Bahman Ansari Profile picture
Jun 5 25 tweets 11 min read Twitter logo Read on Twitter
بریم یه گریز دیگه بزنیم به #شاهنامه
داستان #رستم_و_اسفندیار به زبان خودمانی!
ـ#رشتوی_جدید

خب طبیعتا اسم این داستان رو اکثر پارسی‌زبانان شنیدن! ولی آیا جز اسم داستان، کار دیگه‌ای هم کردند؟ مثلا رفتن شاهنامه رو ورق بزنن و بخونن؟ حیف از این گنجینه‌ای که دست ماست و قدرشو نمیدونیم... Image
فردوسی ابتدا منبعی که این داستان رو از او شنیده، با ظرافت معرفی میکنه:

شب تیره، بلبل نخُسپد همی
گُل از باد و باران بجنبد همی

بخندد همی بلبل از هر دُوان
چو بر گُل نشیند، گشاید زبان

نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتنی پهلوی

ز بلبل شنیدم یکی داستان
که برخواند از گفتهٔ باستان
گشتاسپ اسم شاه ایران بود. دو تا پسر داشت: اسفندیار و پشوتن.

ـ #زرتشت بر طبق اساطیر ایرانی، در دوره همین آقای گشتاسپ به پیامبری مبعوث شد. و چون گشتاسپ شاه، ازش حمایت کرد، زرتشت به گشتاسپ برکت داد. پشوتن رو بهش عمر جاودان داد که تا رستاخیز زنده بمونه و در آخرالزمان به یاری Image
سوشیانت (منجی دین زرتشتی) قیام کنه. و اسفندیار رو هم که پهلوونی برا خودش بهش گفت بره تو یه رودخونه مقدس خودش رو بشوره. اسفندیار وقتی رفت تو آب و اومد بیرون، تمام بدنش ضدضربه شد (به‌جز چشم‌هاش که در آب بسته بود) و برای همین ملقب شد به #اسفندیار_رویین‌تن یعنی اسفندیار ضدضربه! Image
البته این بخشی که تا اینجا گفتم، تو شاهنامه توضیح داده نشده. ولی برای درک بهتر موضوع، این بخش رو از روی کتاب‌های قدیمی ایران باستان مثل کتاب معظم #بُن‌دَهِش (آفرینش بنیادی) براتون نقل کردم.

برگردیم به شاهنامه.
اسفندیار خیلی به باباش پیله می‌کرد که تو پیر شدی استعفا بده و منو جای Image
خودت بکن شاه ایران! ولی گشتاسپ که بدجور چسبیده بود به قدرت، هربار می‌فرستادش دنبال نخودسیاه! مثلا یه بار گفت با تورانیان بجنگ، بعدش شاهت میکنم! نکرد! یه بار گفت از #هفت‌خوان بگذر و خواهرانت رو که اسیر شدن نجات بده، تا شاهت کنم! باز نکرد! دست آخر برگشت
Image
گفت میخوای شاه بشی، باید بری یه سفر به استان سیستان، #زال و #رستم رو دستگیر کنی و کَت‌بسته بیاری اینجا.
اسفندیارمیگه بابا این چه حرفیه؟ رستم یه عمر پشت و پناه ایران بوده الان برم دستگیرش کنم؟ گشتاسپ میگه همینه که هست! میخوای شاه بشی، راهش اینه!

خلاصه اسفندیار که بدجور عشق نشستن
بر تخت شاهی بوده، با برادرش پشوتن و پسرش بهمن و بقیه بزرگان و لشگر، پا میشه میره سیستان. نزدیک شهر که میشه بهمن رو می‌فرسته بره به رستم خبر بده که اسفندیار اومده سیستان. یه نامه هم بهش میده با این مضمون که رفیق تو همیشه پشت و پناه ایران بودی. ولی حقیقتش چون در دوره پادشاهی پدرم Image
هیچوقت نیومدی کاخ شاهی یه سر به شاه بزنی و در جنگ اخیر ایران و توران هم شرکت نکردی، شاه از دستت شاکیه. گفته بیام کَت‌بسته ببرمت! حالا تو غصه نخور من خودم هواتو دارم فقط کافیه دستاتو شُل ببندم و ببرمت کاخ شاهی. اونجام وساطت میکنم شاه ببخشت!

بهمن میره پیش زال و زال بهش میگه رستم
رفته شکارگاه و الان تو شهر نیست. بهمن میره شکارگاه و وقتی هیبت رستم رو از دور میبینه پشماش میریزه! میگه بابام عمرا نمیتونه اینو دستگیر کنه! پا میشه میره بالای کوه و یه سنگ بزرگ پرت میکنه به سمت رستم که اون پایین لَم داده بوده و شراب شیراز میزده بر بدن!

