید پیرمرد باشه و ماهی، باید ماهی باشه
اصلا این حرفو خود پیرمرد هم میزنه
چون پیرمرد در ابتدا حس گناه نسبت به ماهی داره، ولی بزودی این حس رو کنار میزاره، و میگه شما واسه ماهیگیر بودن متولد شدید و ماهی هم واسه ماهی بودن
یعنی هر کس طبیعت خودشو داره و نمیشه بر ضد طبیعت خودت رفتار کنی، همونطور که
کوسه ها هم نمیتونن ضد طبیعت خودشون رفتار کنن، همینطور دریا و بیکرانیش)
پیرمرد حتی به ماهی حس احترام هم داره، ولی پیرمرد میخواد هستیمندی یا وجودیدن خودش رو به خودش اثبات کنه
و...و... و....
بهرحال من اینجا نمیخام بیشتر از این، این مدل تفاسیرو بنویسم
فقط میخام بگم اولا باید بجنگیم، ناامید نباشید، به هدفمون میرسیم
ثانیا باید مراقب کوسه ها باشیم
فراموش نکنیم کوسه ها خودشون یه نوع ماهیاند و طبیعتشون همینه...
انقدر زیبا نزدیک میشن و شروع میکنن دریدنِ خودت و هدفت که باور نمیکنی...
پ. ن دوم:
گاهی دوستان میپرسن تو این داستان خامنهای چیه؟
جواب اینه: با لحن امام راحل، هیچ، ایشون حتی تخم #نیزهماهی هم نیست
باید مراقب کوسهها باشیم که این روزها دارن نتیجه تمام تلاشمون رو تکه تکه جدا میکنن
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
حسین دودی شاعر درویش مسلک، رند بیپروای اهل اصفهان تو دوره قاجاریه بود که با اقا نجفی قاضی شرع داستانها داشت
حسین، دوره گردی «ملبس به لباس طلاب» بود که عاشق مشروبات الکلی بود، زندگی رو به تریاک مالی و تریاک فروشی میگذروند و
از اونجا که خیلی شوخ، حاضر جواب و خوش مشرب بود، معمولا به شبنشینیهای دوستان دعوت میشد
دودی از کسی ترس نداشت، نه از حرف مردم و نه از اسلام و قاضی شرع.
شب ها رو معمولا مست میکرد، و جام می همیشه تو دستش بود
ولی گویا هر چقدر نترس بود، همونقدر هم بدشناس بود
دائم گرفتار گزمه ها و دین مبین اسلام میشد، و دستور اجرای حد که توسط اقانجفی داده میشد
معروفه که شبی گزمه ها، حسین دودی رو مست گرفتند و بردند پیش اقانجفی.
اقانجفی هم حد رو اجرا کرد، ولی برای دلجویی از حسین، بهش یه عبا هدیه میده تا لباس نو داشته باشه
من قبلا اینجا در مورد خوانش سُریانی ارامی قران بصورت مبسوط نوشتم
الان میخام در مورد سوره قدر و ترجمه لوگزنبرگ بنویسم
لوگزنبرگ معتقده که شب قدر در واقع شب میلاد مسیحه
در واقع کل این سوره در جشن تولد سرور عالم (یعنی عیسی) یا همون جشن کریسمس اومده
تو این سوره اولین چیزی که خودنمایی میکنه معنای کلمه «قدر»ــه
با توجه به خود قران (انعام ۹۱، حج۷۴ یا زمر ۶۷) واژه #قدر در معناهای اندازه گیری و تخمین و براورد به کار رفته
لوگزنبرگ میگه #قدر در سریانی به معنای تقدیر و سرنوشت هم بکار رفته، ولی در معناهای دیگه به معنای «حلقه» و «لحظه تولد»، «میلاد»، «ستارهای تو اسمون که سرنوشت تازه متولد شده را تعیین میکنه»، و یا «شب میلاد» اورده شده
دیروز که دو سه تا فیلم معرفی کردم، امروزم یه فیلم فلسفی-روانشناختی معرفی کنم
که البته فیلم معروفیه
یکی از بهترین فیلمایه روانشناختی فلسفی که ده بار دیدمش
فیلم «امریکن سایکو» عه
مساله ارزش ها
اخلاقیات
طبقات و نگاه طبقاتی
اخلاق و ارزش در جهانبینی طبقاتی
تقابل ذهن و عین
و همچنین
تقابل انسان و جهان
روانگسیختگی عینی
انتخاب و امکان ها
تقابل فردیت و میان مایگی
معنامندی جهان در تقابل با مفهوم #دیگری (یا دیگران)
ازادی و اختیار
و... و... و...
یعنی خلاصه از تمام این زوایا فیلم رو باید بررسی کرد
خیلی خوبه... خیلی...
یکی از سکانس هایی که هرگز فراموش نمیکنم، سکانس کارت ویزیت تو این فیلمه
کسایی که دیدن میدونن چی میگم
و کسایی که ندیدن به اون سکانس کارت ویزیت و مساله ارزش ها دقت کنید
اصلا شاهکار نویسنده و کارگردان تو اون سکانسه
بعد مقایسه کنیدش با دغدغهمندیها (خصوصا تو امروز ایران) و...
ج.ا زخمهایی زده که فینفسه زمان خیلی زیادی نیاز داره تا درمان بشه
خصوصا تو امور فرهنگی (یا مثلامحیط زیست)
فیلم #لابستر رو ببینید، در مورد زخمهای فرهنگی در حکومت های دیکتاتوریه
اینکه چطور «فردیت» رو ازت میگیرن، حتی وقتی
میخوای خودت دست به انتخاب بزنی، وقتی میخوای به کل دنیا بگی که هیچکس جز انتخاب #من واسم مهم نیست، در اخر میبینی که تو همون چارچوبی که واست ساختن، ناخوداگاه گیر کردی
درواقع میبینید که به هر طرفی میچرخی یه دیکتاتوری جدی میبینی و وقتی که از همه رو برمیگردونی، در فردیت خودت
باز هم اسیر همون باورهای قدیم هستی که بهت زوری چپوندن
بعدها قرائنی اورده شد که این کتاب حدود سال 180 هجری نوشته شده
تو این کتاب بارها و بارها محمد و دیگر کاراکترها خدا و یا فرشته ها و ملائک خدا معرفی میشن
برای مثال بند 39 میخونیم:
عبدالله ابن صباح (که سبا درستشه) بر زمین افتاد چون راست بازآمد باقرالعلم را ندید و محمد مصطفی را دید
که نور برقش همی تافت و میگفت
انا سبحان الله یعنی من خداوند پاک و منزهام
(دوباره عبدالله بیهوش میشه و بلند میشه) علی را دید که میگفت انا الحمدالله یعنی من آن خداوندم که اسمان و زمین حمد و ثنای من میگوید (دوباره عبدالله افتاد و برخاست)