#احمد_نجاتی_کارگر
منزلت محمدی،مادر احمد،میگوید که او پس از آزادی بدن و صورتش کاملا کبود بود.احمد میگفت جایی که بود تمام روز آنها را کتک میزدند و بعد نصف سیب زمینی پخته و تکهای نان را به سمتشان پرت میکردند روی زمین پر از خون و کثافت بازداشتگاه.احمد ۲۴ خرداد ۸۸ /۱ #مهسا_امینی
در بحبوحه ی اعتراضات انتخابات بازداشت میشود.مادر احمد میگوید که احمد نمیدانست که او را پس از دستگیری به کدام بازداشتگاه برده بودند،احمد به خانواده اش گفته بود در آن مدت روزها زندانیان را کتک میزدند و فیلمهای درگیری را پخش میکردند و بعد با باتون به جان زندانیان می افتادند/۲
و میگفتند باید اعتراف کنید فلان جا را اتش زدید و کسی نمیپذیرفت.او به مادرش گفت تنها دو روز قبل از آزادی آنها را به اوین منتقل کرده بودند.احمد قبل از اوین،در کهریزک زندانی بود.
بعد از ازادی به قید وثیقه،احمد ۱۰ روز در خانه ماند اما درد کلیهها و پهلوها امانش را میبرد تا آنکه/۳
سرانجام در ۲۲ تیرماه ۸۸ راهی بیمارستان لقمان تهران میشود.او ۹ روز در کما بود و هر روز دیالیز میشد و پزشکان گفتند کلیه هایش از کار افتاده و ریه هایش عفونت شدیدی دارد.یکی از پزشکان با پدرش تماس گرفته و به وی گفته بود پسرتان شدیدا کتک خورده و این وضعیت کلیه ها نشان از کتک شدید/۴
(احتمالا رابدومیولیز) دارد.روز ۳۱ تیر ماه احمد نجاتی از کما بیرون آمد و تلفن خانه اش را به مسئولین بیمارستان داد تا به خانواده اطلاع دهند . سرانجام در روز ۱۵ مرداد به خانواده اعلام شد که احمد ۲۲ ساله فوت کرده است اما پزشکی قانونی علت فوت را مسمومیت نوشت.خانواده اش دو روز بعد/۵
یعنی ۱۷ مرداد جسد او را از بیمارستان تحویل میگیرند و سپس پیکرش را در آرامگاه دو طبقهای که طبقه نخست آن متعلق به مهدی برادر بزرگتر احمد بود، دفن میکنند..مدتی بعد مجری برنامه خبری ۲۰:۳۰ در برنامه ای گفت که احمد زنده ست.مادر احمد میگوید:ما شبکه ۲ را گرفتیم و دیدیم که میگویند/۶
که ببینید این خانواده دروغ گو و شیاد هستند و پسرشان زنده ست و با یک نفر به نام احمد نجاتی کارگر مصاحبه کردند که میگوید من زنده هستم.من یک پسرم به نام مهدی هم هشت سال پیش فوت کرده، ما آمده بودیم که سنگ قبر را بلند کنیم این یکی برادرش را دفن کنیم روی آن قبر قدیمی، سنگ قدیمی/۷
میشکند و آنها میآیند از همین فیلم میگیرند.خیلی به ما ظلم کردند.پدر احمد نگران میشود، لباسهایش را میپوشد و رو به همسرش میگوید که باید بروم کنار احمد باشم. توی خانه دلم قرار نمیگیرد.او میگوید من سه شبانه روز آنجا بودم که این لعنتی ها جنازه ی پسرم را ندزدند.رفتند/۸
فیلمبرداری کردند و گفتند ما شیاد و دروغگوییم.درحالیکه من مدرک بهشت زهرا را دادم.بچه من آنجا دفن است.خدا لعنتشان کند من سه روز بالا سر این قبر بودم ولی شبها بیرونم میکردند.روز دوباره بر میگشتم از ترس اینکه مبادا جنازه پسرم را ببرند.برادر عزیزم روحت شاد و راهت ادامه دارد/پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
