خط خطي Profile picture
May 18 9 tweets 3 min read Twitter logo Read on Twitter
#علیرضا_صبوری
۲۵ خرداد ۸۸ و اینجا میدان آزادی ست.خون از پاهای زخمی جوان شره می‌کند و روی کف سیمانی خیابان جاری می‌شود. علیرضا با اضطراب رسیده است بالای سر جوان زخمی تا کمکش کند اما ناگهان احساس می‌کند چیزی در سرش منفجر شده است. گلوله‌ای از ساختمان گردان بسیج به پیشانی علیرضا/۱ ImageImageImageImage
شلیک شده و او را نقش زمین کرد.مادر علیرضا میگوید: وقتی که گلوله خورد ۴۵ روز گم شده بود، توی بیمارستان توی کما بود.دیگه فراموشی داشت و فلج شده بود، پد می‌گذاشتند، آن دکتری که نجاتش داده بود او را توی بخش نوزان بستری کرده بود که پیداش نکنند.بر اساس گفته های پزشکان، بیش از سی ضربه/۲
باتوم به علیرضا زده بودند و زمانی که علیرضا به بیمارستان منتقل شده بود، تمام لباس هایش خونین و به بدن او چسبیده بود.از زبان مادر علیرضا صبوری می‌خوانیم که آن‌ها سرانجام علیرضا را چگونه و در چه وضعیتی پیدا کرده‌اند:
«هر چه دکتر‌ها آمدند معاینه‌اش کردند گفتند یک کلام حرف بزن/۳
، نمی‌توانست حرف بزند. لال شده بود، بعد کاغذ آوردند و به او گفتند نوشتن بلدی، با سر به آن‌ها گفت بله، سرش را تکان داد و گفت آره، یک چند تا شماره پشت سر هم نوشت داد به آن‌ها. دکتر‌ها شماره‌ها را ردیف کردند دیدند شماره خواهرش در آمد.بعد زنگ زدند به خواهرش به من گفت علیرضا/۴
بیمارستان است.دومین عمل جراحی هم در ایران روی مغز علیرضا صورت می‌گیرد و تکه‌هایی از گلوله از سر علیرضا خارج می‌شود.
علیرضا را برای ادامه مداوا به خانه آوردند و به همراه یک مدد کار اجتماعی تلاش کردند تا او مقداری از قوای از دست رفته‌اش را باز یابد. سر دردهای شدید امان علیرضا/۵
را بریده و احساس نا‌امنی، طاقت اهالی این خانه را. سکوت کردند به هیچ رسانه‌ای خبر ندادند که در این خانه چه می‌گذرد.آن‌ها از ایران به مقصد ترکیه خارج شدند. بعد از ما‌ها خنده به صورت علیرضا برگشت. او به همراه مادر و خواهرش به دلیل احساس نا‌امنی و برای ادامه مداوا ایران را ترک/۶
کرد.چندماه بعد سرانجام سازمان ملل با درخواست پناهندگی علیرضا موافقت کرد. علیرضا با خنده به خانواده‌اش می‌گوید همیشه دوست داشتم بروم آمریکا زندگی کنم ولی نه با این وضع. مادر و خواهر علیرضا به ایران برگشتند.و علیرضا به بوستون آمریکا رسید.اما جراحان امریکایی هم به دلیل محل حساس/۷
گلوله در مغز،موفق به خروج کامل ان نشدند.
