Read on Twitter
تجربه شخصی:
در اتوبوس نشسته بودم افرادی از سنین مختلف سی تا پنجاه سال هم حضور داشتند فقط یک خانم چادری درصندلی جلونشسته بود همگی به جز من تیپ و قیافه مذهبی داشتند.
یکی از آنها که مشخص بود بسیجیست حدودا چهل سال سن داشت با حالتی عبوس گفت: این وضع دیگه غیر قابل تحمل شده
در اتوبوس نشسته بودم افرادی از سنین مختلف سی تا پنجاه سال هم حضور داشتند فقط یک خانم چادری درصندلی جلونشسته بود همگی به جز من تیپ و قیافه مذهبی داشتند.
یکی از آنها که مشخص بود بسیجیست حدودا چهل سال سن داشت با حالتی عبوس گفت: این وضع دیگه غیر قابل تحمل شده
هرجا میریم بی حجاب میبینیم بقیه سکوت کردند و چیزی نگفتند.
انگار این آقا به دنبال تایید جمع بود برای اینکه بقیه رو با خود همراه کند گفت:
هرچی بیشتر سکوت کنیم اینها بیشتر پر رو میشوند.
راننده به خود جرعت داد و گفت اونها هم دختران همین سرزمینند حالا کارشان درست یا غلط باید باهاشون
انگار این آقا به دنبال تایید جمع بود برای اینکه بقیه رو با خود همراه کند گفت:
هرچی بیشتر سکوت کنیم اینها بیشتر پر رو میشوند.
راننده به خود جرعت داد و گفت اونها هم دختران همین سرزمینند حالا کارشان درست یا غلط باید باهاشون
مدارا کرد.
بسیجی گفت همینجور مدارا کردیم که وضعمون اینه.
من گفتم: ما هم با آخوندا مدارا کردیم که وضع اقتصادو اجتماع اینه.
بسیجی:مسئولین به من مربوط نیست اما حجاب قانونه باید رعایت بشه.
ما شهید ندادیم که اینها با این وضع بیان تو خیابون این انقلاب شهید داده
بسیجی گفت همینجور مدارا کردیم که وضعمون اینه.
من گفتم: ما هم با آخوندا مدارا کردیم که وضع اقتصادو اجتماع اینه.
بسیجی:مسئولین به من مربوط نیست اما حجاب قانونه باید رعایت بشه.
ما شهید ندادیم که اینها با این وضع بیان تو خیابون این انقلاب شهید داده
و رو کرد به اقایی مسن که در نزدیکیش نشسته بود و گفت: دروغ میگم اقا؟
اون اقا هم که انگار دل پری داشت گفت: من دو سال جبهه رفتم و جانباز شدم ما برای ایران رفتیم ما برای این رفتیم که اجنبی بر ذره ای از خاک ایران پانذاره اما حالا باذره ای پول میان تو مشهد دختران مارو اجاره میکنن
اون اقا هم که انگار دل پری داشت گفت: من دو سال جبهه رفتم و جانباز شدم ما برای ایران رفتیم ما برای این رفتیم که اجنبی بر ذره ای از خاک ایران پانذاره اما حالا باذره ای پول میان تو مشهد دختران مارو اجاره میکنن
این رگ غیرت شمارو آزار نمیده ولی موی دختران سطح شهر آتش تو وجودتون میندازه.
راننده که جرعت بیشتری پیدا کرده بود گفت:
جوونهای امروزی مثل ما نیستند که با چهارتا حرف خام بشن من خودم از انقلابیون بودم امروز باید از بچه خودم سرکوفت بشنوم که چرا انقلاب کردین.
درست میگن
راننده که جرعت بیشتری پیدا کرده بود گفت:
جوونهای امروزی مثل ما نیستند که با چهارتا حرف خام بشن من خودم از انقلابیون بودم امروز باید از بچه خودم سرکوفت بشنوم که چرا انقلاب کردین.
