Pishg00oo00 Profile picture
May 5 24 tweets 8 min read Twitter logo Read on Twitter
دکارت ۵
اخرین رشتو از دکارتو بگیم
حتما بخونید چون در مورد تفاوت ذهن و عین و نومن کانته

یه سوالی که از دکارت شد اینکه ایا میشه گفت «من نمی‌اندیشم پس نیستم»
دکارت جواب داد نه

چون اصلا این سوال مستلزم تناقضه(این پاسخ مهمیه، چون اسپینوزا فلسفشو از این نقطه #اغاز میکنه)

خلاصه جواب
دکارت این بود
همین که داری میگی من نمی‌اندیشم، دیگه اصن به «پس هستم» یا«پس نیستم» نمیرسی چون وقتی من نمی‌اندیشم اصن نمیتونم بحث کنم هستم یا نیستم

سوال بینهایت مهم دیگه این بود
آیا من میتونم بگم «من راه میروم پس هستم»
یا من غذا میخورم پس هستم

جواب اینه:
مطلقاااا نه
اتفاقا خوب شد اینو گفتم
از بغل این، ۲/۳تا نکته خیلی مهم فلسفی بهتون بگم

ببینید اولا دکارت میگه مصادیق اندیشه چیه؟
فهمیدن
شک کردن
اراده کردن
قضاوت (حکم) کردن
و در اخر «#حس کردن»

دقت کنید، حتی #حس کردن، با حواس پنجگانه، نوعی اندیشیدنه

چرا؟؟؟؟؟

پاسخ سادست
اگر دقت کنید
چون مثلا من خورشید رو میبینم(در واقع با چشم دارم درک حسی میکنم)
یا مثلا میزی رو لمس میکنم(حس با لامسه)
یا مثلا سیبی رو میچشم(حس با چشایی)
و شنیدن صدا یا بویایی

دقت کنید:
تمام اینا میتونه تو ذهن من اتفاق بیفته
یعنی واقعا تو عالم خارج، سیبی نباشه
خورشیدی نباشه
میزی نباشه
ولی در اینکه من خورشیدی میبینم
میزی لمس میکنم
سیبی میچشم
صدایی میشنوم
شکی نیست، هیچ شکی نیست

ولی ممکنه اینا همه تو ذهن من باشه(مثل ادمی که شیزوفرنی داره، تصویر جن رو جلوش میبینه، بهرحال در اینکه چیزی میبینه شکی نیست، ولی ممکنه اون چیز، وجود خارجی نداشته باشه)

پسسس:
پس
دیدن اجسام
شنیدن صدا
لمس اجسام
طعم چیزها
بوی چیزها

که بهشون میگیم درک با حواس پنجگانه
میتونه درون ذهن من باشه و «#حالتی از اندیشه‌» باشن

پس:
هرگز نمیشه گفت من راه میروم پس هستم
چون ممکنه بدن مادی من، که دارم میبینمش راه میره، «اندیشه‌ای» تو ذهنم باشه

یا نمیتونم بگم
من غذا میخورم پس هستم
نمیتونم بگم من جست و خیز میکنم پس هستم
نمیتونم بگم من سیبیلامو میتراشم😂 پس هستم

چون همه اینا میتونه تو «#اندیشه» من باشه
پس حتی اگر اینا خواب و خیال یا توهم(مثل اون ادم شیزوفرنی) یا رویا و هرچی، هر چی باشه
در اینکه «درون اندیشه‌ی منه» شکی نیست
پس:
در نهایت فقط و فقط و فقط باید گفت
من #می‌اندیشم پس هستم

از اینجا یه پل بزنیم به نکته بعدی:
اینکه در این صورت
سه نوع موجودیت دیده میشه

یکی شی ذهنی مثل ترس، اراده، عصبانیت(که درونی‌ان)
یکی شی عینی مثل تصور خورشید کوه دریا و... که با توضیح بالا، شی عینی، درنهایت ذهنی میشه
چون اون کوه که نمیاد بره تو کله من، بلکه «تصوری» ازش میاد تو ذهن من

پس کل جهان میتونه «تصور» باشه
و سومی بهش میگیم شی #بالفعل، که کانت بهش میگه شی فی نفسه یا نومن

که چیه؟
اون خورشید واقعی بیرون از ذهن ما
اون کوه دریا درخت سیبِ بیرون از ذهن ما

چون این سیب و درخت و کوه و دریا و خورشید، همه تو ذهن ما بصورت «تصورن»

پس واقعیت بیرونیشون(واقعیت بالفعل، یا شی فی‌نفسه) چه شکلیه؟
اینجاست که تازه دعوا اصلیه شروع میشه
که اون واقعیت بیرونی اشیا

یا شی در خود
شی فی نفسه
شی بالفعل
نومن
ناپدیدار

اینا همه مترادفن
اون چیه و چه شکلیه، اصن ایا وجود داره چیزی بیرون ذهن ما؟ و...

