ببینید ما تو فلسفه میگیم معطی شی نمیتونه فاقد شی باشه
این یعنی چی!؟
همونی که تو دکارتم توضیح دادم
یعنی هیچ علتی نمیتونه چیزی به معلول بده که خودش فاقد اون چیز باشه
مثلا امکان نداره از ابر، سیب بباره زمین
چون ابر فقط میتونه چیزی رو که داره به معلول بده پس ابر فقط میتونه #علت بارون باشه یا هر چیزی که درونش هست مثل صاعقه
یا مثلا امکان نداره شما تخم سیب بکاری، بعد انتظار داشته باشی از تو خاک گوریل رشد کنه، چون اون تخم سیب؛ یا خاک و نور خورشید و... که مجموعا علت درخت سیب هستن(علت تامه میگن بهش) مجموعا درخت سیب رو بار میارن، نه چیزی بیشتر از اون چیزی که دارن
پس معطی شی(یعنی اعطا کننده یه چیز) نمیتونه خودش فاقد اون باشه
این هزاران مثال داره
اصن اینجور تو ذهنتون بزارید
شما از من پول بخوای من باید داشته باشم بدمش یا نه؟
نمیتونم فاقد پول باشم ولی به شما پول بدم
😁
خوب حالا بریم اول سر مفهوم خدا
دو حالته
۱- یا خدا چنانکه خداباورها میگن علت خودشه (به نحو ایجابی)
معنیش اینه که خدا به خودش وجود داده
ولی اگر قبلا وجود نداشته! چجور به خودش وجود داده
چون معطی شی نمیتونه فاقد شی باشه(یا واجد شی نباشه)
و اگر قبلا وجود داشته، پس چیو به خودش داده؟
چیزی که خودش داشته رو به خودش داده؟
اصلا این جمله بی معناست
پس خدا نمیتونه به نحو ایجابی«علت خود» باشه و حتی اگر بگن معنیش اینه «وجود» ذاتی خداست مشکل داره چرا؟ صبر کنید
۲- یا خدا «علت خودشه» به معنای سلبی
یعنی خدا معلول غیر نیست
نه ایکه علت خودش باشه، فقط اینکه معلول غیر نیست
اما اگر معلول غیر نیست پس چجور موجود شده؟یعنی وجود رو از کجا اورده؟
از عدم که نیاورده، چون
معطی شی نمیتونه فاقد شی باشه
و عدم،اصلا وجود نداره که بخواد به خدا یا حتی سیب، وجود بده
ولی اگر معناش اینه هرگز موجود نشده یعنی همیشه بوده بوده بوده بوده یعنی ازلیه
باز این یعنی وجود ذاتیش بوده یعنی همیشه وجود داشته
اما حتی همین هم مستلزم تناقضه چرا؟
چون اگر میگید وجود ذاتی خداست این مشکل پیش میاد
اجازه بدید یه مثال بزنم چون یه کوچولو ممکنه گیج کننده باشه
ببینید ما دو نوع قضیه داریم
نوع اول قضایای تحلیلی که محمولشون ذاتی موضوعه
نوع دوم ترکیبی که محمول ذاتی موضوع نیست
یعنی چی؟
مثلا قضیهی مثلث سه ضلعیست، سه ضلعی بودن ذاتیه موضوعه(مثلثه)، یعنی سه ضلعی رو از مثلث بگیری متلاشی میشه
پس این قضیه تحلیلیه
اما قضیه سیب سرخ است
سرخی رو از سیب بگیری هیچ مشکلی واسه سیب پیش نمیاد چون محمول(سرخی) ذاتی موضوع (سیب) نیست
حالا اگر دقت کنید تو نوع اول یعنی قضایای تحلیلی
اگر محمول رو بگیری، مثلا سه ضلعی رو از مثلث بگیری، تناقض پیش میاد، طوری که مثلث متلاشی میشه
ولی اگر موضوع رو بگیریم چی؟
هیچ تناقضی پیش نمیاد، چون اصلا موضوعی یعنی مثلثی وجود نداره که تناقض پیش بیاد
حالا ببینید مثلا میگیم خدا قادر است
خدا عالم است
خدا بزرگ است
خدا فلان است
تو اینجور قضایا اگر از خدا،م
