خیلی سریع اگه بخوام برم سر اصل مطلب، باید بگم شاهنامه با حمله عرب، مرگ آخرین شاه ساسانی یزدگرد، و به پایان رسیدن دوره ساسانیان تموم میشه. در واقع شاهنامه از سه بخش کلی ساخته شده که خلاصهاش
رو اگه بخوام تیتروار بگم اینطور میشه:
١- بخش اساطیری (از آغاز کتاب تا پادشاهی منوچهر)
٢- بخش حماسی (از پادشاهی نوذر تا پادشاهی داراب)
٣- بخش تاریخی (از حمله اسکندر مقدونی تا آخر دوره ساسانیان)
میبینید که یکسوم پایانی شاهنامه، مربوط به دوران تاریخی هست. این دوره بعد از تعریف حمله اسکندر (همچنان آمیخته به افسانهها)، وارد دوره اشکانیان میشه. اما در زمان فردوسی، تاریخ اشکانیان گم شده بود. در واقع اگه ما امروز مطالب نسبتا بیشتری از تاریخ اشکانیان میدونیم، بخاطر اینه
که دانش باستانشناسی نوین و همچنین زبانشناسیباستانی بهمون کمک کرده تا اون دوره فراموش شده رو تا حدودی بازیابی کنیم. اما در زمان فردوسی، تقریبا هیچی جز چند اسم، از اشکانیان نميدونستند.
چنانچه خود فردوسی بعد از چند بیت معدود که به ذکر اسامی چند شاه اشکانی میپردازه،
خیلی صادقانه تاریخ اشکانیان رو با این بیت جمع میکنه:
از اینان جز از نام، نشنیدهام
نه در نامهٔ خسروان دیدهام
سپس وارد دوره تاریخی ساسانیان میشه. برعکس دوره اشکانیان، تاریخ ساسانیان به خوبی حفظ شده و در زمان فردوسی هم کاملا شناخته شده بود. از همین روی، فردوسی به صورت نسبتا کاملی تاریخ ساسانیان رو تعریف میکنه. یعنی میشه گفت حدود ٩٠% از اون بخش تاریخی شاهنامه که شامل یکسوم از کل کتاب
میشده، فردوسی مشغول تعریف تاریخ ساسانیان میشه.
اما نکته جالب توجه که خود من برام همیشه جالب بوده، ابیات پایانی شاهنامه است. فردوسی بلافاصله بعد از ذکر کشتهشدن یزدگردسوم، با لحنی که حاکی ناراحتی و ناامیدی است، کتاب رو جمع میکنه.
میخوایم امشب ابیات پایانی شاهنامه رو
با هم بخونیم و به نشانهٔ سپاسگزاری، به روان پاک حضرت فردوسی درود بفرستیم:
آخرین بیتی که حضرت، پس از تعریف ماجرای مرگ یزدگرد میگه، یک نفرین به قاتل یزدگرد هست:
که نفرین برو باد و هرگز مباد
که او را نه نفرین فرستد بداد
و بعد این تکبیت رو سرود به عنوان پایان روایت تاریخ ایران هست:
که خیلی صریح میگه دیگه از تاج و تخت شاهنشهی خبری نیست و از این به بعد (یعنی پس از مرگ یزدگرد) قدرت در اختیار عمربنخطاب قرار گرفت.
اما شاهنامه اینجا تموم نمیشه. فردوسی در اینجا تاریخ رو رها میکنه و با ابیاتی که هم حاکی از غم و اندوه است و هم نشانهای از امیدواری به آینده، چند بیت درمورد خودش میگه:
چو بگذشت سال از بَرَم، شست و پنج
فزون کردم اندیشهٔ درد و رنج
👆اشاره به سن و سالش در هنگام سرودن واپسین ابیات
و بعد میاد پس از یک مقدمهچینی کوتاه در ۵ بیت، شروع میکنه از کسانی که طی این سالها بهش کمک مالی کردند تا از گشنگی نمیره و بتونه این اثر عظیم رو خلق کنه، تشکر میکنه 👇
از این ناموَر نامدارانِ شهر
«علی دیلمی» بود، کو راستبهر
که همواره کارش بهخوبی روان
به نزد بزرگانِ روشنروان
«حسین قتیب» است از آزادگان
که از من نخواهد سخن رایگان
از اویم خور و پوشش و سیم و زر
وز او یافتم جنبش و پای و پر
نیاَم آگَه از اصل و فرعِ خراج
همیغلتم اندر میان دواج
ظاهرا این آقای حسین قتیب، بسیار به حضرت لطف داشتند و معاش ایشان در آخر عمر کاملا بر دوش حسین قتیب بوده.
سپس خیلی کوتاه و گذرا، یک شکایت از خداوند میکنه بابت این که بعد از این همه سال خدمت به ایران و ایرانی و فرهنگ و تاریخ و ادبیات، چرا باید محتاج یه قرون دوزار باشه 👇
جهاندار اگر نیستی تنگدست
مرا بر سرِ گاه بودی، نشست
میگه اگه خدا به من توجه داشت، باید الان جایگاه بهتری داشتم.
