🔴 (زبان و خط رایج مردم عربستان « میانرودان»):
طبق گفته مسلمانان اسلام به عنوان دینی جدید در قرن هفتم میلادی ظهور کرده اما طبق اسناد موجود زبان رایج مردم در مناطق بین النهرین و سوریه عربی نبوده بلکه این مردم
(۱)
به زبان «آرامی» (سریانی ، سوری شرقی) صحبت میکردن ، این زبانها و همینطور زبان عبری اگرچه از یک خانواده بودن ولی با هم اختلافاتی هم داشتن به علاوه زبان عربی هم که در نواحی جنوبی بین النهرین یا همون صحرای عربستان صحبت میشد زبانی بود که با شکل امروزی اون شباهتی نداشت.زبان عربی
(۲)
امروزی به طوری که بعداً توضیح خواهم داد توسط ایرانیان بازسازی شد و شکل امروزیش رو بخود گرفت.
این قرآنی که شما امروز میبینید و موجوده ، نتیجه ترجمه متون و نسخه های آرامی انجیل به زبان عربی و نگارش و افزودن متمم هایی به اون توسط ایرانیانه.
مشابه همین کار رو هم با کتاب
(۳)
نهجالبلاغه انجام دادن که در قرن یازدهم میلادی توسط یک ایرانی بنام شریف الرضی نوشته شد. علی بن ابی طالب طبق ادعای مورخین اسلامی در قرن هفتم میلادی زندگی میکرده و نهج البلاغه در قرن یازدهم نوشته شده یعنی ۴۰۰ سال بعدش!! اما نکته جالبش فقط این نیست ، اینجاست که ۲۰۰ سال بعد از
(۴)
تاریخ ادعایی دوران «علی» یعنی در زمان خلافت مأمون عباسی ، طبق گفته خود نویسندگان اسلامی تعداد گفتارهای نهجالبلاغه که به علی نسبت داده میشدند (که تازه سندیت خود اونها هم زیر سواله) تنها به ۲۰۰ عدد میرسید!!
این در حالیه که ما میبینیم به فاصله ۲۰۰ سال بعد از دوران مأمون
(۵)
(و در کل ۴۰۰ سال بعد حیات علی) زمانی که شریف الرضی نهجالبلاغه رو مینویسه ، تعداد گفتارهای اون به عدد ۴۰۰ میرسه!!!
یعنی در فاصله ۲۰۰ سال گفتارهای علی دو برابر تعداد ادعایی اون در دوران مأمون عباسی میشه !!
حالا دیگه خودتون حساب کار رو بکنید و پرتقال فروش رو پیدا کنید.
(۶)
در خط و الفبای زبان آرامی و همچنین عربی اون دوران نشانه های «تفکیک» و «نقطه گذاری» وجود نداشت ، خط کوفی رو میشه به عنوان یک نمونه از این خطها فرض کرد ، مثلا کلمه «غرب» هیچ نقطه و یا زیر و زبری نداشت و برای خوندن این کلمه خواننده بایستی مفهوم کلی جمله ای که این واژه درش
(۷)
آورده شده بود رو میدونست . همین عامل خواندن و تفسیر این خطوط رو بسیار دشوار کرده بود چرا که مثلا در اون دوران از لحاظ نوشتاری هیچ تفاوتی بین حروف «ح» و «ج» و «خ» و یا «چ» وجود نداشت و همه اونها به یک شکل و به صورت «ح» نوشته میشدن. در همین راستا زبان اولیه قرآن هم بنابر
(۸)
قدیمی ترین نسخه های یافت شده قرآن ، نه زبان عربی بلکه به زبان آرامی_سریانی بود. این به این خاطر بود که قرآن در ابتدا برای مدتی طولانی نوعی ترویج «گفتاری» (قرائتی) از کتاب مقدس مسیحیان(انجیل) در میان عربهای مسیحی بود. یک نوع ترویج «نقالی» واری که بعدها به صورت کتبی به نگارش
(۹)
در اومد، ریشه کلمه قرآن هم دقیقاً از همین جا میاد یعنی «قرأ» (خواندن)
این عمل رو در زبان محلی سوری ( قر_ء_آن) «Qurán» به معنای بازگویی و نقالی کتاب مقدس انجیل مینامیدند.
