تا اینجا به این رسیدیم که دکارت گفت
من میاندیشم پس هستم
یقینیترین جملهایه که احدالناسی نمیتونه ردش کنه
اما دکارت در تامل سوم میخاد خدا رو اثبات کنه چرا؟
کلا اینو به یاد داشته باشید
دکارت تو تامل اول به خدا، اجسام خارج از ذهن و همه چی با چند تا دلیل شک میکنه
فطریات مثل قضیه کل از جز بزرگتر است
ولی خارجیات مثل مفهوم خورشید یا پری دریایی
و من با اون قسمت #فطریات کار دارم
دکارت میگه من وقتی تو خودم میچرخم میبینم هزاران مفهوم یا قضیهی ذاتی میشناسم که عقلیان، اصلا ربطی به تجربه ندارن
مثل مفهوم امتداد، وضع، حرکت، شکلپذیری و... (بزودی میگم چرا اینا عقلی ان و تجربی نیستن) ولی من از بین همه ی این مفاهیم
به یه مفهوم خیلی کار دارم
چه مفهومی؟ مفهوم #نامتناهی
یادتون باشه دکارت بین مفهوم نامتناهی و مفهوم #نامحدود فرق میزاره
دلیلش اینه تو قرون وسطی نامتناهی فقط مخصوص خدا بود، جنبه قدسی و الوهیتی داشت ولی نامحدود به اموری میگفتن که معلوم نیست نامحدوده یا محدود، یه جورایی عقل ما
دیگه جواب نمیده، مثل شماره ستاره های عالم، یا مثلا امتداد جهان، درواقع اینا رو میگیم نامحدود، ولی ذاتا نامحدود نیستن بلکه عقل ما در فکر کردن بهش متوقف میشه
بهرحال دکارت میگه من با این نامتناهیه خیلی کار دارم و اینجاست که برهان علامت تجاری رو میخاد انشا کنه
ولی قبلش میگه شما باید یه قضیه رو از من بپذیرید؛ و اون چیه؟
اینکه علت هر چیزی، واجد واقعیتهای معلولشه (این بدیهیه)
ولی این یعنی چی؟
بطور کلی یعنی امکان نداره علت چیزی رو به معلول بده، که خودش اون چیز رو نداشته باشه
یا مثلا امکان نداره از ابر، به جای بارون (قطرات اب) گوریل بباره زمین
چون ابر درون خودش قطرات بارون رو به شکل پتانسیل داره
نمیتونه چیزی بیشتر از اونی که داره به معلولش بده
و از اینجا میفهمیم هیچ چیزی نمیتونه از عدم (یعنی عدم مطلق) بوجود بیاد چون عدم چیزی نداره که
به معلولش بده
یا مثلا از اینجا میفهمیم هر چیز کاملی(تا هر حدی که کمال داره) نمیتونه از چیزی ناکاملتر از خودش بوجود بیاد و...
حالا دکارت میخاد برهان علامت تجاری یا مُهر صنعتگر رو ارائه بده
دکارت میگه:
من تو ذهن خودم که میگردم میبینم مفهوم #نامتناهی رو میشناسم
ولی علت اینکه این مفهوم تو ذهن منه چیه؟
مثلا من مفهوم خورشید رو میشناسم، علت مفهوم خورشید (یا ایده خورشید تو سر من) چیه؟
یا عدمه!؟
که گفتیم عدم نمیتونه چیزی رو بوجود بیاره
یا خود منم
یا خود اجسام خارجی
یا مثلا من ایدهای از پری دریایی دارم
خوب علتش یا خود منم
یا از عدمه
یا اجسام خارجی و یا خدا و هر چی
بچهها بحث از واقعیت خورشید یا پری دریایی نیستا
بحث از ایده یا مفهومشونه که ما میشناسیم
مثل مفهوم کوه دریا اژدها یا اصن مفهوم انسان درخت میوه یا مفهوم امکان ضرورت مکان زمان
پس بحثِ شناخت مفهومه
دکارت میگه شما هزاران مفهوم مثل خورشید یا پری دریایی رو بگید، من میگم شاید علتش خودم باشم
همونجور که میتونم مفهوم اژدها رو تولید کنم
ولی تو خودم که میچرخم میبینم عه، مفهوم نامتناهی درون منه و اگر بگردم دنبال علتش
میبینم علتش، عدم که نمیتونه باشه
اشیا خارجی هم که نمیتونن باشن (گرچه هنوز اشیا خارجی رو اثبات نکردیم که اصن وجود دارن؛ ندارن)
چرا خارجیات نمیتونن باشن؟
چون هیچکدوم نامتناهی نیستن و بالاتر گفتیم
علت باید خودش واجد واقعیت معلول باشه
مثلا ابر نمیتونه گوریل تولید کنه
فقط میتونه