سپس چند بیت کوتاه، در وصف و مدح سلطان محمود غزنوی مینویسه. این ابیات به این امید نوشته شده که شاید محمود که پادشاه ایران شرقی بود در آن روزگار، مقداری پول برای فردوسی بفرسته تا این آخر عمری بتونه خورد و خوراکش رو تامین کنه. این ابیات از قرار زیر هستند:
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
همی زیر بیت اندر آرم فلک
همی گاه محمود آباد باد
سرش سبز باد و دلش شاد باد
چنانش ستایم که اندر جهان
سخن باشد از آشکار و نهان
مرا از بزرگان ستایش بود
ستایش ورا در فزایش بود
که جاوید باد آن خردمند مرد
همیشه به کام دلش کارکرد
لازم به توضیحه که محمود تحت تاثیر این ابیات قرار نگرفت و کمکی به فردوسی که هفتاد و یک ساله شده بود، برای امرار معاش نکرد.
سپس فردوسی میاد تاریخ دقیق به پایان رسیدن سرایش شاهنامه رو اینطور میگه:
سرآمد کنون قصهٔ یزدگرد
به ماه سفندارمذ، روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتادبار
به نام جهانداورِ کردگار
ماه سفندارمذ: اسفند
روز ارد: روز بیستوپنجم ماه
پنج هشتادبار:
۵×٨٠=۴٠٠
با این حساب تاریخ دقیق روزی که حضرت، سرودن شاهنامه رو به پایان رسوند: ٢۵ اسفند سال ۴٠٠ هجری قمری بوده. که بعد از تبدیل هجری قمری به هجری شمسی و همچنین تبدیل تقویم یزدگردی به تقویم جلالی، به صورت دقیق میشه:
١٩ اسفند ٣٨٨ خورشیدی
در ادامه، فردوسی خیلی سریع و کوتاه در سه بیت، درمورد خودش و رنجی که این سالها کشیده مختصر توضیحی میده و تنها آرزوی قلبیش مبنی بر توقع احترام گذاشتن ایرانیان بهش پس از مرگش، چنین میسراید:
چو این ناموَر ننامه آمد به بن
ز من روی کشور شود پرسخن
از آن پس نمیرم، که من زندهام
که تخم ِ سخن، من پراکندهام
هر آنکس که دارد هُش و رای و دین
پس از مرگ، بر من کند آفرین
و به این ترتیب شاهنامه، شاهکار بیبدیل حضرت فردوسی و شناسنامه ایران و ایرانی، با این ابیات پرغرور اما غمانگیز، به پایان میرسه...
این که میگن شاهنامه آخرش خوشه، منظور از آخر، پایان شاهنامه نیست.
در داستانهای شاهنامه، هرجا که افراسیاب به ایران حمله میکنه، معمولا در حملهٔ اول، ایران شکست میخوره. تقریبادر همه این روایتها، وقتی ایران در آستانه فروپاشی هست، رستم وارد… twitter.com/i/web/status/1…
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
اخیرا زیاد درمورد اعتصاب غذا میشنویم. افرادی که به دنبال دیده شدن و جلب توجه افکار عمومی هستند، مدعی اعتصاب غذا میشن و صدها خبرنگار و رسانه، بدون راستیآزمایی و صحتسنجی، اعتصاب غذای فرد مورد نظر رو تحت پوشش خبری قرار میدن.
اگر اعتصاب غذا با یک هدف بزرگ و به صورت صادقانه انجام بشه، میتونه تاثیرات بزرگ جهانی داشته باشه. مثلا #بابی_ساندز که با یک اعتصاب غذای محکم، بعد از ۶۶ روز فوت کرد اما تاریخ اروپا را به یک مسیر جدید هدایت کرد.
با این حال بسیار کم هستند چنین افرادی. اکثر افرادی که مدعی اعتصاب غذا هستند، در خلوت مشغول بخور بخور هستند و هیچ رسانهای هم حاضر نیست به رسالت صادقانه خبرنگاری پایبند باشه و اعتصاب غذای فرد مورد نظر رو صحتسنجی کنه.
رستم و رخش، دو رفیقی که تا لحظهٔ مرگ، کنار هم بودند.
ـ #رشتوی_جدید: مرگ رستم و رخش
در رشتوی قبلی که ماجرای آشنایی #رستم با اسب محبوبش #رخش رو تعریف کردم، گریزی کوتاه هم به مرگ رستم و رخش داشتم. دوستانی درخواست کردند که ماجرای احساسی و تراژدی غمانگیز مرگ این رستم و اسب وفادارش
را براتون بنویسم. قبل از شروع این رشتو، دو مورد رو یاد آور میشم:
١- این ماجرا به شدت غمانگیز است و ممکنه اشک شما را دربیاره.
