ببینید مثلا من میگم میتونی با دستات، اون لیوان رو بلند کنی بدی من
خوب طبیعیه شما میگی اره
حالا میگم میتونی با دستات کوه رو بلند کنی؟ طبیعیه بگی نه محاله
ولی این محال بودن واسه اینه زورت نمیرسه
درسته؟
ولی حالا اگر به شما بگم به نظرتون زمین کرویه یا صاف،
مثلا شما میگی «به نظرم» زمین صافه یا مثلا میگی مربعه کرویه هر چی
حالا من بگم میتونی «با این نظرت» لیوان رو بلند کنی، یا کوه رو بلند کنی
اینجا دیگه شما نمیگی اره زورم میرسه، یا نمیگی نه زورم نمیرسه
میگی، چرا دری وری میگی؟
این محاله
این اصن «نظر» منه،«نظر» چه ربطی داره به «بلند کردن اجسام»
پس این محال بودن، اصن ربطی به اون محال بودنه حالت دوم یعنی زورت نرسیدن نداره
انگار یه جور دری وری گفتنه
درسته؟
اینجا میبینی عه
اصن انگار داریم از دو چیز متفاوت
از دو سنخ متفاوت حرف میزنیم
اینکه به نظر من زمین کرویه، یه چیزه
هیچ گونه سنخیتی هم با جابجایی اجسام نداره
اصن انگار دو دنیای متفاوتن
چون یکی از سنخ ماده اس
و یکی از سنخ فهمیدن و نظر دادن و این چیزاس(نفسانیه)
دو چیز مطلقااااااااا بی ربط
اینجاس که میفهمی عه دکارت همینو میگفت که اینا دو #جوهرهی متفاوتی دارن
یا دو #خمیرهی متفاوت از هم دارن
ماده، امتداد، حرکت، شکل، حجم، فاصله، مکان اینا همه یه جوهره یا یه خمیره مادی دارن
و فهمیدن، شک، اراده، قضاوت، و.. یه جوهرهی دیگه
ولی بخش عجیب ماجرا کجاست!؟
اینکه فلاسفه قرن ۱۷ و ۱۸ میدیدن، درسته اینا از دو سنخن، ولی بدبختانه به شکل عجیبی واقعا دارن رو هم اثر میزارن!؟!؟!
چطور؟
مثلا من عصبانی میشم، عصبانیت یه چیز نفسانی یا ذهنیه
ولی واقعا صورتم سرخ میشه
خود دکارت میگفت دلیلش اینه نفس و بدن ما بهم گره خوردن(با هم متحدن) ولی
ولی رابطه شون ظرف و مظروفی نیست
یا بقول خودش
مثل کشتی و کشتیبان نیست
چون کشتیبان (یا ناخدا)؛ توی کشتیه
و اگر کشتی اسیب ببینه، ناخدا اسیب نمیبینه
ولی بدن و نفس خیلی خفنتر و پیچیدهتر با هم متحدن
چون پا که آسیب ببینه سریع احساس درد توی ذهن یا نفس حاصل میشه
پس در اینکه ذهن و ماده با هم رابطه دارن شکی نیست
اتفاقا رابطه بسیار پیچیدهای دارن
حالا بعد دکارت، نظریه های مختلف داده شد دیگه
که گفتم مثلا نظر اسپینوزا اینه، نفس و بدن دو حالت از حالات خدا یا جوهرن
یعنی دو روی، یه سکه واحدن
یا مثلا نظریه مونادهای لایبنیتز یا نظریه توازی مالبرانش و... خیلی نظرات جالبی بوده
حالا علم امروزی، نوروساینس چی میگه؟
اینکه ذهن و ماده چجور با هم رابطه دارن؟
قاعدتا باید بگه همه چیز مادست
یعنی نفس یا ذهن هم یه چیز مادیه
یعنی حتی درد هم یه چیز مادیه
عشق و عصبانیت و فهمیدن و اراده هم چیزی مادیه
واسه همینه پا اسیب ببینه، ذهن هم میفهمه
ولی واقعیت اینه این جواب نوروساینس #نیست و این پاسخ اشتباه و اصن کوته فکرانه اس
چرا؟
جواب تو رشتوی بعدی