محمولاتش مثل خالق بودن یا قادر بودن رو بگیریم تناقض پیش میاد چون ما از خدا موجودی رو اعاده کردیم که قادره یا عالمه (مثل مثلث که موجودی رو در نظر داریم که سه ضلعیه)
پس اگر از خدا قادر بودن رو بگیری تناقض پیش میاد
ولی تو گزاره خدا «وجود» دارد
اگر محمولش رو بگیریم
یعنی از خدا «وجود» رو بگیریم چی میشه؟
اینجاست که اشتباهات کسایی که میگن وجود ذاتی خداست میزنه بیرون چرا؟
چون اگر از قضیه خدا «وجود» دارد، محمول رو بگیریم یعنی وجود رو بگیریم
انگار گفتیم خدا وجود ندارد یا خدایی نیست
و این معنیش چیه
معنیش اینه انگار از این قضیه موضوع رو گرفتیم
و بالاتر گفتیم که اگر از قضایا موضوع رو بگیریم تناقضی پیش نمیاد چون موضوعی نداره که تناقض پیش بیاد
مثلا اگر از قضیه مثلث سه ضلعیست
سه ضلعی رو بگیری تناقض پیش میاد ولی
اگر خود مثلث رو بگیری بگی مثلثی نیست تناقضی پیش نمیاد چون اصن موضوعی نیست که بخواد تناقض پیش بیاد
در واقع اصطلاحا میگن وقتی موضوع رو بگیری هر محمولی سالبه به انتفا موضوعه
یعنی مثلا اگر مثلث رو بگیری دیگه همه ویژگی های مثلث حذف میشه و هیچوقت تناقضی با هیچ ویژگی دیگش هم پیش نمیاد
یا بقولی همهی محمول ها با منتفی شدن موضوع، سلب میشه (=سالبه به انتفا موضوعه)
پس در هر چهار حالت اینکه وجود در خدا از کجا اومده به مشکل میخوره
اینکه بگیم خدا علت خودشه
چه به نحو ایجابی بگیم یعنی خدا خودش،به خودش وجود داده
چه به نحو سلبی بگیم یعنی خدا معلول غیر نیست
به مشکل میخوریم
اما چرا در چهار حالتم به مشکل میخوریم این یه بحث دیگست که بهتون میگم
این نکته رو هم بگم اگر کسی بگه قضیه خدا وجود دارد ترکیبیه
( مثل سیب سرخ است)
یعنی وجود، ذاتی خدا نیست که حق هم همینه، اینجا باید گفت شما که تا حالا میگفتید وجود ذاتی خداست؟
حالا چرا خدا نمیتونه خالق یا ناظم یا هر چی از این دست باشه!؟
چون خدا اگر خالق باشه باید وجود رو به جهان داده باشه مثل پدر مادر که به بچه وجود میدن
پس خدا حتی نمیتونه خالق جهان باشه
چون خدا برای خلق جهان خودش باید وجود داشته باشه
چون معطی شی نمیتونه فاقد شی باشه
پس در نهایت بحث پیش میاد این وجود رو از کجا اورده؟
که به تمام مطالب بالا برمیگردیم
یعنی هر برهانی در نهایت به این برهانهای وجودی برگشت میخوره
و در نتیجه امکان هر برهانی بر اثبات خدا منتفی میشه
حتی برهان نظم و علیت و هر چیز دیگه
یه نکته اینکه اگر بگیم خدا ازلیه یعنی بوده بوده بوده بوده.... الی اخر یعنی وجود ذاتیشه خیلی راحت میشه گفت جهان ازلیه چون ما پذیرفتیم چیزی میتونه ازلی باشه
خوب میتونیم بگیم ماده ازلیه
هر جا رو گیر کردید، بگید بیشتر توضیح بدم
❤❤❤
اهان راستی رفقا
از جایی که قضایای تحلیلی و ترکیبی شروع میشه تا اخر
این ایراد کانته که امکان هر گونه جواب رو میگیره
البته کاملترش تو کتاب دکارت هست
پنج شیش صفحه شرح کامل ایراد کانت
که مچ دکارت و انسلم رو میگیره
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