دوستان ببینید اینجا نطفه های فلسفه بارکلی، هیوم، اسپینوزا،لایبنیتز،کانت و.. و...
داره شکل میگیره‌ها
چطور؟

مثلا بارکلی حرفش اینه کل جهان، یه مشت #تصوراته

مثل همون مثالای بالا
حتی بدن فیزیکی ما
یا خورشید
یا سیب
همه تصورات ماست

وگرنه خورشید با اون گندگی که نیومده بره تو کله من، بلکه «تصویری» یا «تصوری» از خورشید تو ذهن منه
و به همین قیاس،
کل جهان مجموعه‌ای از تصوراته

یا مثلا اسپینوزا چرا از این نقطه اغاز میکنه؟ بالاتر گفتم این نکته مهمه

اسپینوزا میگه دکارت و دکارتیان #کودن از «من» شروع میکنن

ولی این اشتباهه چرا؟
چون باید از چیزی شروع کنی که کوچکترین شکی نباشه توش
چه بسا «من» یا «نفس» یا «ذهن» وجود نداشته باشه
بحث اینه نبودن #من، «هیچ تناقض منطقی‌ای» توش وجود نداره

ولی من (یعنی اسپینوزا) کارم رو از #من اغاز نمیکنم بلکه از جوهر اغاز میکنم چرا؟
چون جوهر یا وجود یا اون خمیره که زیاد ازش گفتیم تو رشتوهای قبل
محال ممکنه وجود نداشته باشه
چرا؟

چون شما کافیه بگی یه چی وجود داره
پس جوهر وجود داره

اصن کافیه بگی هیچی وجود نداره، پس باز هم جوهر وجود داره

چون همین حرفت وجود داره
یعنی یه چی وجود داره و وجود داشتن حتی یک چیز، معنیش اینه جوهر وجود داره

یعنی اسپینوزا میگه تو کل جهان، نه تنها #حداقل یک چیز وجود داره پس جوهر وجود داره
بلکه #حداکثر هم یک
چیز، یعنی همون جوهر وجود داره
و تمام چیزهای جهان، حالات همون یک چیز یا خمیره‌ان

مثل هزاران امواج دریا که نهایتا حالات یک چیز، یعنی دریائن
پس میبینید

بحث اینه تو خلال این بحثا
نطفه‌های شکل‌گیری فلسفه افراد دیگه هست

یا مثلا دکارت خوش خیال، فکر میکرد مثل ریاضیات یه چیز یقینی ساخته که عمرااااا کسی نمیتونه بهش ایراد بگیره

نمیدونست بزودی هیوم میاد حتی به اون «من» هم گیر میده

میگه عمرا چنین چیزی وجود نداره😂
هیوم میگفت اون «من اندیشنده‌ی» دکارت(بهش میگن من #جوهری) اصن محاله وجود داشته باشه

هیوم میگفت مرد و مردونه بگید
وقتی تو خودتون عمییییق میشید، تعمق میکنید، چیزی به اسم «من» یا «نفس» رو پیدا میکنید؟

و خودش در ادامه میگه:
من که هر وقت عمیق میشم تو درون خودم، به چیزی به اسم «من»
یا نفس، یا روح برخورد نمیکنم بلکه به احساساتی مثل عصبانیت، عشق محبت، درد، و... برخورد میکنم

واسه همین «من مشتی احساسات و عواطف هستم که با حافظه بهم وصل شده»

اگر کسی میگه که «من» تو خودم تعمق میکنم، میرم تو لایه های درونی خودم، میبینم عه! یه چیزی به اسم «من» رو درک میکنم پس
«مرا یارای استدلال با چنین شخصی نیست»

شاید اون واقعا داره یه «من» رو درک میکنه
ولی من(یعنی هیوم) عمرا چنین چیزی رو درک نمیکنم

پس اگر به هیوم بگی وقتی میگیم «من اومدم» تو این جمله این «من» به چی اشاره میکنه!؟ هیوم جواب میده
بابا جان این یه جور تسهیل لغویه
شما در اصل باید بگی
اون کسی که فلان موقع متولد شد، فلان موقع عاشق شد، عصبانی شد فلان شد بیسار شد، اومد
خوب نمیتونی هزار تا جمله بگی
میای یه ساده سازی میکنی میگی «من» اومدم