علیرضا ۸ ماه بعد در ۲۶ آبان ماه ۱۳۹۰ پس از تحمل درد و رنج فراوان در اتاقش از دنیا میرود.خانواده‌اش نگران‌ بودند و نمی‌دانستند که اگر جسد علیرضا را به ایران برگردانند چه اتفاقی برای آن‌ها و پیکر علیرضا رخ خواهد داد به همین دلیل جسد او را/۸
به آلمان کشوری که محل اقامت اقوام علیرضا است منتقل کرده و آنجا به خاک سپردند.پسر بزرگ این خانواده در دهه شصت در جنگ میان ایران و عراق کشته شد.پسر کوچک این خانواده، علیرضا در تهران زخمی شد، به آمریکا پناهنده شد، در شهر بوستون در گذشت و سرانجام در آلمان به خاک سپرده شد/پایان

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with خط خطي

خط خطي Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @ms_ambivalent

May 20
#شاهین_ناصری در رابطه با شکنجه های #نوید_افکاری گفته بود:"یک روز در آگاهی در راهرو صدای داد و بیداد و التماس شنیدم.سروان همراهم از من خواست که در راهرو بایستم تا او برگردد.رفت در یک اتاق را باز کرد.من هم از روی کنجکاوی رفتم ببینم چه خبر است.دیدم دو نفر لباس شخصی در/۱
#مهسا_امینی ImageImageImage
اتاقی با فحاشی و باتوم و لوله نوید را با بی‌رحمی تمام کتک می‌زنند.بهش می‌گفتند هر چی ما می‌گیم درسته. چیزایی که می‌گیم می‌نویسی یا نه؟ نوید هم التماس می‌کرد نزنید، من کاری نکردم. دست‌هاش هم می‌آورد روی سرش. یکی از مامورهایی که بعدا فهمیدم اسمش عباسی است همچین کوبید روی دستش که/۲
نوید ضجه بلندی زد و از حال رفت.من در سه دادسرا در این رابطه شهادت دادم. در دادسرای جرایم امنیتی که رفتم برای شهادت بازپرس شعبه گفت در آگاهی چه دیدی؟ من دیده‌هایم را توضیح دادم. بازپرس با لحن بدی گفت تو داری در پرونده امنیتی دخالت می‌کنی. پدرت را درمی‌آورم. همین مامورها را وادار/۳
Read 9 tweets
May 20
#احمد_نجاتی_کارگر
منزلت محمدی،مادر احمد،می‌گوید که او پس از آزادی بدن و صورتش کاملا کبود بود.احمد می‌گفت جایی که بود تمام روز آنها را کتک می‌زدند و بعد نصف سیب زمینی پخته و تکه‌ای نان را به سمتشان پرت می‌کردند روی زمین پر از خون و کثافت بازداشتگاه.احمد ۲۴ خرداد ۸۸ /۱
#مهسا_امینی ImageImage
در بحبوحه ی اعتراضات انتخابات بازداشت میشود.مادر احمد می‌گوید که احمد نمی‌دانست که او را پس از دستگیری به کدام بازداشتگاه برده بودند،احمد به خانواده اش گفته بود در آن مدت روزها زندانیان را کتک میزدند و فیلمهای درگیری را پخش میکردند و بعد با باتون به جان زندانیان می افتادند/۲
و میگفتند باید اعتراف کنید فلان جا را اتش زدید و کسی نمیپذیرفت.او به مادرش گفت تنها دو روز قبل از آزادی آنها را به اوین منتقل کرده بودند.احمد قبل از اوین،در کهریزک زندانی بود.
بعد از ازادی به قید وثیقه،احمد ۱۰ روز در خانه ماند اما درد کلیه‌ها و پهلوها امانش را می‌برد تا آنکه/۳
Read 9 tweets
May 20
روایت از مادر #عباس_منصوری ، قهرمانی از شوش:
عباس کناف کار بود و هر شب که کارش تمام میشد مادرش او را به گیم نتی واقع در میدان هفت تیر می رساند،شب ۲۵ آبان ۱۴۰۱ عباس جلوی گیم نت ایستاده و تظاهرات جوانان را تماشا میکرد،مزدوران حکومتی سر رسیده و او را به جرم تماشای تظاهرات/۱ ImageImageImage
دستگیر میکنند و با خود می‌برند،آنها عباس را به پلیس آگاهی شوش برده و سه روز زیر شکنجه گرفتند و بعد از سه روز او را به زندان دزفول فرستادند ،در زندان دزفول وقتی احکام سنگین زندانیان را میخوانند عباس حالت تشنج پیدا کرد و ماموران حکومتی در زندان دزفول از این فرصت سو استفاده کرده/۲
و به او آمپول و قرص تزریق کردند ، آنها با بی شرمی به عباس گفتند که دیگر خانواده ات را نخواهی دید ، خانواده عباس با تلاش های زیاد موفق شدند که او را از زندان آزاد کنند. اما عباس تاب نیاورده و مدت کوتاهی بعد از آزادی در اثر شکنجه های ضد انسانی و تزریقهای مشکوک در دوران بازداشت/۳
Read 4 tweets
Feb 1
سكوت ما،خيانت است!