این رقابتی که در اپوزوسیون ایجاد شده چشم انداز خوبی رو ایجاد میکنه شاید این جمیع بیبخارها کاری کردن
اساسا یکی از چیزهایی که لیبرالیسم رو توجیه میکنه همین بحث رقابته
مثلا یه انارکوسندیکالیست دلقک که پرچم گینه بیصاحابو دستش میگیره یه طرف
کسی ام که دغدغه مردم رو داره یه طرف
رقابت خوبیه
البته حالا کاری نداریم که کلهم الاجمعین دغدغهی ما مردم ایران یه چیزه
دغدغهی رهبران امروز (خامنه ای و شرکا) یه چیزه
دغدغه اپوزوسیون یه چیز دیگه
یعنی تو سه جهان متفاوتیم
ولی بهرحال شاید تقی به توقی خورد و از توی این دعواها، خط مردم با اپوزوسیون یکی
شد و نتایج خوبی به بار اومد
بطور کلی بارها گفتم و بازم میگم
به نظرم رضا پهلوی تنها شانس عبور ماست و به همین دلیل با هزار تا تبصره، همراهش بودم و هستم
گرچه بارها به بیراهه زده، ولی معتقدم این دعواها به راهی که باید اوردتش
تا اینجا به این رسیدیم که دکارت گفت
من میاندیشم پس هستم
یقینیترین جملهایه که احدالناسی نمیتونه ردش کنه
اما دکارت در تامل سوم میخاد خدا رو اثبات کنه چرا؟
کلا اینو به یاد داشته باشید
دکارت تو تامل اول به خدا، اجسام خارج از ذهن و همه چی با چند تا دلیل شک میکنه
دکارت با خودش فکر میکرد جریان چیه که ریاضیات و هندسه بشکل فوق العاده دقیقی میان جلو و هیچکس نمیتونه به نتایجشون خدشه ای وارد کنه، ولی تو فلسفه هیچ رایی نیست که یه مخالف پیدا نشه بگه این من رای رو قبول ندارم
به نظر دکارت دلیلش جز این نیست که ریاضیات از
بدیهیات و امور یقینی و محکم شروع میکنه و بعدش پله پله «روشمند» میره جلو اما هیچوقت کسی با فلسفه این کارو نکرده
واسه همین نشست فکر کرد گفت بزارید ببینیم اصن میشه چنین کاری کرد، و برای شروع باید چی کار کرد؟
تاملات ششگانهی معروف از اینجا شروع میشه
دکارت در تامل اول میگه اقا بیاید ببینیم به چیا میشه شک کرد؟
ایا به جهان خارج میشه شک کرد؟
نتیجه اینه بله
چرا؟ چون من خورشید رو اندازه یه سکه میبینم ولی واقعیتش اینه ۱۶۰ برابر زمینه
اما ممکنه یه سریا بگن، اقا قبول که ما تو تجربه حسی خطا داریم، ولی
وقتی میخوایم از خیام حرف بزنیم باید بسیار محتاط باشیم، چون با شاعری سر و کار داریم که در موردش انقدر اقوال متفاوت و متناقض هست که گاها جمع کردن تفکرات خیام رو در یک دستگاه دشوار میکنه.
خیام فردی بود که در قرن ۵ و ۶ هجری(۱۱ و ۱۲م.) در جامعهی اسلامزدهی شافعی عصر سلجوقی زیست و [احتمالا] ۵۱۸ هجری (یعنی اواسط قرن ۱۲ م.) درگذشت.
خیام همعصر حسن صباح بود، اعجوبهای که بهعنوان رهبر و تئوریسین اسماعیلیان، قصد ساختن یک نظام دینی-سیاسی و شورش بر حکومت سلجوقی رو داشت
ولی خیام بعنوان یک فیلسوف قصد شورش بر اساس نظام افرینش رو داشت.
در وهلهی اول خیام از اندیشههای اسلام و غایتشناسی این دین بیزار بود و تفکرات این دین و علما و فضلای احمق این دین رو بقدری مسخره میدید که گاه به حالت پرسش، و گاه با تمسخر، همه رو زیر سوال میبرد