در واقع در مورد همه چیز همینجوره
مثلا درخت سر کوچه‌تون
این یه چیز «واحد» دارای #هویت مشخص نیست
بلکه مجموعه‌ای از هزاراااان
رویداده، ولی شما نمیتونی بگی اون چیزی که سرکوچه اس ریشه داره برگ داره، فلان موقع کاشتمش، فلان موقع میوه داد و فلان و فلان و فلان، رو رفتم اب دادم
مجبوری یه کلمه بگی «درخت» رو اب دادم

کلا فرایند اسم‌دهی به چیزها واسه همینه
پس هیچ چیز «کلی» وجود نداره
کلیات در واقع فقط
نقش ساده‌سازی دارن، تموم شد و رفت

ما مثلا میگیم گربه‌ خونگیم پرشینه
خوب نمیتونیم بگیم اون چیزی که پشم داره خابالوعه فلانه فلانه فلانه پرشینه، میایم یه کلمه میگیم «گربه» خونمون پرشینه

(دقت کنید خود کلمه خونه و پرشین هم کلمات کلی‌ان؛ یعنی تو همین فرایند کلی سازی ساخته شدن)
پس اینجا ریشه فلسفه های زبانی شکل میگیره

دوستان میبینید چه روند و بستر مطالعه فلسفه مهمه!!! باید قدم به قدم مسبر فکرو اومد جلو

در مورد دکارت بیشتر گفتنیا رو در سطح توییتر و محدودیتاش گفتمش

دیگه از این بیشتر خسته کننده میشه
رشتو بعدی بریم اسپینوزا رو شروع کنیم

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with Pishg00oo00

Pishg00oo00 Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @PISHGOOooOO

May 4
من یه سری اعتراضات و نکات مهم از دکارتو بگم و ببندمش بریم سراغ اسپینوزا

یکی اینکه چرا دو جوهر نمیتونن رو هم تاثیر بزارن؟

بذارید شکل سخت فلسفیشو کنار بزاریم
یه مثال ساده بزنم
من بدم میاد سخت حرف بزنیم کسی متوجه نشه

حالا مشکل این تاثیر گذاری دو جوهر روی هم چیه؟
ببینید مثلا من میگم میتونی با دستات، اون لیوان رو بلند کنی بدی من
خوب طبیعیه شما میگی اره

حالا میگم میتونی با دستات کوه رو بلند کنی؟ طبیعیه بگی نه محاله
ولی این محال بودن واسه اینه زورت نمیرسه
درسته؟

ولی حالا اگر به شما بگم به نظرتون زمین کرویه یا صاف،
مثلا شما میگی «به نظرم» زمین صافه یا مثلا میگی مربعه کرویه هر چی

حالا من بگم میتونی «با این نظرت» لیوان رو بلند کنی، یا کوه رو بلند کنی

اینجا دیگه شما نمیگی اره زورم میرسه، یا نمیگی نه زورم نمیرسه

میگی، چرا دری وری میگی؟
این محاله
Read 14 tweets
May 3
دکارت ۴

قول داده بودم اگر «دکارت ۳» رو بفهمید تو یه خط بهتون اسپینوزا رو توضیح میدم

الوعده وفا

پس بریم یه نت برداری اخری از دکارت
و عملا مقدمه به اسپینوزا و در نهایت خود اسپینوزا
دکارت در نهایت گفت دو نوع جوهر داریم

ماده: که صفت ذاتیش امتداده
نفس(یا ذهن یا روح عقل فهم یا هر چی اسمش بزارید) که صفت ذاتیش تفکره

حالا مثال بزنیم:

مثلا یه میز مادی، با #صفت ذاتی امتداد، به #حالت یه شکل (مثلا مربع) خودشو به نمایش میزاره
بچه ها صفت ذاتی میگم نگید این چیه ها
مثلا صفت ذاتیِ چشم، دیدنه
در واقع چشم به صفت دیدن، چیزها رو میبینه

ماده به صفت امتداد به حالت میز خودشو نشون میده
ماده به صفت امتداد به حالت سیب کوه دریا خورشید و... خودشو نشون میده

و در مقابل:

صفت ذاتی نفس(ذهن) اندیشه یا فکره
یعنی
Read 25 tweets
May 3
دکارت ۳ـ
دوستان اهل فلسفه

اگر میخاید معنای ماده و صورت
جوهر و عرَض و خلاصه برخی چیزا تو متافیزیک ارسطو رو یاد بگیرید