حالا تشخیص دو کلمه « عرب» و «غرب» تا زمانی که اونها به صورت گویشی (زبانی و شنیداری) ادا میشن راحت و
(۱۰)
ساده هستن ، این سختی اونجا نمود پیدا میکنه که این واژه ها به صورت نوشتاری ثبت میشن و اون هم با خطی بسیار ابتدایی که در اون زمان تنها در مناطق یاد شده رواج داشته.
در اون دوره افراد کمی که سواد خواندن داشتن مشکل زیادی برای درک مفهوم این واژه ها نداشتن چون این متون رو بارها
(۱۱)
از زبان مروجین مذهبی شنیده بودن و بعضاً اونها رو حفظ هم بودند. اما این معضل در سده های بعدی نمود پیدا کرد، یعنی در دورانی که فرهنگ و زبان و خط آرامی بدست فراموشی سپرده شد و اشخاصی که میخواستند این متون رو بخونن و تفسیر کنن با مشکلات زیادی روبرو میشدند.دوستان دقت کنید
(۱۲)
مسئله فقط این نبود که یک خط به خطی دیگه تغییر کنه چراکه خط نوشتاری یک زبان ، اساساً ربطی به زبان استفاده کننده از اون نداره، همونطور که خط عربی در زبان پارسی و یا خط لاتین در چندین زبان متفاوت جهانی استفاده میشه بدون اینکه این مسئله دلیلی برای تشابه این زبانها باشه.
(۱۳)
مسئله مورد بحث و مهم نامفهوم بودن « فرهنگ اولیه» یک زبان هست که اگه خواننده از اون بی اطلاع باشه نمیتونه درک درستی از نوشتار داشته باشه.
بگذارید مثالی بزنم تا بهتر منظور رو متوجه بشید. جوک هایی که در فرهنگ جامعه ای خاص ساخته و پرداخته میشن برای اون جامعه بامزه و خنده دارن
(۱۴)
ولی همین که اون جوک ها برای افرادی از فرهنگ های دیگه که با فرهنگ و محیط اونجا آشنایی ندارن گفته میشن نه تنها خنده دار و بامزه دیگه نیستن بلکه در موارد زیادی بی معنی هم به نظر میرسن. برای همین خاطره که ترجمه یک لطیفه و یا ضرب المثل از زبانی به زبان دیگر مستلزم دانستن و
(۱۵)
تسلط بر هر دو فرهنگ ( سازنده لطیفه و شنونده لطیفه) هست. و این دقیقاً همون چیزی بود که ۲۰۰ سال بعد ، در ترجمه متون قرآن مسیحی ( متون اولیه قرآن) به زبان عربی رخ داد، چراکه در این زمان فرهنگ زبان نگارش این متون کاملا به دست فراموشی سپرده شده بود و ترجمه کنندگان ایرانی اون
(۱۶)
هیچگونه آشنایی با فرهنگ و تمدن ۲۰۰ سال پیش آرامی_سریانی نداشتند.
خوندن این خط برای کاتبین و قاریان اولیه چندان مشکل نبوده چون این افراد با متون اصلی (انجیل) آشنایی داشتند و قادر به محدود کردن معانی برای تفسیر اونها بودند این بهسازی و تصحیح الفبای اولیه قرآنی و اضافه کردن
(۱۷)
علامات تفکیک و نقطه گذاری ، برای راحت تر کردن فهم متنها و تفاسیر متون برای نو آموزان این زبانها و خطوط بود و جالب اینکه این عاملین تصحیح و پیشرفت زبان و خط عربی ، نه آرامیان ، سوریان و یا عربها ، بلکه نو آموزان و مبتدیان این زبانها یعنی ایرانیان بودند.
خط اولیه قرآن( آرامی)
(۱۸)
دارای ۱۵ حرف بود که تنها هفت حرف اون به عنوان حروف دقیق شمرده میشدند مثل حرف «م» ، هشت حرف باقیمانده میتونستن هر کدوم به ۲ تا ۴ طریق خونده بشن.
حالا برای اینکه مشخص بشه که در ترجمه این متون آرامی به عربی توسط این اشخاص نابلد چقدر خطا های اساسی اتفاق افتاده به ذکر یک
(۱۹)
نمونه بسنده میکنم.