بهمن ماه سال ۱۴۰۰،دوستان #امين_بذرگر خبر از ناپدید شدن او از شش ماه پیش تاريخ،دادند.او بارها از سوی نیروهای امنیتی برای حمایت‌هایش از نوید افكاري، تهدید شده بود و نیروهای امنیتی تعقیبش می‌کردند.
امين بذرگر كشتي گير و از دوستان #نويد_افكاری در/١
#IRGCterrorists
کارگاه نجاری کار می‌کرد و در حالی ناپدید شد که نه دستمزدش را از صاحب کارش گرفته بود و نه وسایل نجاری خود را از آنجا برده بود.بذرگر كمي پیش از ناپدید شدن در صفحه اینستاگرامش در حمایت از نوید افکاری نوشته بود: «سکوت ما خیانت است.»
در اردیبهشت‌ سال ١٤٠١ و پس از گذشت ١٠ ماه از/٢
ناپدید شدن بذرگر،گزارش‌هایی مبنی بر پیدا شدن جسد وی در کوه‌های دراک شیراز منتشر شد.اواسط مهرماه سال جاري نيز نتایج آزمایش «دی‌ان‌ای» استخوان‌های کشف شده نشان داد كه هويت استخوانها متعلق به امین بذرگر بوده است.نوید افکاری،کشتی‌گیر بود و در پی شرکت در اعتراض‌های مرداد ٩٧ بازداشت/٣
Read 8 tweets
Jan 31
#مسعود_علیزاده –١٣ سال پیش،شب سوم جهنمی به نام بازداشتگاه کهریزک،جایی که خدا هم در آنجا حضور نداشت،بطور اتفاقی آن شب من هم به همراه سامان مهامی و احمد بلوچی برای شکنجه انتخاب شدم.تنها جرمم این بود که جای خوابم را به یک نفر دیگر داده بودم که ساعت‌ها نخوابیده بود/١
#مهسا_امینی Image
تشنه‌ بودم،به سوی آبخوری رفتم که در مقابل توالت بود،همان توالت‌هایی که در هم نداشتند و آبی که بوی لجن و تعفن می‌داد،در همان حال وکیل بند محمد کرمی معروف به (محمد طیفیل) به دستور استوار خمس آبادی به داخل قرنطینه آمد، از بدشانسی که داشتم مرا برای شکنجه انتخاب کرد تا درس عبرتي/٢
برای دیگران شوم.قرار بود افسر نگهبان ما را شکنجه و از پا آویزان کند.
ابتدا به او توجهی نکردم و در لابلای جمعیت مخفی شدم؛ تصور می‌کردم اگر بین جمعیت بچه‌های زندانی پنهان شوم او مرا فراموش می‌کند! ولی او بار دیگر وارد قرنطینه شد و به سراغم آمد تا مرا برای شکنجه از قرنطینه خارج/٣
Read 14 tweets
Jan 30
"شما در روضه هایتان از مظلومیت فاطمه می گویید و بعد فاطمه ي مرا کشتید!همسر و بچه ي من که اصلا خیابان هم نبودند؛گاهی می گویم کاش لااقل در تظاهرات بودند و سنگی هم زده بودند" (همسر فاطمه سمسارپور)
#فاطمه_سمسارپور را سال ٨٨ به همان راه و رسم فجيعي كه/١
#مهسا_امينی
#IRGCterrorists ImageImage
#فرشته_احمدی مادر باوان و #شيرين_عليزاده را پيش چشم فرزندانشان به گلوله بستند،كشتند.از يك طرف جان مادران بي گناه،از يه طرف روح و روان كودكانشان را نشانه رفتند
فاطمه سمسارپور به همراه فرزندش كاوه ميراسداللهي با گلوله‌های تیراندازهای شورشی در كوچه ي محل سكونتشان به شدت زخمی شد و/٢
گلوله به قلب فاطمه و به شكم كاوه اصابت كرد.فاطمه به گفتهٔ همسایه‌ها برای کسب اطلاع از وضعیت خیابان‌های اطراف و کمک به مردمی که در آن حوالی بودند به کوچه آمده و به هنگام تیراندازی خود را سپر فرزندش کرده بود. کوشا پسر كوچك فاطمه از پنجره خانه‌شان به سمت خیابان خم می‌شود. به خود/٣
Read 7 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(