یه دو جین کهوچه عرض کنم
شونصدهزارتا نظریه از فلاسفه امروزی حتی ماتریالیستاش مثل دنیل دنت و داوکینز و ایما میزارم که با این دیدگاه ماتریالیستی
ده ها چیز رو نمیشه جواب داد
ببینید نه اینکه «امروز به جواب نرسیدیما»
نههههه
بلکه اصن به این روش نمیرسیم به جواب
واسه همینه من خودمم بارها گفتم
اصلا و ابدا ماتریالیست نیستم و اساسا ماتریالیسم رو یه دیدگاه خندهدار میبینم که هرگز نمیتونه به ده، ها سوال پاسخ بده
که این موضوع سوال یه رفیق دیگه بود
پس بطور کامل تو رشتوی بعد جواب میدم
پ.ن:
اینجا ماتریالیسم و ایدهالیسم هیچ ربطی به خدا نداره
ماتریالیسم که روشنه
اصالت ماده
که رشتوهای قبل دقیق روشن شد
ایده الیسم یعنی اصالت ذهن نسبت به ماده
یا اصالت نفس
اصالت شعور
اصالت درک
اصالت روح
اصالت معنا
یا هرچی
اینجا تقدم ذهن به عین
یا ذهن به ماده بهترین تعریفه
اون ایدهالیسمی که مربوط به خداست، چیز دیگست
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
این رقابتی که در اپوزوسیون ایجاد شده چشم انداز خوبی رو ایجاد میکنه شاید این جمیع بیبخارها کاری کردن
اساسا یکی از چیزهایی که لیبرالیسم رو توجیه میکنه همین بحث رقابته
مثلا یه انارکوسندیکالیست دلقک که پرچم گینه بیصاحابو دستش میگیره یه طرف
کسی ام که دغدغه مردم رو داره یه طرف
رقابت خوبیه
البته حالا کاری نداریم که کلهم الاجمعین دغدغهی ما مردم ایران یه چیزه
دغدغهی رهبران امروز (خامنه ای و شرکا) یه چیزه
دغدغه اپوزوسیون یه چیز دیگه
یعنی تو سه جهان متفاوتیم
ولی بهرحال شاید تقی به توقی خورد و از توی این دعواها، خط مردم با اپوزوسیون یکی
شد و نتایج خوبی به بار اومد
بطور کلی بارها گفتم و بازم میگم
به نظرم رضا پهلوی تنها شانس عبور ماست و به همین دلیل با هزار تا تبصره، همراهش بودم و هستم
گرچه بارها به بیراهه زده، ولی معتقدم این دعواها به راهی که باید اوردتش
ببینید ما تو فلسفه میگیم معطی شی نمیتونه فاقد شی باشه
این یعنی چی!؟
همونی که تو دکارتم توضیح دادم
یعنی هیچ علتی نمیتونه چیزی به معلول بده که خودش فاقد اون چیز باشه
مثلا امکان نداره از ابر، سیب بباره زمین
چون ابر فقط میتونه چیزی رو که داره به معلول بده پس ابر فقط میتونه #علت بارون باشه یا هر چیزی که درونش هست مثل صاعقه
یا مثلا امکان نداره شما تخم سیب بکاری، بعد انتظار داشته باشی از تو خاک گوریل رشد کنه، چون اون تخم سیب؛ یا خاک و نور خورشید و... که مجموعا علت درخت سیب هستن(علت تامه میگن بهش) مجموعا درخت سیب رو بار میارن، نه چیزی بیشتر از اون چیزی که دارن
تا اینجا به این رسیدیم که دکارت گفت
من میاندیشم پس هستم
یقینیترین جملهایه که احدالناسی نمیتونه ردش کنه
اما دکارت در تامل سوم میخاد خدا رو اثبات کنه چرا؟
کلا اینو به یاد داشته باشید
دکارت تو تامل اول به خدا، اجسام خارج از ذهن و همه چی با چند تا دلیل شک میکنه