محققین و زبان شناسان زبانهای باستانی در کنکاش در ریشه های آرامی دو واژه متفاوت قرآنی به نتایج جالبی رسیدند که اون رو براتون بازگو میکنم.
در سوره الرعد آیه ۳۱ میخونیم:
(۲۰)
« ...الْمَوْتَىٰ ۗ بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا ۗ أَفَلَمْ «يَيْأَسِ» الَّذِينَ آمَنُوا ....»
محققین متوجه شدند که ریشه و شکل پایه ای آرامی کلمه« يَيْأَسِ » همونطور که در شکل میبینید با واژه دیگه ای بنام «یَتَبَیَّنَ» یکی هست و با توجه به پروسه تکاملی که نشون دادم
(۲۱)
کلمه ای که در قرآن امروزی با نوشتار «یأس» به معنای ناامیدی آورده شده میتونسته کلمه ای کاملا متفاوت یعنی «یَتَبَیَّنَ» با معنای آشکار شدن یا مشخص شدن ، بوده باشه.
حالا ببینید که چه تفاسیر اشتباهی در ترجمه متون آرامی به عربی رخ داده که نمونه های زیادی هست برای گفتن که
(۲۲)
برای طولانی نشدن مطلب به یک نمونه بسنده کردم.
قرآن رو باید بنا بر سبک نگارش و پیامی که به خواننده منتقل میکنه به دو بخش تقسیم کرد.
بخش اول: همون بخش کهن و هسته ای اونه که بازگویی قسمتهایی از تورات و ترویج انجیل مسیحه ، برای همین هم میبینید که در قرآن نامهای موسی
(۲۳)
۱۳۶ بار، مریم (ماریا) ۳۴ بار و عیسی ۲۴ بار آورده شده. در حالی که نام «محمد» تنها ۴ بار اون هم نه به عنوان یک اسم، بلکه به عنوان صفت یا لقب آورده شده.
( در قسمت بعد راجع به این مسئله کامل توضیح میدم)
بخش دوم : این بخش از سوره هایی تشکیل شده که بعدها (تا قرن دهم میلادی و در
(۲۴)
جریان جدایی از مسیحیت) به متون اولیه اضافه شدند به همین خاطر کمتر رنگ و بوی یهودی و مسیحی در خود دارن.
وجود این دوبخش به حدی روشن و غیر قابل انکاره که حتی تاریخ نگاری اسلامی هم به اون اذعان داشته و به اونها نامهای «مکی» و «مدنی» داده.
اما دروغ بزرگی که ۱۲۰۰ سال قدمت داره
(۲۵)
اینه که قرآن رو معجزه محمد خونده که توسط جبرئیل بهش نازل شده و اینکه یک نسخه از اون هم در بهشت وجود داره!!
طبق آزمایشاتی که برای عمر سنجی توسط نیمه عمر کربن صورت میگیره قدیمی ترین قرآن یافت شده جهان رو بررسی کردند که شات اون رو در قسمت پیشگفتار گذاشته بودم مشخص شد عمری
(۲۶)
بیشتر از تاریخ ادعایی «محمد» داره.
در قرآن یافت شده «صنعا» به روشنی میشه دید که خط نوشتاری اون به خط آرامیه و بخشهای مدنی در اون دیده نمیشه.
داستان نازل شدن وحی در غار حرا (که این نام از شهر حیرا گرفته شده) میبینیم که جبرئیل ( همون گابریل فرشته ای که در انجیل از او اسم
(۲۷)
برده شده) آیاتی رو به محمد نقل میکنه و از اون میخواد که اون رو تکرار کنه.
محمد چندین بار تذکر میده که سواد نداره !! ولی جبرئیل باز در جواب تأکید میکنه که «بخوان».
توجه کنید که تأکید بر بیسوادی محمد از جانب مورخین اسلامی از اون جهت هست که ثابت کنند محمد این آیات رو از
(۲۸)
پیش نمیدونسته و تا زمان وحی براش نا آشنا بوده ! (برای اثبات اینکه از جایی نیاورده و خود خدا بهش وحی کرده)
اما ببینیم که این آیه چه مطلبی رو برای ما روشن میکنه.
جبرئیل به محمد میگه :«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ﴿۱﴾«بخوان» به نام پروردگارت كه آفريد......
