وقتی میخوایم از خیام حرف بزنیم باید بسیار محتاط باشیم، چون با شاعری سر و کار داریم که در موردش انقدر اقوال متفاوت و متناقض هست که گاها جمع کردن تفکرات خیام رو در یک دستگاه دشوار میکنه.
خیام فردی بود که در قرن ۵ و ۶ هجری(۱۱ و ۱۲م.) در جامعهی اسلامزدهی شافعی عصر سلجوقی زیست و [احتمالا] ۵۱۸ هجری (یعنی اواسط قرن ۱۲ م.) درگذشت.
خیام همعصر حسن صباح بود، اعجوبهای که بهعنوان رهبر و تئوریسین اسماعیلیان، قصد ساختن یک نظام دینی-سیاسی و شورش بر حکومت سلجوقی رو داشت
ولی خیام بعنوان یک فیلسوف قصد شورش بر اساس نظام افرینش رو داشت.
در وهلهی اول خیام از اندیشههای اسلام و غایتشناسی این دین بیزار بود و تفکرات این دین و علما و فضلای احمق این دین رو بقدری مسخره میدید که گاه به حالت پرسش، و گاه با تمسخر، همه رو زیر سوال میبرد
خیام فیلسوفی ماتریالیست بود و به سمسارای مادی(تناسخ مادی) اعتقاد داشت. یعنی نه مثل بوداییان معتقد بود که روح ادم متناسخ میشه و دوباره به عالم بازمیگرده، و نه مثل ادیان سامی معتقد بود که روح ادم به جهان پس از مرگ منتقل میشه، بلکه معتقد بود انسان، بین دو عدم زندگی میکنه، یا بقولی،
انسان پس از مرگ معدوم شده، و بدن مادیش پوسیده و فرسوده میشه و تبدیل به خاک میشه و در نهایت به اشکال و صور مادی دیگه در جهان به چرخه (سمسارا) در میاد
اَشکال و صوری که به بهترین شکل با استعارههایی از قبیل سبزه، لاله، کوزه، گِل، کاشی و... در رباعی های خیام به نمایش گذاشته میشه
گفتیم خیام ماتریالیسم رو میپذیرفت، یعنی معتقد بود که همه چیز در جهان مادی است، و از اونجا که اندیشه منسجمی داشت، به #دترمینیسم (جبرگرایی) هم عقیده داشت.
بر طبق این عقیده، کل جهان بر اساس رخدادهای علت و معلولی کار میکنه، پس انسان هم از همین قانون تبیعت میکنه و اختیاری وجود نداره
خیام جهان رو پر از درد و رنج، و اساس کار افرینش رو پر از نقصان و شکست میدید، و معتقد بود در جهان عدالتی وجود نداره
انسانی وانهاده در دنیای بیخدا، حقیقتی که دست نیافتنی است، و جهانی پر از درد و رنج و بیعدالتی، تمام اینها فیلسوف رو به پوچی و بیهدفی جهان
یا بقولی به سمت نیهیلیسم (=پوچ گرایی) سوق میده. خیام خیلی پیشتر از امثال نیچه، کامو، سارتر، بکت، گاری، چیوران و... زندگی و سرانجام کار انسان رو بیهوده و بیهدف ملاحظه میکرد.
اما خیام در مقابل تمام دردها و رنجها و بیعدالتیهایی که در جهان حکمفرماست، چه پیشنهادی میده؟
او معتقد بود، مقصر همهی این شرور و رنجهایی که میکشیم، سازندهی بیخرد عالمه، و در اشعار زیادی، کار صانع عالم رو به خنده و تمسخر میگیره و یا در اشعار دیگه به طرز دقیقی به نقصهای کار سازنده حمله میکنه و همین اشعاره که باعث میشه
فحاشی های امثال نجمالدین صوفی رازی(نویسنده مرصادالعباد) رو به جون بخره، صوفی احمق و متعصبی که خیام رو در ضلالت و گمراهی میدید.
