اسکندر مقدونی و یارانش حکم داعش و طالبان را در دوران باستان داشتند!
به اراجیفی که اروپاییها درمورد تمدن درخشان باستانی یونان و روم ارائه میدهند، توجه نکنید. تمدن یونانی و رومی در مقابل تمدن شرق (سومر، ایران، بابل، مصر و هند) هیچ حرفی برای گفتن نداشت.
اما این که میبینید امروز به شکل نامعقولی تمدن هلنیسم را بیمانند و پیشرفته نشان میدهند، بخاطر دراختیار داشتن مدیا و صنعت سینما در غرب است! اگر رسانه و قدرت در اختیار ما شرقیها بود، حقیقت طور دیگری به تصویر کشیده میشد!
یونانیان، وارثان شهرها و روستاهای دَرهَموبَرهَم و بینظم باستانی بودند. نکته جالبتوجه آنجاست که آنها نه تنها اسکندر را که مقدونیالاصل بود و ارتباطی با یونانیان نداشت، برای خودشان مصادره کردند، بلکه بهگونهای شگفتآور، به او که شخصیتی منفور و قاتل بود، میبالند!
اینکه چگونه یک خانهخرابکن و ویرانگر که شهر به شهر و کوچه به کوچه داراییهای خانوادهها و مردم غیرنظامی را غارت میکرد و از غرب تا شرق عالم را با سیل سربازانش به آتش کشید، میتواند لقب #بزرگ بگیرد، فقط از یک خوی وحشی برمیخیزد و این مایهٔ شرمساری جهان غرب است.
اسکندر و دارودستهاش، دقیقا گروهی تروریست در دوران باستان بودند. چیزی شبیه به القاعده و داعش در این روزگار. آنها آمدند و آتش زدند و کشتند و غارت کردند و آرامش یک جهان یکپارچه و متمدن و مردمان آن را بَرهَم زدند و رفتند. همین! نه بیشتر!
این گروه تروریستی حتی برنامهای جامع برای حکومت کردن هم نداشت. بهطوری که اسکندر تا زمانی که زنده بود، بدون داشتن یک پایتخت مشخص، فقط مشغول غارت و دزدی از این شهر و آن شهر بود، و وقتی مرد، سرداران سپاهش نیز جهانِ بهآتشکشیدهشده را میان خود تقسیم کردند.
جهانی که پارسها بیش از دویست سال برای برپاییاش زحمت کشیده بودند، به سرعت از بین رفت و دنیا تبدیل به مکانی ناامن شد.
البته بعدها نیز چوبِ دنیا پسِسرشان زده شد و این دزدان فرهنگی باستانی، به دزدان فرهنگی بزرگتری به نام #ترکیه برخورد کردند و داروندارشان مصادره شد!
دزدی که از دزد بزند، شاهدزد است!
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
در قسمتهای قبل، در مورد رستم و اسفندیار و بقیه روایتهای شاهنامه براتون نوشتم که لینکش رو آخر این رشتو میذارم. امروز میخوام داستان جالب عبور سیاوش از آتش رو براتون تعریف کنم.
سیاوش پسر کیکاووس شاه ایران بود. اما برخلاف کیکاووس که فردی دمدمیمزاج و کلهخر بود، سیاوش جوانی بسیار عاقل و فهیم بود و همه ایران به این امید که کیکاووس پیر شده و بعد از مرگش این شاهزاده برومند قراره پادشاه ایران بشه، شاد بودند.
سیاوش از همون زمان کودکی، به رستم سپرده شده بود تا آداب پهلوانی رو یاد بگیره. رستم هم انقدر به این بچه علاقه داشت که سالها وقت گذاشت و آیینهای پهلوانی و جنگاوری و آداب اخلاقی رو بهش آموزش داد و وقتی سیاوش به سن جوانی رسید، تبدیل شده بود به یه انسان بزرگمنش و بینظیر.
خب طبیعتا اسم این داستان رو اکثر پارسیزبانان شنیدن! ولی آیا جز اسم داستان، کار دیگهای هم کردند؟ مثلا رفتن شاهنامه رو ورق بزنن و بخونن؟ حیف از این گنجینهای که دست ماست و قدرشو نمیدونیم...
فردوسی ابتدا منبعی که این داستان رو از او شنیده، با ظرافت معرفی میکنه:
شب تیره، بلبل نخُسپد همی
گُل از باد و باران بجنبد همی
بخندد همی بلبل از هر دُوان
چو بر گُل نشیند، گشاید زبان
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتنی پهلوی
ز بلبل شنیدم یکی داستان
که برخواند از گفتهٔ باستان
گشتاسپ اسم شاه ایران بود. دو تا پسر داشت: اسفندیار و پشوتن.