(۲۹)
.....الَّذِي «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» ﴿۴﴾همان كس كه به وسيله قلم آموخت (۴) عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ....»
همونطور که مشاهده میکنید این آیه به صورت «امری» شروع میشه یعنی «بخوان» اما یک نکته رو در نظر نمیگیره که این آیات نه به صورت کتبی، بلکه به شکلی گفتاری
(۳۰)
داره به محمد عرضه میشه بنابر این ترجمه «بخوان» اینجا کاملا بی معنی و غلطه، و درستش این بود که جبرئیل به محمد بگه « بازگو» کن نه بخوان، چیو بخونه؟! بعد هم مگه به قول خودشون سواد داشته که بخونه؟!
اما چیزی که اینجا قصد پرداختن بهش رو دارم قضیه بیسوادی محمده که مورخین قصد
(۳۱)
القاء اون رو به دیگران داشتن که قابل پذیرش نیست.
به چند دلیل، اول اینکه طبق اسناد موجود از قوانین مربوط به پیشه بازرگانی در اون دوران، در امپراتوری پارس و روم مسافرت و نقل مکان برای مردم عادی ممکن نبود و شهروندان برای اینکار به مجوز نیاز داشتند ولی این قانون برای بازرگانان
(۳۲)
مستثنا بود و بازرگانان نیاز به مجوز نداشتند به همین دلیل یک فرد تاجر گذشته از متمول بودن و مرفه بودن زندگیش به عنوان فردی جهاندیده و باسواد مورد احترام هم بود.
حالا با توجه به دونستن این مطلب چطور ممکن بودکه فرد بیسوادی مثل محمد هدایت کاروانهای تجاری خدیجه رو عهده دار باشه؟
(۳۳)
شغلی که مختص افراد باسواد و متمول بوده و لازمه تاجر بودن داشتن سواد و دونستن حساب و کتاب بوده چطور شغل محمد بیسواد بوده؟!!
دوم اینکه وقتی به ترجمه آیه وحی شده به محمد نگاه میکنیم میخونیم : «بخوان به نام پروردگارت که آفرید، او انسان را از خون بسته آفرید.....خدایی که
(۳۴)
«نوشتن با قلم » را به بندگان آموخت. به انسان آموخت آنچه را که نمیدانست.»
اما با توجه به این آیه و آیات ۱ تا ۵ سوره ۹۶ که باز اشاره به آموختن «نوشتن» به انسانها توسط خدا تکرار شده ، ما میبینیم که به طور عجیبی محمد که فرستاده خداست تا آخر عمرش بیسواد موند!!!!
سوال اینجاست
(۳۵)
که چطور خداوند به انسانها نوشتن آموخت اما به برگزیده ترین اونها یعنی رسول خودش اون رو نیاموخت؟؟!!
از طرفی وقتی به روایات و احادیث اسلامی رجوع میکنیم میخونیم که خداوند تمامی علوم رو بعد از «معراج» در دل رسول خود جای داد و او رو بر همه چیز آگاه و مسلط ساخت و....
اونوقت در
(۳۶)
جایی دیگه همگی اذعان دارند که محمد تا آخر عمرش بیسواد بود!!!
الان سوالی که مطرح میشه اینه که آیا «نوشتن» شامل تمامی علوم نمیشه؟!
و در ادامه وقتی داستان رو برای خدیجه تعریف میکنه خدیجه برای مشورت نزد عمو زاده اش « ورقة بن نوفل» میره و جریان رو براش تعریف میکنه و نوفل
(۳۷)
در جواب به دختر عموش میگه : « آنچه برای محمد پیش آمده آغاز پیامبری اوست و ناموس بزرگ رسالت، بر او فرود می آید» ؟!
اما در اینجا نویسنده اسلامی داستان، این امر رو پنهون میکنه که این ورقة بن نوفل بنا بر تمامی روایات اسلامی مسیحی بوده و علی رغم تائید قلبی رسالت الهی محمد (طبق
(۳۸)
گفته راوی داستان)، تا پایان عمرش مسیحی مونده و هرگز مسلمان نشده !!