درست میگن
اونها مثل ما نیستند برای هر کاری دلیل قانع کننده میخوان و خطاب به بسیجی گفت شما هم سرت تو کار خودت باشه بذار مردم زندگیشونو بکنن.
جانباز:اقای راننده مشکل همینه که ما بدون فکر رفتیم انقلاب کردیم مگه چی کم داشتیم؟ یک مشت مزخرف و دروغ بهمون گفتن و ما هم فکر کردیم قراره ایران
جانباز:اقای راننده مشکل همینه که ما بدون فکر رفتیم انقلاب کردیم مگه چی کم داشتیم؟ یک مشت مزخرف و دروغ بهمون گفتن و ما هم فکر کردیم قراره ایران
بهشت بشه نفهمیدیم داریم بهشتمون رو جهنم میکنیم
برای یک دقیقه هیچکس حرف نزد
تا اینکه بسیجی گفت: اقای راننده توی قران اومده که باید امر به معروف و نهی از منکر کرد شما از من میخواید سکوت کنم؟
خانم چادری بدون اینکه روشو برگردونه گفت: من خودم مذهبیم و نماز و روزه و قران خوندنم
برای یک دقیقه هیچکس حرف نزد
تا اینکه بسیجی گفت: اقای راننده توی قران اومده که باید امر به معروف و نهی از منکر کرد شما از من میخواید سکوت کنم؟
خانم چادری بدون اینکه روشو برگردونه گفت: من خودم مذهبیم و نماز و روزه و قران خوندنم
سر جاشه کجای قران نوشته بخاطر حجاب بزن دختر مردمو بُکُش؟ پدران و مادران ما مذهبی بودند ما هم هستیم یکی از دخترای من چادریه یکیشون بدون حجاب میگرده تا چند سال پیش بهشون سخت میگرفتم که حتما چادر سر کنن ولی افراد زیادی دیدم که زور بالا سرشون بود وقتی ازدواج کردند و یا دانشجو
شدند به چه فضاحتی رسیدند.
بسیجی که خودش رو درمانده میدید مثلا خواست از حربه قدرتمندی استفاده کنه خطاب به آقایانی که در جمع بودند گفت: یعنی شماها غیرتتون اجازه میده دخترتون سر لخت بره تو خیابون هر پسری نگاهش کرد بگه جووون.
بقیه انگار واقا عصبانی شده بودند با اخم به
بسیجی که خودش رو درمانده میدید مثلا خواست از حربه قدرتمندی استفاده کنه خطاب به آقایانی که در جمع بودند گفت: یعنی شماها غیرتتون اجازه میده دخترتون سر لخت بره تو خیابون هر پسری نگاهش کرد بگه جووون.
بقیه انگار واقا عصبانی شده بودند با اخم به
بسیجی نگاه میکردند.
من گفتم راست میگی ما غیرت نداریم اگر غیرت داشتیم الان که تو این حرفو زدی میزدیم تو دهنت تا دیگه در مورد دخترای ما این حرفو نزنی اگر غیرت داشتیم همگی میریختیم تو خیابون کلک شما و اون بالایی رو میکندیم و شرتون رو از سر ایران کم میکردیم و یک جهان نفس
من گفتم راست میگی ما غیرت نداریم اگر غیرت داشتیم الان که تو این حرفو زدی میزدیم تو دهنت تا دیگه در مورد دخترای ما این حرفو نزنی اگر غیرت داشتیم همگی میریختیم تو خیابون کلک شما و اون بالایی رو میکندیم و شرتون رو از سر ایران کم میکردیم و یک جهان نفس
راحتی میکشید.
با این حرفم انگار آتشی توی خرمن بقیه انداخته باشم هر کسی چیزی میگفت.
یکی میگفت مگه زمان شاه کسی جرعت داشت به عقیده کس دیگه ای بی احترامی کنه
اون یکی گفت ارمنی و مسلمون و مسیحی کنار هم به خوشی زندگی میکردن.
یکی گفت همون رضاشاه برای شما خوب بود که تو سر
با این حرفم انگار آتشی توی خرمن بقیه انداخته باشم هر کسی چیزی میگفت.
