درود رفقا
من دیشب دو برهان در اثبات #عدم_وجود_خدا نوشتم؛ فرصت نکردم توضیح بدم
اولی میگه موجود نامتناهی «طارد ماسوی است»، پس خدا وجود ندارد
دکارت این برهان رو قبول نداره
ولی اصن فلسفه اسپینوزا با «درستی» همین حرف گره خورده
اما این اصن یعنی چی؟
و دلیل دکارت یا بیخداهاچیه؟
👇
طارد ماسوی یعنی طرد کننده هر چیز غیر از خودش.
اما مثال بزنیم قشنگ باز بشه داستان
صفت «علم» رو فرض کنید
در دو نفر مثل افلاطون و ارسطو
مثلا فرض کنیم هر کدوم ۱٠٠ واحد علم دارن
حالا بیایم علم اولی رو افزایش بدیم
مثلا علم افلاطون بشه ۲۰۰ واحد
ایا چیزی از علم ارسطو کم میشه؟
طبیعیه که نه
بیایم علم افلاطون رو ببریم بالاتر
مثلا ۳۰۰واحد
۴۰۰ واحد
۵۰۰ واحد
خب هنوز وضع به همین منواله یعنی علم افلاطون میاد بالا، ولی در عین حال چیزی هم از علم ارسطو کم نمیشه
حالا بیاید بریم سر نقطه اصلی
دکارت حرفش اینه
اگر علم افلاطون رو همینطوری ببری بالا
تا «بینهایت» چی؟ ایا علم ارسطو کم میشه
یعنی مثلا افلاطون بشه «عالم #مطلق» چی؟
خب معلومه، باز هم چیزی از علم ارسطو کم نمیشه
پس «نامتناهی» یا «بینهایت بودن» طرد کننده «غیر» نیست
یعنی
اینجور نیست یکی عالم مطلق بشه، دیگری باید علمش صفر مطلق بشه
پس تا اینجا انگار حرف دکارت درست میاد
ولی..
ولی...
اینجا یه مشکلی هست
بیاید اینو با صفت «قدرت» و یا خصوصا با صفت «امتداد داشتن» مثال بزنیم
اگر دو #موجود امتدادشون ۱۰۰ واحده
مثلا هر دو صد متر مکعب حجم دارن
اگر امتداد اولی رو بیشتر کنیم
مثلا ۲۰۰، ۳۰۰، ۴۰۰، ۵۰۰ و... خب ممعلومه چیزی از حجم اولی کم نمیشه
ولی نقطه ثقل بحث اینجاست
اگر اولی رو «#بینهایت» کنیم چی؟
اهان...
اینجا دیگه مثل مثال قبلی نیست
چرا؟ چون موجودی که از نظر امتداد (یا مثلا از نظر قدرت) نامتناهیه، یا بینهایته، «طارد ماسوی میشه»
یعنی طرد کننده «غیر از خود» میشه
یا بعبارتی کمترین قدرت یا کمترین امتدادی غیر از خودشو تاب نمیاره
مثلا موجود اول مطلقا نامتناهی در قدرت باشه یا قدرت مطلق باشه
معنیش اینه
کوچکترین قدرتی جز خودش نیست، چون اگر غیر از خودش،ولو یک اپسیلون قدرتی موجود باشه
این یعنی این موجود اول، قدرت «#مطلق» نیست
یا مثلا اگر موجودی از نظر امتداد نامتناهیِ مطلقه
معنیش اینه: جز اون هیچ موجود ممتدی(حجم داری) نباید موجود
که اگر باشه یعنی این اولی، مطلق نیست
اصلا تو شرح اسپینوزا گفتم
یه دلیل اسپینوزا بر اینکه خدا و جهان یکیان(اصطلاحن اینهمانند) اینه که
اگر خدا یه چیز باشه، جهان یه چیز دیگه
این یعنی خدا محدوده
چون معنی «چیز» و «چیز دیگه» یعنی محدود بودن هر کدوم از اون دو چیز
پس اینجاست که برهان بیخداها درستتر به نظر میاد
یعنی حتی عقل گرایی مثل اسپینوزا برهانشون رو پذیرفته که اینو میگه که خدا و جهان یکی هستن
و میگه در جهان نه تنها #حداقل یک چیز
بلکه #حداکثر هم یک چیز یعنی خدا یا جوهر وجود داره
اما برهان دوم
این برهان میگه شگفتی عالم بینهایته، پس خدا وجود نداره، چون فقدان علت، واجد شگفتی بیشتره
یعنی چی؟
بزارید مثال بزنم
مثلا تابلو مونالیزا رو میبینید
شگفتزده میشید با خودتون میگید واووو چه تابلوی پرفکتی، این حتما خالقی داره
ولی چه موقع بیشتر شگفتزده میشید؟
موقعی که بفهمید خالقش #معلول بوده مثلا دست نداشته و با پا نقاشی میکشیده
و چه موقع شگفت زده تر میشید
موقعی که بفهمید خالقش فقدان دیگه ای هم
داشته مثلا خالقش چشم هم نداشته
پس میبینید
هر معلولیتی یا بقولی هر «فقدانی» اضافه میشه، شگفت زده تر میشید
نتیجه!؟
نتیجه اینکه هر چی فقدان بیشتر میشه، شگفتی ما بیشتر میشه
پس حالا در مورد جهان، چون شگفتی های جهان رو به بینهایت میره، پس نشون میده خالق هم بالاترین فقدان ممکن رو داره و میدونیم بالاترین فقدان ممکن، «#عدم_وجوده»
مطلوب اثبات شد
در نتیجه خدا وجود ندارد
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
من دیشب که داشتم مینوشتمش
به مبحث #ازادی اراده و جبر رسیدم
دیدم بهتره بیام «تامل چهارم» دکارت که در این مورده رو بنویسم
تامل چهارم دکارت که تنها تاملیه که شرحش ندادم
بحثش در مورد حقیقت و خطا و ارادهی ازاده
اینکه تو تامل اول با نظر به خطاهای ذهن، به همه چیز شک کردیم
پس دلیل این همه خطاهای ما از کجا نشات میگیره؟
ببینید ما غالبا با دید رایج میگیم خطاهای ما از عدم شناخت صحیح نشات میگیره
که حرف غلطیام نیست
مثلا من نمیدونم واقعیت ایکس و ایگرگ چیه، خوب روشنه که تو انتخابام خطا میکنم
ولی حرف دکارت اینه
خطاهای ما نه بخاطر #فاهمه به خودی خوده
نه بخاطر #اراده به خودی خوده
پس خطاهای ما از کجا میاد؟
کل بحث اینه اراده ما چون وسیع تر از عقل(فاهمه) ماست
پاش رو میکنه تو کفش عقل
هر فلسفهای در نهایت ایده الیستیه (حتی ماتریالیسم) فقط مونده چقدر به مادر خودش وفادار باشه
گرچه معتقدم حرفش درسته و چون و چرایی نمیشه توش اورد
به هر حال
شخصا معتقدم باید امروزه
بطور کامل ایدهالیسم و ماتریالیسم خصوصا در افراطیترین حالتا کنار بره
چه تو سولیپسیسم دکارتی یا برکلیایی گیر کنیم، چه #ماتریالیسم به هر نوعش
واقعیتش قبلا فکر میکردم تنها مسیر درست از راه هوسرل میسر میشه، ولی معتقدم هوسرلم در نهایت به نتایجی که باید، نرسید
چرا؟
چون یه چیزی رو به عنوان یه «#اصل» در پدیدارشناسیش کار گرفتم