بعد میگن هربار که آیه ای نازل میشده اطرافیانش حفظ میکردند و بعد برای جمع آوری نهایی ، اونها رو روی اشیاء مختلفی چون پوست و یا استخوان و...مینوشتند. که لازم به ذکره که تاحالا هیچکدوم از این جزوات اولیه
(۳۹)
ادعا شده یافت نشدند !!!
تعداد اطرافیان هم به مدت طولانی از انگشتان یک دست فراتر نمیرفت و از خدیجه زنش، علی برادر خواندش، ابوبکر دوست نزدیکش، بلال برده سابقش و بعدها عایشه زن دیگرش ( دختر ابوبکر) تشکیل شده بودند.
حتی طبق ادعای خود مورخین اسلامی در طول ۱۰ سال اول تبلیغ
(۴۰)
برای پیامبری و دینش تا زمان آغاز هجرت، تعداد این افراد از ۸۰ نفر هم بیشتر نشد، یعنی به طور متوسط ۸ نفر در سال!!!
این مطلب خود گواه این واقعیته که محمد به عنوان رسول خدا حتی اگه فرض کنیم وجود تاریخی داشته ( که نداشته) چه از نظر منطق آرمانی دینش و چه از نظر جذابیت فردی،
(۴۱)
فرد قانع کننده و تاثیر گذاری نبوده، چیزی که نویسندگان اسلامی سعی کردند خلاف اون رو ادعا کنن.
(پایان قسمت سوم)
در قسمت چهارم به ریشه و مفهوم نام محمد میپردازم.
سپاس از همراهیتون🌹
(۴۲)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
با درودی مجدد خدمت هم میهنان گرامی باید عرض کنم که این بخش بسیار مهم و در عین حال جذاب است،مهم از این جهت که با سند معتبر قصد بررسی
(۱)
ادعایی بدون سندیت رو داریم و جذاب از اون لحاظ که معمای بزرگی قراره در ذهنتون حل بشه که شاید سالها دغدغه ذهنیتون بوده.
اینجا به اهمیت نکته ای که در پیشگفتار عنوان کردم پی میبرید که گفتم بررسی پیدایش تاریخ اسلام بدون داشتن اطلاع از جریانهای مسیحی و مسیحیت در ایران امری محاله
(۲)
ما پیشتر دیدیم که مسیحیت در اواخر دوران حکومت ساسانی چقدر در ایران گسترش پیدا کرده بود که حتی تا دربار خسرو پرویز نفوذ کرده بود، از همسران خسرو تا وزیر دربار و گابریل سینجاری پزشک مخصوص خسرو پرویز و... همه مسیحی بودند به علاوه دیدیم که بخاطر کوچهای اجباری اعراب مسیحی به
تا اینجا توضیح دادم که سرزمینهایی که مابین دو امپراتوری ساسانی و بیزانس قرار داشت(در واقع همون عربستان حقیقی)سالها عرصه تاخت و تاز دو امپراتوری بود.بخش شرقی این مناطق تحت کنترل
(۱)
امپراتوری ساسانی بود و حاکمان محلی اونجا خراجگزار دولت ساسانی بودند و بخش غربی اون هم توسط حاکمان محلی که توسط بیزانس تعیین میشدند اداره میشد. یعنی هیچکدوم از این دو امپراتوری مستقیماً بر این مناطق حکومت نمیکردند فقط هرچند وقت یکبار که این حاکمان محلی شورشی میکردند یا برای
(۲)
امرار معاش دست درازی هایی به روستا های مرزی ایران میکردند توسط دولت ایران سرکوب میشدند و یا گاهی بخاطر اهداف سیاسی خاص و یا جمع آوری نیروی انسانی به منظور استفاده از اونها در مناطق در حال توسعه شاهان ساسانی به این مناطق حمله میکردند( همین سیاست از سمت بیزانس هم اعمال میشد)
🔴 (درباره ریشه نام «محمد» و مفهوم آن):
در سال ۱۹۲۸ میلادی در سواحل شرقی سوریه ( محل کنونی رأس شمره) به طور تصادفی ویرانه هایی کشف شدن به مشخص شد به شهر « اوگاریت» تعلق دارند. این شهر بنا بر اسناد پیدا
(۱)
شده در این محل، در ۲۴۰۰ سال قبل از میلاد مسیح یک شهر کنعانی و در دوران برنز یکی از مراکز بزرگ تجاری در شمال غرب سوریه و نزدیک به سواحل دریای مدیترانه بود. در خرابه های سه قصری که تاکنون از دل خاک این شهر بیرون آورده شدند، حفاران آرشیو های زیادی به خط میخی پیدا کردند که به
(۲)
زبان اوگاریتی نوشته شدند.