بارون تولید کنه، چون فقط اینو درون خودش داره
پس علت نامتناهی شاید خود من باشم
ولی منم که نامتناهی نیستم چرا؟ سادست چون من میبینم نقصایی دارم
اصن کل تامل اول که شک میکردم
اون شک کردنه خودش دلیلی بر نقصه
پس منم نامتناهی نیستم
پس مفهوم نامتناهی فقط و فقط از یه طریق تو ذهن من اومده
چی؟ اینکه یه موجود نامتناهی تو ذهن من گذاشته باشتش
یعنی علت مفهوم نامتناهی، خودشم باید نامتناهی باشه، که این مفهوم رو تو سر من گذاشته
پس نتیجتا خدا (یا موجود نامتناهی) وجود داره
حالا چرا بهش میگن برهان علامت تجاری؟ یا مُهر صنعتگر؟
سادست
چون انگار مفهوم نامتناهی، مثل
مُهریه که خود خدا، بر ذهن ما زده تا بگه من هستم(مثل کار یه صنعتگر که امضای کارشو میزنه زیر صنعتش)
میدونید مثل چی؟ خود دکارت میگه مثل نقاشی های #اپلیز که تا نقاشی رو میبینی، میگی عه، این فقط میتونه کار اپلیز باشه
پس دکارت بزعم خودش خدا رو اثبات کرده ولی اینجاست که جنجال ها شروع
میشه، چرا؟
تجربه گراها مثل هابز و گاسندی و حتی متکلم ها میریزن سرش که اقا جون داری اشتباه میزنی
چون ما میتونیم مفهوم نامتناهی رو از اشیا بدست بیاریم
خیلی سادست
من یه میز رو میبینم محدود یا متناهیه
با یه عملیات ذهنی، تناهی رو سلبش میکنم نامتناهی بدست میاد
مثلا ما ادم
بینا رو میبینیم، بینایی رو سلب کنی میشه نابینا
ما صداقتو میبینیم، با سلبش میتونیم ناصداقتی یا دروغگویی رو بدست بیاریم
دکارت میگه با این حرفا موافقم ولی در مورد نامتناهی اصلا اینجور نیست
چرا؟
چون شما مثالاتون ایجابیه
و با سلبش به امری سلبی میرسید
مثلا بینایی امر ایجابیه
و کوری سلبیه
ولی تو مثالاتون، مفهوم متناهی سلبیه
درواقع حرفش اینه
با قیاس با مثالای شما باید گفت
واسه منم نامتناهیه که امر ایجابیه
و این متناهی بودنه که سلبیه
یعنی چه جور؟
یعنی نامتناهی یعنی «تا بینهایت امتداد #داشتن»
دکارت با خودش فکر میکرد جریان چیه که ریاضیات و هندسه بشکل فوق العاده دقیقی میان جلو و هیچکس نمیتونه به نتایجشون خدشه ای وارد کنه، ولی تو فلسفه هیچ رایی نیست که یه مخالف پیدا نشه بگه این من رای رو قبول ندارم
به نظر دکارت دلیلش جز این نیست که ریاضیات از
بدیهیات و امور یقینی و محکم شروع میکنه و بعدش پله پله «روشمند» میره جلو اما هیچوقت کسی با فلسفه این کارو نکرده
واسه همین نشست فکر کرد گفت بزارید ببینیم اصن میشه چنین کاری کرد، و برای شروع باید چی کار کرد؟
تاملات ششگانهی معروف از اینجا شروع میشه
دکارت در تامل اول میگه اقا بیاید ببینیم به چیا میشه شک کرد؟
ایا به جهان خارج میشه شک کرد؟
نتیجه اینه بله
چرا؟ چون من خورشید رو اندازه یه سکه میبینم ولی واقعیتش اینه ۱۶۰ برابر زمینه
اما ممکنه یه سریا بگن، اقا قبول که ما تو تجربه حسی خطا داریم، ولی
وقتی میخوایم از خیام حرف بزنیم باید بسیار محتاط باشیم، چون با شاعری سر و کار داریم که در موردش انقدر اقوال متفاوت و متناقض هست که گاها جمع کردن تفکرات خیام رو در یک دستگاه دشوار میکنه.
خیام فردی بود که در قرن ۵ و ۶ هجری(۱۱ و ۱۲م.) در جامعهی اسلامزدهی شافعی عصر سلجوقی زیست و [احتمالا] ۵۱۸ هجری (یعنی اواسط قرن ۱۲ م.) درگذشت.
خیام همعصر حسن صباح بود، اعجوبهای که بهعنوان رهبر و تئوریسین اسماعیلیان، قصد ساختن یک نظام دینی-سیاسی و شورش بر حکومت سلجوقی رو داشت
ولی خیام بعنوان یک فیلسوف قصد شورش بر اساس نظام افرینش رو داشت.