همین که اطرافیان رستم سنگ
رو میبینن از بالای کوه داره میاد، جیغ و داد کنان فرار میکنن! ولی رستم به تخمشم نبود! لنگشو میاره بالا سنگ میخوره به پاشنه پاش کمونه میکنه یه طرف دیگه!

بهمن که پشم‌و‌کُرکی براش نمونده بود از یه مسیر دیگه میره پیش رستم (که نفهمه سنگ رو این انداخته) رستم هم کلی تحویلش میگیره و میگه Image
بیا دو پیک مِی بزنیم! خلاصه وقتی بهمن پیغام اسفندیار رو به رستم رسوند، رستم گفت حالا برو به بابات بگو غیظ نکن! همو دیدیم حرف می‌زنیم!

روز بعد، پس از این که یه سری اتفاقا و حرف و حدیث‌های بی‌اهمیت اتفاق میوفته، بالاخره رستم و اسفندیار با هم روبرو میشن و همو در آغوش میگیرن و یکم Image
پاچه‌خواری همو میکنن! اسفندیار دوباره پیغام شاه رو تکرار میکنه. رستم میگه من مشکلی با اومدن به کاخ شاه ندارم. پا میشم میام باهات. ولی این که بخوای منو کَت‌بسته ببری نه! کسی حق نداره دستای منو ببنده! اسفندیار هی اصرار و رستم هی انکار. کم کم دعوا بالا میگیره و نه این راضی میشه Image
دست‌بسته بره پیش شاه و نه اون راضی میشه بیخیال بستن دستای رستم بشه! دست آخر اسفندیار که تشنه رسیدن به قدرت بود، میگه آقا فردا همینجا قرار دعوا میذاریم! یا تو منو میکُشی، یا من جنازه تورو میبرم پیش شاه!

روز بعد جنگ تن به تن شروع میشه. اولش یکم باز رستم اسفندیار رو نصیحت میکنه
که جوون، این مسخره بازیا رو بذار کنار ولی اسفندیار میگه حرف من همونه: یا کَت‌بسته میای میریم پایتخت، یا جنازتو میبرم! رستم که میبینه این کصخول حرف حساب تو کتش نمیره جنگ رو شروع میکنه.

رستم و اسفندیار تمام روز با هم جنگ کردن. زور جفتشون مساوی بود. ولی با این حال رستم کلی بر اثر Image
ضربات شمشیر اسفندیار زخم برداشت، ولی اسفندیار چون رویین‌تن (ضدضربه) بود هیچیش نشد. با فرارسیدن شب، دو طرف طبق سنت اون زمان جنگ رو متوقف میکنن و میرن استراحت تا فردا نیمه دوم رو اجرا کنن!

وقتی رستم برمیگرده پیش رفقاش، زال (پدر رستم) زخمای رستم رو میبینه پشماش میریزه. رستم میگه Image
بابا این یارو رویین‌تن بود هیچ سلاحی به بدنش اثر نمیکنه. زال میگه چاره این کار دست سیمرغه. یکی از پرهای سیمرغ رو میندازه تو آتش و سیمرغ چند دقیقه بعد میفهمه زال به کمک نیاز داره، پرواز کنان میاد پیش زال.

وقتی قضیه رو زال برا سیمرغ تعریف میکنه، سیمرغ اول بالش رو روی Image
بدن رستم میکشه، زخمای رستم درجا خوب میشه. بعد به رستم میگه ببین پسر، اول سعی کن با اسفندیار صلح کنی. چون اسفندیار توسط زرتشت تقدیس شده و اگه بکشیش سرنوشت تلخی در انتظار خودته. اما به هر حال اگه حرف گوش نکرد و مجبور به ادامه جنگ شدی، راه کشتن اسفندیار چشماشه. چشماش تنها جایی
از بدنش هست که رویین و ضدضربه نیست. بعد به رستم میگه بره از فلان درخت یه شاخه محکم بکَنه و باهاش یه تیر دو شاخه درست کنه تا در زمان مقتضی، بتونه جفت چشمای اسفندیار رو هدف قرار بده.

رستم همه کارهایی که سیمرغ گفت رو انجام داد و روز بعد رفتن سراغ ادامه جنگ. اسفندیار با دیدن رستم
پشماش ریخت! این که دیشب خونین و زخمی بود چطور الان سالم شده؟ خلاصه رستم طبق دستور سیمرغ، اول باز میاد اسفندیار رو نصیحت میکنه که جوان بیخیال این بازی شو. ولی اسفندیار باز حرف قبل رو تکرار میکنه که یا خودت قبول میکنی دست‌بسته میبرمت یا جنازتو میبرم!

جنگ دوباره شروع میشه. Image
رستم تیر دو شاخه‌ای که دیشب درست کرده بود رو برداشت گذاشت روی کمان و به سمت اسفندیار نشانه گرفت. تیرو رو پرتاب کرد. صاف رفت خورد تو تخم چشمای اسفندیار و اسفندیار از اسب روی زمین افتاد.