#شاهین_ناصری در رابطه با شکنجه های #نوید_افکاری گفته بود:"یک روز در آگاهی در راهرو صدای داد و بیداد و التماس شنیدم.سروان همراهم از من خواست که در راهرو بایستم تا او برگردد.رفت در یک اتاق را باز کرد.من هم از روی کنجکاوی رفتم ببینم چه خبر است.دیدم دو نفر لباس شخصی در/۱ #مهسا_امینی
اتاقی با فحاشی و باتوم و لوله نوید را با بیرحمی تمام کتک میزنند.بهش میگفتند هر چی ما میگیم درسته. چیزایی که میگیم مینویسی یا نه؟ نوید هم التماس میکرد نزنید، من کاری نکردم. دستهاش هم میآورد روی سرش. یکی از مامورهایی که بعدا فهمیدم اسمش عباسی است همچین کوبید روی دستش که/۲
نوید ضجه بلندی زد و از حال رفت.من در سه دادسرا در این رابطه شهادت دادم. در دادسرای جرایم امنیتی که رفتم برای شهادت بازپرس شعبه گفت در آگاهی چه دیدی؟ من دیدههایم را توضیح دادم. بازپرس با لحن بدی گفت تو داری در پرونده امنیتی دخالت میکنی. پدرت را درمیآورم. همین مامورها را وادار/۳
روایت از مادر #عباس_منصوری ، قهرمانی از شوش:
عباس کناف کار بود و هر شب که کارش تمام میشد مادرش او را به گیم نتی واقع در میدان هفت تیر می رساند،شب ۲۵ آبان ۱۴۰۱ عباس جلوی گیم نت ایستاده و تظاهرات جوانان را تماشا میکرد،مزدوران حکومتی سر رسیده و او را به جرم تماشای تظاهرات/۱
دستگیر میکنند و با خود میبرند،آنها عباس را به پلیس آگاهی شوش برده و سه روز زیر شکنجه گرفتند و بعد از سه روز او را به زندان دزفول فرستادند ،در زندان دزفول وقتی احکام سنگین زندانیان را میخوانند عباس حالت تشنج پیدا کرد و ماموران حکومتی در زندان دزفول از این فرصت سو استفاده کرده/۲
و به او آمپول و قرص تزریق کردند ، آنها با بی شرمی به عباس گفتند که دیگر خانواده ات را نخواهی دید ، خانواده عباس با تلاش های زیاد موفق شدند که او را از زندان آزاد کنند. اما عباس تاب نیاورده و مدت کوتاهی بعد از آزادی در اثر شکنجه های ضد انسانی و تزریقهای مشکوک در دوران بازداشت/۳
#علیرضا_صبوری
۲۵ خرداد ۸۸ و اینجا میدان آزادی ست.خون از پاهای زخمی جوان شره میکند و روی کف سیمانی خیابان جاری میشود. علیرضا با اضطراب رسیده است بالای سر جوان زخمی تا کمکش کند اما ناگهان احساس میکند چیزی در سرش منفجر شده است. گلولهای از ساختمان گردان بسیج به پیشانی علیرضا/۱
شلیک شده و او را نقش زمین کرد.مادر علیرضا میگوید: وقتی که گلوله خورد ۴۵ روز گم شده بود، توی بیمارستان توی کما بود.دیگه فراموشی داشت و فلج شده بود، پد میگذاشتند، آن دکتری که نجاتش داده بود او را توی بخش نوزان بستری کرده بود که پیداش نکنند.بر اساس گفته های پزشکان، بیش از سی ضربه/۲
باتوم به علیرضا زده بودند و زمانی که علیرضا به بیمارستان منتقل شده بود، تمام لباس هایش خونین و به بدن او چسبیده بود.از زبان مادر علیرضا صبوری میخوانیم که آنها سرانجام علیرضا را چگونه و در چه وضعیتی پیدا کردهاند:
«هر چه دکترها آمدند معاینهاش کردند گفتند یک کلام حرف بزن/۳
سكوت ما،خيانت است!