از خود اشعار خیام و از رویکردی که امثال نویسنده مرصادالعباد بهش دارن، دشوار بتونیم بگیم خیام اتییست نبود، ولی بدون تردید میشه گفت خیام به ندانم گرایی
در باب خدا رو اورده بود، در واقع خیام در باب #حقیقت هم ندانمگرا بود و سالها قبلتر از نیچه، به صراحت میگفت که حقیقت در دسترس انسان نیست و هر کس، هرچی گفته فقط سخنان خودشه و بس.
اما به سوال برگردیم
خیام در برای این همه درد و رنج و بی عدالتی جهان، در برابر پوچی و بیهدفی انسان،
خیام دهها بار با صراحت همیشگی خودش میگه که تنها چاره ما اینه که قدر لحظه رو بدونیم و در لحظه خوش باشیم، دقیقا ارتور شوپنهاور هم به همین عقیده رسیده بود.
پس از اینجاست که می و معشوق در دیدگاه خیام، بیانگر یک دیدگاه عالی فلسفی
در مقابل جهان پر از درد و نفرین شدهایست که خیام رو ازار میداد، و از اینجاست که خیام لذت گرایی اپیکوری رو راهکار انسان وانهاده و رها شده در عالم میدونه
اما تا اینجا هر چه گفتیم فقط ادعا بوده
و ما ملزم به این هستیم که این ادعاها رو اثبات کنیم
مدعی هستیم و بار اثبات بر دوش ما.
پس با این مقدمه سراغ اشعار ناب حکیم عمر خیام، فیلسوف ماتریالیست و نیهیلیست(پوچ گرای) قرن ۱۱ و ۱۲ م. بریم.
۱- خیام، اسلام و غایت شناسی
همونطور که گفته شد خیام به اندیشههای اسلامی و غایت شناسی اسلام، به جهان پس از مرگ و بهشت و جهنم مسلمانان میخندید:
برای مثال:
من هیچ ندانم که مرا انکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرانقد و تو را نسیه بهشت
چنانکه میبینید خیام تو این رباعی خیلی صریح میگه که من شراب و معشوق و موسیقی نقد رو میچسبم و شما بهشت نسیهتون رو بچسبید
یا در جای دیگه میگه امروز به ما میگن با مِی و معشوق نباش، ولی خودشون میگن عاقبت باز میری بهشت و به چی میرسی؟ می و معشوق.
احمقانه نیست؟
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
وآنجا می ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار همین خواهد بود
یا:
گویند بهشت و حوض کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد
یا:
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولیست خلاف، دل در ان نتوان بست
گر عاشق و می خواره به دوزخ باشد
فرداست ببینی بهشت همچون کف دست
پس خیام صراحتا غایت شناسی ادیان سامی رو کنار میزنه.
ولی سوال اینجاست که خودش به چه چیزی اعتقاد داشت؟
چنانکه قبلا گفتیم خیام معتقد بود که عاقبت کار ما نیستی و عدمه.در واقع به محض اینکه ما بمیریم، رفتیم به «صندوق عدم» و با «هفت هزار سالگان» برابریم.
برای مثال:
ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز
از روی حقیقتیم نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردبم
رفتیم به صندوق #عدم یک یک باز
یا:
بر مفرش خاک خفتگان میبینم
بر چرخ فلک نهفتگان میبینم
چندان که به صحرای #عدم مینگرم
«نا آمدگان و رفتگان» میبینم
یا:
میپرسی چه هست این نقش مجاز
گر گویم حقیقتش هست دراز
نقشیست پدید آمده از دریایی
وآنگاه شده به قعر آن دریا باز
یا:
فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم
یا:
می خور که هزار باره بیشت گفتم
باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی
۲-ماتریالیسم
گفتیم خیام،عاقبت کار انسان رو معدوم شدن میدونه، و معتقده بدن مادی انسان،در چرخه مادی درمیاد
اساسا یه فیلسوف ماتریالیست، باید هم به این عقیده برسه که تمام جهان مادهست و این صورتها و فرمهای مادهست که تغییر میکنه