و اگر میخاید اسپینوزا رو «تو یه خط» بفهمیدکل حرفش چیه

این توییت رو بخونید
تا اینجا به این رسیدیم
من می‌اندیشم پس هستم

و خدا هم وجود داره

اگر با دکارت همدل باشیم و حرفاشو بپذیریم

تامل ششم دکارت فقط یه کار مونده انجام بده

اثبات اجسام خارج از ذهن

جالب میدونید چیه
دکارت واقعا در اثبات جهان خارج گیر میکنه اما بهرحال دلایلش اینه:
دکارت سه تا دلیل داره که واقعا خنده داره از نظر من

اول اینکه من قوه تخیل دارم پس جسم وجود داره
چرا؟

ببینید این باور ارسطوییه که دوره اسکولاستیک (فلاسفه حوزوی یا مدرسی) رواج یافت
که عقل یه چیز متمایز از بدنه مربوط به نفس

ولی قوه تخیل مربوط به جسمه
Read 25 tweets
May 2
این رقابتی که در اپوزوسیون ایجاد شده چشم انداز خوبی رو ایجاد میکنه شاید این جمیع بی‌بخارها کاری کردن

اساسا یکی از چیزهایی که لیبرالیسم رو توجیه میکنه همین بحث رقابته

مثلا یه انارکوسندیکالیست دلقک که پرچم گینه بیصاحابو دستش میگیره یه طرف
کسی ام که دغدغه مردم رو داره یه طرف
رقابت خوبیه

البته حالا کاری نداریم که کلهم الاجمعین دغدغه‌ی ما مردم ایران یه چیزه

دغدغه‌ی رهبران امروز (خامنه ای و شرکا) یه چیزه

دغدغه اپوزوسیون یه چیز دیگه

یعنی تو سه جهان متفاوتیم
ولی بهرحال شاید تقی به توقی خورد و از توی این دعواها، خط مردم با اپوزوسیون یکی
شد و نتایج خوبی به بار اومد

بطور کلی بارها گفتم و بازم میگم
به نظرم رضا پهلوی تنها شانس عبور ماست و به همین دلیل با هزار تا تبصره، همراهش بودم و هستم
گرچه بارها به بیراهه زده، ولی معتقدم این دعواها به راهی که باید اوردتش
Read 4 tweets
May 2
این سوال واقعا عالیه
بیاید وجودشناسی

اصن بزارید ایزاد کانت رو تو دل پاسخ این سوال بگم

ببینید ما تو فلسفه میگیم معطی شی نمیتونه فاقد شی باشه
این یعنی چی!؟
همونی که تو دکارتم توضیح دادم
یعنی هیچ علتی نمیتونه چیزی به معلول بده که خودش فاقد اون چیز باشه

مثلا
مثلا امکان نداره از ابر، سیب بباره زمین
چون ابر فقط میتونه چیزی رو که داره به معلول بده پس ابر فقط میتونه #علت بارون باشه یا هر چیزی که درونش هست مثل صاعقه
یا مثلا امکان نداره شما تخم سیب بکاری، بعد انتظار داشته باشی از تو خاک گوریل رشد کنه، چون اون تخم سیب؛ یا خاک و نور خورشید و... که مجموعا علت درخت سیب هستن(علت تامه میگن بهش) مجموعا درخت سیب رو بار میارن، نه چیزی بیشتر از اون چیزی که دارن
Read 21 tweets
May 1
دکارت ۲

تا اینجا به این رسیدیم که دکارت گفت
من می‌اندیشم پس هستم
یقینی‌ترین جمله‌ایه که احدالناسی نمیتونه ردش کنه

اما دکارت در تامل سوم میخاد خدا رو اثبات کنه چرا؟
کلا اینو به یاد داشته باشید
دکارت تو تامل اول به خدا، اجسام خارج از ذهن و همه چی با چند تا دلیل شک میکنه
و در ادامه میخواد اون مسیر رو برگرده
پس باید یکی یکی دلایلی که اورده رو منقضی کنه

پس تو وهله اول،گفتیم شاید یه خدای فریبکار یا شیطان فریبکاری ما رو فریب داده و الان دکارت میخاد بگه من خدا رو اثبات میکنم و نشون میدم فریبکار نیست

ولی دکارت که تو این مرحله به وجود همه چیز شک داره
پس با چی میخاد خدا رو اثبات کنه؟

دکارت میگه اینجورا هم که میگید نیست
من وقتی تو خودم میچرخم
میبینم من دنیایی از مفاهیم دارم
که یه گروهشون #فطریات یا ذاتیاته

و گروه دیگه #خارجیات یا موهوماته

فطریات مثل قضیه کل از جز بزرگتر است
ولی خارجیات مثل مفهوم خورشید یا پری دریایی
Read 25 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(