بهمن ماه سال ۱۴۰۰،دوستان #امين_بذرگر خبر از ناپدید شدن او از شش ماه پیش تاريخ،دادند.او بارها از سوی نیروهای امنیتی برای حمایتهایش از نوید افكاري، تهدید شده بود و نیروهای امنیتی تعقیبش میکردند.
امين بذرگر كشتي گير و از دوستان #نويد_افكاری در/١ #IRGCterrorists
کارگاه نجاری کار میکرد و در حالی ناپدید شد که نه دستمزدش را از صاحب کارش گرفته بود و نه وسایل نجاری خود را از آنجا برده بود.بذرگر كمي پیش از ناپدید شدن در صفحه اینستاگرامش در حمایت از نوید افکاری نوشته بود: «سکوت ما خیانت است.»
در اردیبهشت سال ١٤٠١ و پس از گذشت ١٠ ماه از/٢
ناپدید شدن بذرگر،گزارشهایی مبنی بر پیدا شدن جسد وی در کوههای دراک شیراز منتشر شد.اواسط مهرماه سال جاري نيز نتایج آزمایش «دیانای» استخوانهای کشف شده نشان داد كه هويت استخوانها متعلق به امین بذرگر بوده است.نوید افکاری،کشتیگیر بود و در پی شرکت در اعتراضهای مرداد ٩٧ بازداشت/٣
#مسعود_علیزاده –١٣ سال پیش،شب سوم جهنمی به نام بازداشتگاه کهریزک،جایی که خدا هم در آنجا حضور نداشت،بطور اتفاقی آن شب من هم به همراه سامان مهامی و احمد بلوچی برای شکنجه انتخاب شدم.تنها جرمم این بود که جای خوابم را به یک نفر دیگر داده بودم که ساعتها نخوابیده بود/١ #مهسا_امینی
تشنه بودم،به سوی آبخوری رفتم که در مقابل توالت بود،همان توالتهایی که در هم نداشتند و آبی که بوی لجن و تعفن میداد،در همان حال وکیل بند محمد کرمی معروف به (محمد طیفیل) به دستور استوار خمس آبادی به داخل قرنطینه آمد، از بدشانسی که داشتم مرا برای شکنجه انتخاب کرد تا درس عبرتي/٢
برای دیگران شوم.قرار بود افسر نگهبان ما را شکنجه و از پا آویزان کند.
ابتدا به او توجهی نکردم و در لابلای جمعیت مخفی شدم؛ تصور میکردم اگر بین جمعیت بچههای زندانی پنهان شوم او مرا فراموش میکند! ولی او بار دیگر وارد قرنطینه شد و به سراغم آمد تا مرا برای شکنجه از قرنطینه خارج/٣
"شما در روضه هایتان از مظلومیت فاطمه می گویید و بعد فاطمه ي مرا کشتید!همسر و بچه ي من که اصلا خیابان هم نبودند؛گاهی می گویم کاش لااقل در تظاهرات بودند و سنگی هم زده بودند" (همسر فاطمه سمسارپور) #فاطمه_سمسارپور را سال ٨٨ به همان راه و رسم فجيعي كه/١ #مهسا_امينی #IRGCterrorists
#فرشته_احمدی مادر باوان و #شيرين_عليزاده را پيش چشم فرزندانشان به گلوله بستند،كشتند.از يك طرف جان مادران بي گناه،از يه طرف روح و روان كودكانشان را نشانه رفتند
فاطمه سمسارپور به همراه فرزندش كاوه ميراسداللهي با گلولههای تیراندازهای شورشی در كوچه ي محل سكونتشان به شدت زخمی شد و/٢
گلوله به قلب فاطمه و به شكم كاوه اصابت كرد.فاطمه به گفتهٔ همسایهها برای کسب اطلاع از وضعیت خیابانهای اطراف و کمک به مردمی که در آن حوالی بودند به کوچه آمده و به هنگام تیراندازی خود را سپر فرزندش کرده بود. کوشا پسر كوچك فاطمه از پنجره خانهشان به سمت خیابان خم میشود. به خود/٣