٢- پیشنهاد میکنم اول رشتوی قبلی رو بخونید تا ذهنتون آماده مطالعه این رشتو بشه. رشته قبلی اینجاست 👇
عالیجناب #فردوسی در شروع این داستان میگه که این روایت مرگ رستم رو از مردی به نام #آزاد_سرو در شهر مرو شنیده. بنابرگفتهٔ خود فردوسی، احمد سهل دوست فردوسی در مرو با آزادسرو دیدار داشته و این روایت رو از او شنیده و برای فردوسی تعریف کرده.
در شاهنامه فردوسی یکی از دلکشترین داستانها، داستان بههمرسیدنِ رستم و رخش هست. ماجرا از این قراره که رستم در نوجوانی، به دلیل پیکر تنومند و سنگین، اسبی نداشت چون روی هر اسبی مینشست، کمر اسب میشکست!
در این زمان یه سری اتفاقات وحشتناک در ایران افتاده بود. چند سال قبل افراسیاب شاهزاده تورانی، به خاک ایران حمله کرده بود و نوذر (پادشاه ایران) رو کشته بود.
تا قبل از این، در زمان پادشاهی منوچهر پدر نوذر، سام نریمان جهانپهلوان ایرانی با قدرت از مرزهای ایران محافظت میکرد. ولی
حالا سام مرده بود و همین باعث شد تا نوذر نتونه در مقابل افراسیاب دوام بیاره و کشته شد.
القصه، با کشته شدن نوذر، مدتی افراسیاب مشغول چپاول ایران بود تا اینکه ایرانیان پیرمردی ٨٠ ساله به نام زاو (یا زَو) پسر فردی به اسم تهماسب و از
رابعه، شاعر زیبایی که عاشق بکتاش شد...
(نخستین زن شاعر پارسیسرا)
ـ #رشتوی_جدید
رابعه بلخی که حدود هزار سال پیش در ایرانشرقی میزیست، دختر زیبای کعب قُزداری بود. کعب یکی از سرداران حکومت سامانیان و حاکم بلخ و سیستان بود. گفته شده که کعب علاقهٔ بسیاری به دخترش رابعه داشت و
او را زینالعرب یعنی «زینت قوم عرب» نامیده بود و باتوجه به ثروت زیادی که داشت، چندین معلم خصوصی برای رابعه استخدام کرده بود تا علاوه بر خواندن و نوشتن، انواع هنرها را نیز به دخترش بیاموزند.
در اندکزمانی، رابعه تبدیل به شاعری برجسته، نقاشی زبردست، شمشیرزنی ماهر، سوارکاری خبره و
سیاستمداری زیرک شد؛ بهنحوی که عوفی درباره او مینویسد:
«رابعه دختر کعب القزداری، اگرچه زن بود، اما به فضل بر تمام مردان جهان بخندیدی! فارِس هر دو میدان و والی هر دو بیان، بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی به غایت ماهر.»
اخیرا با سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل و حضور در کنار دیوار ندبه، برای خیلیها این سوال پیش اومده که این دیوار داستانش چیه که همه زعمای سیاسی از رییسجمهورها تا پادشاهان و حتی پاپ فرانسیس رهبر مسیحیان یه عکس کنار این دیوار دارند؟
براتون میگم!
نگهداری لوح #ده_فرمان#موسی بود، در اونجا نگهداری میشد.
در حدود ٢۶٠٠ سال پیش (سال ۵٨٧ پیشازمیلاد) این معبد توسط #نَبوکَدنَصَر پادشاه بابل تخریب شد. نَبوکَدنَصَر اورشلیم رو فتح کرد، ٣ هزار یهودی رو به اسارت به بابل برد (که بعدها توسط #کوروش_بزرگ آزاد شدند و به اورشلیم
از دیروز بارها دیدم که عزیزان توییت زدند شاهزاده رضا پهلوی بعد از #کوروش_بزرگ، دومین مقام ایرانی است که از اسرائیل دیدن کرد. این موضوع به لحاظ تاریخی درست نیست. چون کوروش بزرگ هرگز شخصا پای به منطقه اسرائیل نگذاشت. در آن زمان منطقه اسرائیل و بهطورکلی تمام مناطق شرق مدیترانه،
در حوزهٔ نفوذ حکومت #بابِل قرار داشتند و کوروش با تسخیر بابل (تقریبا منطقهٔ جغرافیایی عراق امروزی میشه)، بهصورت خودکار تمام سرزمینهای تحتنفوذ بابل -از جمله شرق مدیترانه و اسرائیل- را تبدیل به بخشی از خاک ایران کرد. اما شخصا فرصت نکرد به آن سرزمین سفر کند.
اطلاعات بیشتر در این مورد را در کتاب «کتیبههای کوروش» بخوانید. دانلود PDF این کتاب از کانال تلگرام 👇 t.me/Bahman_Ansari/…