هر فلسفهای در نهایت ایده الیستیه (حتی ماتریالیسم) فقط مونده چقدر به مادر خودش وفادار باشه
گرچه معتقدم حرفش درسته و چون و چرایی نمیشه توش اورد
به هر حال
شخصا معتقدم باید امروزه
بطور کامل ایدهالیسم و ماتریالیسم خصوصا در افراطیترین حالتا کنار بره
چه تو سولیپسیسم دکارتی یا برکلیایی گیر کنیم، چه #ماتریالیسم به هر نوعش
واقعیتش قبلا فکر میکردم تنها مسیر درست از راه هوسرل میسر میشه، ولی معتقدم هوسرلم در نهایت به نتایجی که باید، نرسید
چرا؟
چون یه چیزی رو به عنوان یه «#اصل» در پدیدارشناسیش کار گرفتم
یعنی با
کمک «حیث التفاتی» که هوسرل از برنتانو وام گرفت
و بکار بردن یه #اصل که خودم بهش اضافه کردم
اولا در نهایت به ادغام هگل با هوسرل
میرسم
ثانیا مثل شوپنهاور باید علیت رو متضایف ماده بگیریم
یکی در ذهن، دیگری در عین
سوما سوژه بین الاذهانی هوسرل رو کنار گذاشتم
چهارم...
حالا این اصل چیه
اسمشو گذاشتم a priori posteriori های عقل...
یه جوری پیشینی پسینی های عقل محض، که درتقویم ابژههای روی اورده و نا روی اورده و و درنهایت خودبودگی سوژه در فردیتش و در تقویم ابژهها
فوقالعادست
خیلیییییی چیزها رو توجیه میکنه
در واقع شکاف بین پیشینی های کانت
و پسینی، ها
یا شکاف بین عقل و حس
یا شکاف بینانتولوژی و اپیستمولوژی در تبیین هر ابژه .... .... ....
در نهایت به «اصالت پدیدار» و «ذات گرایی» ختم میشه کار
البته اگر بتونم کاملش کنم
به نظرم هرگز نمیشه گفت مغز و اگاهی یکیان
گرچه در وهله نخست، ارتباطشون مشهوده
اما بقول خود دنت، که میگه هشیاری توهمه ولی از اونور در تبیین «کوالیته» عاجزه
میتونم ده تا اسم دیگه بیارم که در تبیین #کوالیتهی اگاهی و ابژه ها موندن
یا مثلا فردی مثل جان هیک که از پلورالیسم دینی
حمایت میکنه، صراحتا میگه در تبیین اینهمانی مغز و اگاهی مشکلات زیادی میخوریم
یا مثلا استیون رز میگه اقا من کارم نوروساینسه اصلا و ابدا تایید نمیکنم که مغز و اگاهی یه چیزن
یعنی اینهمانن
راستی اینم بگم
من شخصا در تبیینم به این رسیدم من استعلایی باید موجود باشه اما،
اولا استعلاییه، پس نه حرف هیوم درسته
و نه حتی حرف دکارت چون دکارت جوهری میدونه ولی این بقول کانت شرط ظهور جوهره
اما اونجور که کانت هم میگه نیست چنانکه گفتم همچین بی محتواام نیست بلکه چیزایی در تقویم ابژه ها داره
تنها مشکل بزرگم تقویم سوژههای دیگه یا بقول کاپلستون
«خودهای متناهی» دیگه و فرار از سولیپسیسمه که از یه طرف نه میتونه بدرستی خارج بشه
نه میتونه بدرستی با بین الاذهانی هوسرل ارتباط بگیره
نه میتونه مثل هایدگر، با دازاین و درآنجابودگی و در جهان هستنِ هستندهی هستومند تعریف بشه
نه اصن با دیدگاه های
فنومنولوژی ادراک مرلوپونتی(پدیدارشناسی روان-تنی) ارتباط میگیرم
نه حتی سمت دیلتای یا لاکان یا هابرماس یا لوکاچ یا حتی امثال هنری برگسن یا اشتیرنر و خلاصه هیچ وره کج نمیشه
القصه گیر کردم در این مورد 😁
گرچه راه تحقیقات هنوز بازه
با اصلی که بالا قرار دادم خیلی مشکلاتو کنار زدم
حالا بیشتر مینویسم
خوابالوعم، خیلی کلی از صدتا مقوله مختلف حرف زدم
حتما خیلی بیشتر مینویسمخ
صوصا در مورد جمع زدن اینتنشنالیتی هوسرل با پیشینی پسینی هی که بالاتر گفتم
ببینی وه، چه نتایج جالبی!!!
دوازده ساله دارم روش کار میکنم
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
من دیشب که داشتم مینوشتمش
به مبحث #ازادی اراده و جبر رسیدم
دیدم بهتره بیام «تامل چهارم» دکارت که در این مورده رو بنویسم
تامل چهارم دکارت که تنها تاملیه که شرحش ندادم
بحثش در مورد حقیقت و خطا و ارادهی ازاده
اینکه تو تامل اول با نظر به خطاهای ذهن، به همه چیز شک کردیم
پس دلیل این همه خطاهای ما از کجا نشات میگیره؟
ببینید ما غالبا با دید رایج میگیم خطاهای ما از عدم شناخت صحیح نشات میگیره
که حرف غلطیام نیست
مثلا من نمیدونم واقعیت ایکس و ایگرگ چیه، خوب روشنه که تو انتخابام خطا میکنم
ولی حرف دکارت اینه
خطاهای ما نه بخاطر #فاهمه به خودی خوده
نه بخاطر #اراده به خودی خوده
پس خطاهای ما از کجا میاد؟
کل بحث اینه اراده ما چون وسیع تر از عقل(فاهمه) ماست
پاش رو میکنه تو کفش عقل