در برخی از این متنها واژهٔ «محمد» با گویش آرامی اون «MHMT» (محمت) به چشم میخوره که در رابطه با طلا و ارزش بالای اون آورده شده و به معنی بهترین، ناب ترین و خالص ترین نوع این فلز هست. با اینکه شهر اوگاریت در جریان تهاجم دریانوردان ۱۳ قرن قبل از میلاد
🔴 (مفاهیم «عرب» و «عربستان») :
واژه «عرب» در زبان مردم «هترا» یا حترا (شهر خضر امروزی) ، یعنی به زبانی که در مناطق بین النهرین و عراق کنونی رواج داشت به مفهوم جهت جغرافیایی «غرب» بود. شهر هترا شهری بود
(۱)
دایره ای شکل با دیواری دفاعی به دورش که ناحیه مذهبی اون در مرکز شهر قرار داشت. حومه شهر هترا رو «قطرا» مینامیدن که از کلمه پارسی «کرا» به معنی حومه و کرانه ، که خودش از ریشه ای یونانی بنام «خرا»(khora) میومد گرفته شده بود.
جمع عربی این واژه یونانی «خاور» بود به معنی مشرق.
(۲)
چون این منطقه ،یعنی شهر هترا و حومه اون در قسمت غرب رودخانه عریض دجله قرار داشت ، «عرب» نامیده میشد. از طرفی قرار گرفتن این منطقه در بین دو رودخانه بزرگ دجله و فرات ماهیتی جزیره گونه به اون داده بود به همین دلیل اون رو «جزیره عرب» (عرب به معنی جهت جغرافیایی غرب) مینامیدن
🔴 «جدایی ماوراءالنهر و عراق و کردستان از ایران » :
درود به همراهان بزرگوار ، پیش از اینکه وارد مبحث مهم تئوریزه شدن مذهب تشیع صفوی،توسط فقهای لبنانی در ایران بشم لازمه که در این بخش نگاهی کنیم به
(۱)
لطمات جبران ناپذیری که بخاطر جنایات شاه اسماعیل و قزلباشان تاتارش و همینطور بی کفایتی فرزندش شاه تهماسب به ایران وارد شد.
ماله کشان شاه اسماعیل ادعا میکنن که اگر او نبود ایران یکپارچه نمیشد و ....
جدای از حمام خونی که براه انداخت و جنایات سادیسم واری که مرتکب شد و تجاوز و
(۲)
فساد و غارتگری هایی که براه انداخت و فرهنگ لواط گری و هرزگی رو نشر و گسترش داد و کشور ایران رو « مملکت قزلباش» نام نهاد و تمام اقداماتش بر ضد ایران و ایرانی بود، به هیچ وجه قصد ونیتش یکپارچگی ایران و برقراری حکومتی ملی مردمی نبود ، اسماعیل تنها نیتش از تاختن بر ایران خالی
قزلباشان در مدت کوتاهی همه بناهای دینی و مذهبی تبریز رو که خیلیهاشون آثار ارزشمند هنر معماری ایرانیان بودند رو از بین بردن و گور تمام
(۷۲)
بزرگان اهل سنت رو شکافته استخوان هاشون رو به آتش کشیده و خاکسترش رو توی کوچه ها پخش کردن.
بعد تبریز نوبت شهر های دیگر آذربایجان رسید و در ظرف یکسال به طور پیوسته و خستگی ناپذیری این جنایات و خرابی ها و غارتگری ها رو ادامه دادن، اونها با شهر اردبیل که شهر شیخ صفی بود هم همین
(۷۳)
کار رو کردند و سرزمین آذربایجان در خلال یک سالار رجال دینی و ادبی و فرهنگی پاکسازی شد. این قزلباشان تاتار که از خارج از مرزهای ایران وارد آذربایجان شده بودن هیچ تعلق خاطری به ایران و ایرانی نداشتن و به هیچ اصول اخلاقی و انسانی هم پایبند نبودند و بجز غارتگری و کشتار و تجاوز