خیام این عقیده رو به بهترین شکل در رباعیاتش میاره
برای مثال:
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
در بند سر و زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که بر گردن یاری بودهست
یا:
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سر مست بُدم چو کردم این کلاشی
با من به زبان حال خود گفت سبو
من چون تو بُدم تو نیز چون من باشی
(یعنی منم یه روز انسان بودم،الان کاشی شدم، سرمستی؟صبر کن، تو هم یه روزی مثل من تبدیل به خاک و گِل و کوزه و کاشی و... میشی)
یا
ای پیرخردمند پگهتر برخیز
آن کودک خاکبیز را بنگر تیز
پندش ده و گو نرم نرمک میبیز
مغز سر کیقباد و چشم پرویز
(بیز= یعنی الک کردن، بازی کردن)
یعنی ای خردمند،اون کودکی که خاک بازی میکنه (یا خاک الک میکنه) رو ببین، بهش بگو ارومتر الک کن،که اون خاک، مغز کیقبادها و چشم خسروهاست که تو دستشه
در این مورد رباعی خیلی زیاده
مثلا:
گرد از رخ آستین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بودست
یا:
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زآن پیش که کوزهها کنند از گِل ما
یا:
هر سبزه که بر کنار جویی رستهست
گویی ز لب فرشته خویی رستهست
پا بر سر سبزه تا با خواری ننهی
کآن سبزه ز خاک لاله رویی رستهست
یا:
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بر رخ نگاری بودهست
متاسفانه محدودیت توییت
تو رشتوهای بعدی
به بی هدفی جهان
پوچی جهان
بی هدفی و وانهادگی انسان
راهکار خیام
مقایسه تفکرات خیام با یک سری فلاسفه و نویسنده مثل شوپنهاور، نیچه، سارتر، هایدگر، کامو و بکت و گاری و امیل چیوران و... و... میپردازم
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
شوپنهاور تو کتاب جهان همچون اراده و تصور (ص ۱۰۲۲، البته تا جایی که حافظه ام یاری میکنه) میگه:
این استدلال ها که ما در بهترین جهان ممکن هستیم واقعا خنده داره
ما نه تنها در #نظام_احسن یا بهترین جهان ممکن نیستیم بلکه برعکس، اتفاقا ما در بدترین جهان ممکن هستیم
چرا؟
(من نمیخام جزئیات برهانشو بنویسم
فقط میخام به زبون عامیانه بگم ببینید این بشر چقدر خوب استدلال میکنه)
شوپنهاور میگه افرادی مثل لایبنیتز و مذهبیا که این همه درد و رنج و شرور جهان رو نمیبینن و خیلی شیک میگن این بهترین جهان ممکنه، و خیلی خوشحال استدلال میکنن که اگر
اپسیلونی جهان بریزه، همه چیز نابود میشه
متوجه نیستن اتفاقا دارن برعکس، اثبات میکنن که این جهان بدترین جهانه
مثلا مذهبیا از قول دانشمندای امروزی میگن که تو جهان، ثابتهایی وجود داره که اگر اپسیلونی تغییر کنه، جهان نابود میشه
خوب این یعنی چی؟ یعنی این بدترین جهان ممکنه که
حسین دودی شاعر درویش مسلک، رند بیپروای اهل اصفهان تو دوره قاجاریه بود که با اقا نجفی قاضی شرع داستانها داشت
حسین، دوره گردی «ملبس به لباس طلاب» بود که عاشق مشروبات الکلی بود، زندگی رو به تریاک مالی و تریاک فروشی میگذروند و
از اونجا که خیلی شوخ، حاضر جواب و خوش مشرب بود، معمولا به شبنشینیهای دوستان دعوت میشد
دودی از کسی ترس نداشت، نه از حرف مردم و نه از اسلام و قاضی شرع.
شب ها رو معمولا مست میکرد، و جام می همیشه تو دستش بود
ولی گویا هر چقدر نترس بود، همونقدر هم بدشناس بود
دائم گرفتار گزمه ها و دین مبین اسلام میشد، و دستور اجرای حد که توسط اقانجفی داده میشد
معروفه که شبی گزمه ها، حسین دودی رو مست گرفتند و بردند پیش اقانجفی.