در وهلهی اول خیام از اندیشههای اسلام و غایتشناسی این دین بیزار بود و تفکرات این دین و علما و فضلای احمق این دین رو بقدری مسخره میدید که گاه به حالت پرسش، و گاه با تمسخر، همه رو زیر سوال میبرد
شوپنهاور تو کتاب جهان همچون اراده و تصور (ص ۱۰۲۲، البته تا جایی که حافظه ام یاری میکنه) میگه:
این استدلال ها که ما در بهترین جهان ممکن هستیم واقعا خنده داره
ما نه تنها در #نظام_احسن یا بهترین جهان ممکن نیستیم بلکه برعکس، اتفاقا ما در بدترین جهان ممکن هستیم
چرا؟
(من نمیخام جزئیات برهانشو بنویسم
فقط میخام به زبون عامیانه بگم ببینید این بشر چقدر خوب استدلال میکنه)
شوپنهاور میگه افرادی مثل لایبنیتز و مذهبیا که این همه درد و رنج و شرور جهان رو نمیبینن و خیلی شیک میگن این بهترین جهان ممکنه، و خیلی خوشحال استدلال میکنن که اگر
اپسیلونی جهان بریزه، همه چیز نابود میشه
متوجه نیستن اتفاقا دارن برعکس، اثبات میکنن که این جهان بدترین جهانه
مثلا مذهبیا از قول دانشمندای امروزی میگن که تو جهان، ثابتهایی وجود داره که اگر اپسیلونی تغییر کنه، جهان نابود میشه
خوب این یعنی چی؟ یعنی این بدترین جهان ممکنه که
حسین دودی شاعر درویش مسلک، رند بیپروای اهل اصفهان تو دوره قاجاریه بود که با اقا نجفی قاضی شرع داستانها داشت
حسین، دوره گردی «ملبس به لباس طلاب» بود که عاشق مشروبات الکلی بود، زندگی رو به تریاک مالی و تریاک فروشی میگذروند و
از اونجا که خیلی شوخ، حاضر جواب و خوش مشرب بود، معمولا به شبنشینیهای دوستان دعوت میشد
دودی از کسی ترس نداشت، نه از حرف مردم و نه از اسلام و قاضی شرع.
شب ها رو معمولا مست میکرد، و جام می همیشه تو دستش بود
ولی گویا هر چقدر نترس بود، همونقدر هم بدشناس بود
دائم گرفتار گزمه ها و دین مبین اسلام میشد، و دستور اجرای حد که توسط اقانجفی داده میشد
معروفه که شبی گزمه ها، حسین دودی رو مست گرفتند و بردند پیش اقانجفی.
اقانجفی هم حد رو اجرا کرد، ولی برای دلجویی از حسین، بهش یه عبا هدیه میده تا لباس نو داشته باشه
کتاب «پیرمرد و دریا» ی همینگوی رو اگر نخوندید، داستانش اینه که یه پیرمرد به اسم سانتیاگو با شاگرد جوونش به اسم مالونین میرن دریا، ولی هر روز ناامید برمیگردن چرا که نتونستن ماهی ای بگیرن
مسئله تا جایی پیش میره که والدین پسرک ازش میخوان جای دیگه ای کار کنه چرا که تصور میکنن، پیرمرد توانایی این کار رو نداره
۸۴ روز از زمانیکه طعمه ای به دام پیرمرد نیفتاده میگذره
جایی پیرمرد به مالونین میگه عدد ۸۵ عدد شانسمه و مطمئنم ۸۵مین روز ماهی میگیرم
القصه تنها میزنه به دریا و از قضا یه نیزهماهی عظیم الچثه گیرش میفته
ماهی انقدر بزرگه که خود پیرمرد رو به شگفتی میندازه که چه طعمه بزرگی نصیبش شده
من قبلا اینجا در مورد خوانش سُریانی ارامی قران بصورت مبسوط نوشتم
الان میخام در مورد سوره قدر و ترجمه لوگزنبرگ بنویسم
لوگزنبرگ معتقده که شب قدر در واقع شب میلاد مسیحه
در واقع کل این سوره در جشن تولد سرور عالم (یعنی عیسی) یا همون جشن کریسمس اومده
تو این سوره اولین چیزی که خودنمایی میکنه معنای کلمه «قدر»ــه
با توجه به خود قران (انعام ۹۱، حج۷۴ یا زمر ۶۷) واژه #قدر در معناهای اندازه گیری و تخمین و براورد به کار رفته
لوگزنبرگ میگه #قدر در سریانی به معنای تقدیر و سرنوشت هم بکار رفته، ولی در معناهای دیگه به معنای «حلقه» و «لحظه تولد»، «میلاد»، «ستارهای تو اسمون که سرنوشت تازه متولد شده را تعیین میکنه»، و یا «شب میلاد» اورده شده