رستم رفت بالاسر دید غرق در تون شده. دلش سوخت. گفت آخه پسر این چه بازی مزخرفی بود راه انداختی Image
خودتو به کشتن دادی. اسفندیار گفت در اصل تو منو نکشتی، پدرم منو کشت که می‌دونست زورم به تو نمیرسه ولی برای این که از پادشاهی استعفا نده و نذاره من شاه بشم، منو فرستاد به جنگ تو تا بمیرم.

تو لحظات آخر هم از رستم خواهش کرد پسرش بهمن رو پیش خودش نگه داره و بهش آموزش پهلوانی بده Image
رستم هم قبول کرد. اسفندیار مُرد و خبرش به گشتاسپ رسید زد دو دستی تو سر خودش و شروع کرد به نفرین کردن خودش.

از این ور، رستم هم شروع کرد با آموزش دادن بهمن و چندسال بعد که بهمن به یه پهلوان بزرگ تبدیل شد، فرستادش پیش بابابزرگش گشتاسپ. گشتاسپ وقتی نوه‌اش دید دوباره داغ اسفندیار Image
تو دلش زنده شد. زد زیر گریه. بعدشم از سلطنت کتار کشید و بهمن رو جای خودش به تخت پادشاهی نشوند. بهمن شد شاه ایران.

پایان

بازنویسی از: بهمن انصاری
پ.ن) یه جا گفتم سیمرغ به رستم گفت اگه مجبور بشی اسفندیار رو بکشی، سرنوشت شومی در انتظارته. اون سرنوشت شوم این بود 👇

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with Bahman Ansari

Bahman Ansari Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @Ansari_Bahman

Jun 4
یه داستان دیگه از #شاهنامه به زبان خودمانی!
ـ #هفت_خوان_اسفندیار
ـ #رشتوی_جدید

شما حتما بارها داستان «هفت‌خوان رستم» رو (حداقل اسمش رو) شنیدید. ولی جالبه بدونید در #شاهنامه_فردوسی، یک داستانی هم داریم به نام «هفت‌خوان اسفندیار» که امروز می‌خوام براتون تعریف کنم. Image
کنون زین سپس، هفتخوان آورم
سخن‌های نغز و جوان آورم

همای و به‌آفرید، دو دختر گشتاسپ شاه ایران بودند. چندی قبل در جنگی که بین ایران و خیونان (شاخه‌ای از تورانیان) درگرفته بود، ایرانیان پیروز شده بودند اما ارجاسب شاخ خیونان موفق شده بود تا دو دختر گشتاسپ را دزدیده و به اسارت ببرد.
از همین‌روی، گشتاسپ از پسر پهلوانش اسفندیار درخواست کرد تا به رویین‌دژ (دژ اختصاصی ارجاسب که دختران گشتاسپ در آن‌جا زندانی بودند) حمله کنه و دو دختر را نجات بده.

هفتخان در حقیقت یک رژهٔ نظامی بود که منتهی به مقرّ ارجاسپ می‌شد. در این راه‌پیمایی، یک تُرک به نام گرگسار، راهنمای
Read 38 tweets
Jun 3
این زیبارویان، بانوان پارسی هند هستند و عکس از مربوط به سال ۱۸۹۵ میلادی است.

پارسیان هند گروهی از ایرانیان بودند که در سده‌های اولیه حمله عرب، حاضر به تغییر دین نشدند و به هند مهاجرت کردند.
#رشتو Image
در کتاب «زرتشت و زرتشتیان»، شرح کامل این هجرت رو توضیح دادم. کتاب رو از این‌جا می‌تونید دانلود رایگان یا خریداری کنید 👇
پارسیان هند در دوره قاجار نقش پررنگی در ایران داشتند. این گروه با حمایت‌های مالی و تلاش‌های بسیار، موفق شدند حکومت ایران رو راضی کنند که پرداخت جزیه رو از روی دوش زرتشتیان برداره (جزیه: پول زوری که از صدر اسلام مسلمانان از زرتشتیان می‌گرفتند / مازاد بر مالیات)
Read 7 tweets
Jun 1
داستان #لیلی_و_مجنون به زبان خودمانی!
ـ #رشتوی_جدید

از اون‌جایی که نسل جدید به‌دلایلی که حوصله توضیحش رو ندارم، حال کتاب‌خواندن نداره، داستان لیلی‌و‌مجنون رو براتون به صورت خلاصه مینویسم حداقل از کلیاتش باخبر باشید تا اگه فرداروزی یه غیرایرانی ازتون پرسید که داستان مشهور Image
حکیم #نظامی_گنجوی شاعر بزرگ ایرانی چی بوده، هاج و واج نگاش نکنید!