ـ #زرتشت بر طبق اساطیر ایرانی، در دوره همین آقای گشتاسپ به پیامبری مبعوث شد. و چون گشتاسپ شاه، ازش حمایت کرد، زرتشت به گشتاسپ برکت داد. پشوتن رو بهش عمر جاودان داد که تا رستاخیز زنده بمونه و در آخرالزمان به یاری
شما حتما بارها داستان «هفتخوان رستم» رو (حداقل اسمش رو) شنیدید. ولی جالبه بدونید در #شاهنامه_فردوسی، یک داستانی هم داریم به نام «هفتخوان اسفندیار» که امروز میخوام براتون تعریف کنم.
کنون زین سپس، هفتخوان آورم
سخنهای نغز و جوان آورم
همای و بهآفرید، دو دختر گشتاسپ شاه ایران بودند. چندی قبل در جنگی که بین ایران و خیونان (شاخهای از تورانیان) درگرفته بود، ایرانیان پیروز شده بودند اما ارجاسب شاخ خیونان موفق شده بود تا دو دختر گشتاسپ را دزدیده و به اسارت ببرد.
از همینروی، گشتاسپ از پسر پهلوانش اسفندیار درخواست کرد تا به روییندژ (دژ اختصاصی ارجاسب که دختران گشتاسپ در آنجا زندانی بودند) حمله کنه و دو دختر را نجات بده.
هفتخان در حقیقت یک رژهٔ نظامی بود که منتهی به مقرّ ارجاسپ میشد. در این راهپیمایی، یک تُرک به نام گرگسار، راهنمای
پارسیان هند در دوره قاجار نقش پررنگی در ایران داشتند. این گروه با حمایتهای مالی و تلاشهای بسیار، موفق شدند حکومت ایران رو راضی کنند که پرداخت جزیه رو از روی دوش زرتشتیان برداره (جزیه: پول زوری که از صدر اسلام مسلمانان از زرتشتیان میگرفتند / مازاد بر مالیات)
از اونجایی که نسل جدید بهدلایلی که حوصله توضیحش رو ندارم، حال کتابخواندن نداره، داستان لیلیومجنون رو براتون به صورت خلاصه مینویسم حداقل از کلیاتش باخبر باشید تا اگه فرداروزی یه غیرایرانی ازتون پرسید که داستان مشهور
حکیم #نظامی_گنجوی شاعر بزرگ ایرانی چی بوده، هاج و واج نگاش نکنید!
قبل از شروع بگم،
تو رشتوی قبلی داستان #خسرو_و_شیرین و #شیرین_و_فرهاد رو براتون نوشتم که استقبال بد نبود. (انتظارم بیشتر بود؛ ولی خب...)
از اینجا اونو میتونید بخونید 👇
قبل از شروع تعریف ماجرا، چند نکته رو باید بگم. اول این که نظامی هیچ اشتیاقی به سرودن داستان لیلی و مجنون نداشت و فقط بنا به درخواست فرمانروای شیروان با اکراه این داستان رو به نظم کشید. نظامی که برای منظومههای دیگهاش مثل خسرو و شیرین، سالها وقت صرف میکرد، لیلی و مجنون رو تنها
سال گذشته کارشناسان به عنوان بخشی از پروژهی انتشار ترجمههای انگلیسی کتیبههای آتن باستان که در مجموعههای بریتانیا نگهداری میشود، این سنگ را که بیش از صد سال است در مجموعه موزههای ملی اسکاتلند (NMS) از آن
نگهداری میشود، تجزیه و تحلیل کردند. این بررسی به یک کشف جالب توجه منجر شد.
آنها دریافتند حروف حکاکیشده روی سنگ مرمر در مجموعهی NMS، نام مردان جوانی است که به افبت (ephebate) فراخوانده شدهاند؛ یک سال آموزش نظامی و مدنی در سن هجده سالگی که در قانون آتن الزامی بود.
هدف این برنامه، آمادهسازی مردان جوان برای زندگی بزرگسالی بود.
این فهرست گروهی، ٣١ جوان را فهرست کرده که در دوران سلطنت امپراتور روم کلودیوس (54-41 پس از میلاد) در دورهی افبت آتن با هم شرکت کردند و قصد داشتند روابط نزدیکی را که ایجاد کرده بودند، به یادگار بگذارند.