یکی میگفت مگه زمان شاه کسی جرعت داشت به عقیده کس دیگه ای بی احترامی کنه
اون یکی گفت ارمنی و مسلمون و مسیحی کنار هم به خوشی زندگی میکردن.
یکی گفت همون رضاشاه برای شما خوب بود که تو سر
شما افراطیون میزد اون شمارو خوب شناخته بود روحش شاد واقا.
همه ی جمع صحبت میکردند و بسیجی هاج و واج نگاهشان میکرد.
بسیجی به راننده گفت: وایسا میخوام پیاده بشم
خانم چادری گفت: اره برو تا شاید باقی راه رو ما نفس راحتی بکشیم.
راننده زد کنار و درب ماشین رو باز کرد بسیجی که فکر نمیکرد
همه ی جمع صحبت میکردند و بسیجی هاج و واج نگاهشان میکرد.
بسیجی به راننده گفت: وایسا میخوام پیاده بشم
خانم چادری گفت: اره برو تا شاید باقی راه رو ما نفس راحتی بکشیم.
راننده زد کنار و درب ماشین رو باز کرد بسیجی که فکر نمیکرد
باهاش اینجور برخورد بشه برای چند ثانیه مکث کرد تا شاید یکی بگه صلوات بفرستید ختم به خیر بشه و یا وساطت کنه که پیاده نشه ولی همگی با خشم نگاهش میکردند به سمت درب اتوبوس رفت و موقع پیاده شدن گفت ملت بی‌غیرت شدن و پیاده شد.
من گفتم اقای راننده براتون بد میشه پیادش کردید
من گفتم اقای راننده براتون بد میشه پیادش کردید
اینا بیشرفن از نون خوردن میندازه شمارو
راننده که دنده هارو پشت سر هم چاق میکرد گفت: فدا سرت جوون ما نسلی هستیم که این بلاهای آسمونی رو بر سر شماها نازل کردیم اینقدر تاوان دادن که چیزی نیست.
باقی راه همه انگار انرژی گرفته بودند هر کسی از جایی حرف میزد یکی از زمان شاه میگفت یکی
راننده که دنده هارو پشت سر هم چاق میکرد گفت: فدا سرت جوون ما نسلی هستیم که این بلاهای آسمونی رو بر سر شماها نازل کردیم اینقدر تاوان دادن که چیزی نیست.
باقی راه همه انگار انرژی گرفته بودند هر کسی از جایی حرف میزد یکی از زمان شاه میگفت یکی
خدابیامرزی به شاه و رضاشاه میداد.
یکی از پسر شاه گفت
یکی از زمانی میگفت که فهمیده این حکومت چقدر برای ایران و مردمش مضره.
من هم خیره شدم به بیرون و به این فکر میکردم چه چیزهایی باعث شده مردم به یکباره عوض بشن ؟
این مردم دیگه مردم یکی دو سال پیش نیستند.
حتی مردم شش ماه پیش نیستند
یکی از پسر شاه گفت
یکی از زمانی میگفت که فهمیده این حکومت چقدر برای ایران و مردمش مضره.
من هم خیره شدم به بیرون و به این فکر میکردم چه چیزهایی باعث شده مردم به یکباره عوض بشن ؟
این مردم دیگه مردم یکی دو سال پیش نیستند.
حتی مردم شش ماه پیش نیستند
و این من رو به شدت امیدوار کرده که به زودی این مردم حکومت جهل و جنون رو به زباله دان تاریخ خواهند فرستاد.
به نظر من دلو جرعتی که این مردم پیدا کرده اند تا الان در هیچ جای دنیا دیده نشده.
#پاينده_ایران
#جاویدشاه
#بازگشت_به_مشروطه_پادشاهی
به نظر من دلو جرعتی که این مردم پیدا کرده اند تا الان در هیچ جای دنیا دیده نشده.
#پاينده_ایران
#جاویدشاه
#بازگشت_به_مشروطه_پادشاهی
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