قبل از شروع بگم،
تو رشتوی قبلی داستان #خسرو_و_شیرین و #شیرین_و_فرهاد رو براتون نوشتم که استقبال بد نبود. (انتظارم بیشتر بود؛ ولی خب...)
از این‌جا اونو می‌تونید بخونید 👇
قبل از شروع تعریف ماجرا، چند نکته رو باید بگم. اول این که نظامی هیچ اشتیاقی به سرودن داستان لیلی و مجنون نداشت و فقط بنا به درخواست فرمانروای شیروان با اکراه این داستان رو به نظم کشید. نظامی که برای منظومه‌های دیگه‌اش مثل خسرو و شیرین، سال‌ها وقت صرف می‌کرد، لیلی و مجنون رو تنها Image
Read 27 tweets
May 30
کشف «یادگاری دورۀ سربازی» با قدمت دو هزار سال!

سال گذشته کارشناسان به عنوان بخشی از پروژه‌ی انتشار ترجمه‌های انگلیسی کتیبه‌های آتن باستان که در مجموعه‌های بریتانیا نگهداری می‌شود، این سنگ را که بیش از صد سال است در مجموعه موزه‌های ملی اسکاتلند (NMS) از آن Image
نگهداری می‌شود، تجزیه و تحلیل کردند. این بررسی به یک کشف جالب توجه منجر شد.

آن‌ها دریافتند حروف حکاکی‌شده روی سنگ مرمر در مجموعه‌ی NMS، نام مردان جوانی است که به افبت (ephebate) فراخوانده شده‌اند؛ یک سال آموزش نظامی و مدنی در سن هجده سالگی که در قانون آتن الزامی بود.
هدف این برنامه، آماده‌سازی مردان جوان برای زندگی بزرگسالی بود.

این فهرست گروهی، ٣١ جوان را فهرست کرده که در دوران سلطنت امپراتور روم کلودیوس (54-41 پس از میلاد) در دوره‌ی افبت آتن با هم شرکت کردند و قصد داشتند روابط نزدیکی را که ایجاد کرده بودند، به یادگار بگذارند.
Read 12 tweets
May 29
فرهاد و شیرین؟ یا خسرو و شیرین؟
حقیقت چیه؟!
ـ #رشتوی_جدید

حتما تا حالا هزار بار شنیدید که وقتی صحبت عشق جاودانه و عمیق میشه، براتون عشق شیرین و فرهاد رو مثال می‌زنند. اما احتمالا در مقیاس کمتر، یه چیزهایی هم از خسرو و شیرین شنیدید و فکرتون مشغول شده که این شیرین بالاخره مال Image
فرهاد بود یا مال خسرو؟ کی با کی بود؟ کی به کی خیانت کرد؟ داستان چیه؟ آدم خوبه کجاست؟ آدم بده کیه؟

چون میدونم بخاطر علاقه مفرط به تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران، حوصله ندارید برید اصل دو کتاب‌ #خسرو_و_شیرین و #شیرین_و_فرهاد رو بخونید، براتون خلاصه داستان رو تعریف میکنم! Image
خسروپرویز پادشاه ساسانی، یه زنی داشته به نام شیرین که ارمنی بوده. خسرو به شدت عاشق زنش بوده و دوسش داشته. طبق داستان‌ها و افسانه‌ها، خسرو زمانی که شاهزاده بود و هنوز شاه نشده بود، در خواب شیرین رو دیده بود و پدربزرگش انوشیروان بشارت داده بود که این دختر زنت میشه! خسرو هم بعد از Image
Read 19 tweets
May 26
داستان #هفت_خوان_رستم به زبان ساده
ـ #رشتوی_جدید

قبلا در مورد زندگینامه رستم چند رشتو نوشته بودم. امروز می‌خوام مهم‌ترین بخش از زندگیِ رستم رو تعریف کنم که حتما درموردش شنیدید.

بریم سراغ ماجرا
کیکاووس شاه ایران یه روز یه بزمی به راه انداخته بود و بساط مِی و مشروب به راه، پهلوانان ایران زمین هم جمع بودند:

چنان بُد که در گلشنِ زرنگار
همی‌خورد روزی مِیِ خوشگوار

یکی تختِ زرین بلورینش پای

نشسته بر او بر جهان کدخدای

ابا پهلوانانِ ایران به هم
همی رای زد شاه بر بیش و کم
این وسط یه رامشگر (نوازنده) میاد و بعد از این که بساط ساز و آواز رو برگزار میکنه و همه کیف می‌کنن، میاد به شاه میگه که: آقای کیکاووس، من اهل شهر مازندران هستم (این مازندران با مازندران شمال ایران فرق میکنه. در اون زمان به جایی که ما امروز میگیم مازندران، می‌گفتند طبرستان.
Read 51 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(