اقانجفی هم حد رو اجرا کرد، ولی برای دلجویی از حسین، بهش یه عبا هدیه میده تا لباس نو داشته باشه
کتاب «پیرمرد و دریا» ی همینگوی رو اگر نخوندید، داستانش اینه که یه پیرمرد به اسم سانتیاگو با شاگرد جوونش به اسم مالونین میرن دریا، ولی هر روز ناامید برمیگردن چرا که نتونستن ماهی ای بگیرن
مسئله تا جایی پیش میره که والدین پسرک ازش میخوان جای دیگه ای کار کنه چرا که تصور میکنن، پیرمرد توانایی این کار رو نداره
۸۴ روز از زمانیکه طعمه ای به دام پیرمرد نیفتاده میگذره
جایی پیرمرد به مالونین میگه عدد ۸۵ عدد شانسمه و مطمئنم ۸۵مین روز ماهی میگیرم
القصه تنها میزنه به دریا و از قضا یه نیزهماهی عظیم الچثه گیرش میفته
ماهی انقدر بزرگه که خود پیرمرد رو به شگفتی میندازه که چه طعمه بزرگی نصیبش شده
من قبلا اینجا در مورد خوانش سُریانی ارامی قران بصورت مبسوط نوشتم
الان میخام در مورد سوره قدر و ترجمه لوگزنبرگ بنویسم
لوگزنبرگ معتقده که شب قدر در واقع شب میلاد مسیحه
در واقع کل این سوره در جشن تولد سرور عالم (یعنی عیسی) یا همون جشن کریسمس اومده
تو این سوره اولین چیزی که خودنمایی میکنه معنای کلمه «قدر»ــه
با توجه به خود قران (انعام ۹۱، حج۷۴ یا زمر ۶۷) واژه #قدر در معناهای اندازه گیری و تخمین و براورد به کار رفته
لوگزنبرگ میگه #قدر در سریانی به معنای تقدیر و سرنوشت هم بکار رفته، ولی در معناهای دیگه به معنای «حلقه» و «لحظه تولد»، «میلاد»، «ستارهای تو اسمون که سرنوشت تازه متولد شده را تعیین میکنه»، و یا «شب میلاد» اورده شده
دیروز که دو سه تا فیلم معرفی کردم، امروزم یه فیلم فلسفی-روانشناختی معرفی کنم
که البته فیلم معروفیه
یکی از بهترین فیلمایه روانشناختی فلسفی که ده بار دیدمش
فیلم «امریکن سایکو» عه
مساله ارزش ها
اخلاقیات
طبقات و نگاه طبقاتی
اخلاق و ارزش در جهانبینی طبقاتی
تقابل ذهن و عین
و همچنین
تقابل انسان و جهان
روانگسیختگی عینی
انتخاب و امکان ها
تقابل فردیت و میان مایگی
معنامندی جهان در تقابل با مفهوم #دیگری (یا دیگران)
ازادی و اختیار
و... و... و...
یعنی خلاصه از تمام این زوایا فیلم رو باید بررسی کرد
خیلی خوبه... خیلی...
یکی از سکانس هایی که هرگز فراموش نمیکنم، سکانس کارت ویزیت تو این فیلمه
کسایی که دیدن میدونن چی میگم
و کسایی که ندیدن به اون سکانس کارت ویزیت و مساله ارزش ها دقت کنید
اصلا شاهکار نویسنده و کارگردان تو اون سکانسه
بعد مقایسه کنیدش با دغدغهمندیها (خصوصا تو امروز ایران) و...
ج.ا زخمهایی زده که فینفسه زمان خیلی زیادی نیاز داره تا درمان بشه
خصوصا تو امور فرهنگی (یا مثلامحیط زیست)
فیلم #لابستر رو ببینید، در مورد زخمهای فرهنگی در حکومت های دیکتاتوریه
اینکه چطور «فردیت» رو ازت میگیرن، حتی وقتی
میخوای خودت دست به انتخاب بزنی، وقتی میخوای به کل دنیا بگی که هیچکس جز انتخاب #من واسم مهم نیست، در اخر میبینی که تو همون چارچوبی که واست ساختن، ناخوداگاه گیر کردی
درواقع میبینید که به هر طرفی میچرخی یه دیکتاتوری جدی میبینی و وقتی که از همه رو برمیگردونی، در فردیت خودت
باز هم اسیر همون باورهای قدیم هستی که بهت زوری چپوندن